هشتاد و چهارمین دوره جشنواره فیلم آکادمی سینمایی اسکار ، از ساعاتی قبل با ورود مورگان فریمن و با کلیپی کمیک از فیلم های نامزد اسکار با بازی بیلی کریستال، در کداک تئاتر شهر لس آنجلس آغاز شده و در حال معرفی برندگان خود در بخش های مختلف است.
در اسکار 2012 ، تا بدین لحظه فیلم جدایی نادر از سیمین به عنوان برترین فیلم خارجی زبان، جایزه اسکار این بخش را به خود اختصاص داده و بدین ترتیب اولین اسکار تاریخ سینمای ایران در دستان اصغر فرهادی جای گرفت.
این فیلم نامزد بهترین فیلم غیرانگلیسی و نیز بهترین فیلمنامه بود. جدایی فرهادی در بخش بهترین فیلمنامه، نتوانست جایزه بگیرد و این جایزه به وودی آلن رسید.
فرهادی پس از گرفتن جایزه اسکار، خطاب به حاضران در مراسم هم گفت:
" سلام به مردم خوب سرزمینم. الان ایرانی های زیادی در سرتاسر دنیا نشسته اند و مراسم را نگاه می کنند. آنها خوشحالند. نه فقط به خاطر این جایزه و سینما بلکه بیشتر به این خاطر که در روزگاری که دائم حرف جنگ است و سیاست، نام ایران همراه فرهنگ است. فرهنگ کهن کشورم زیر غبار سیاست پنهان شده و این جایزه را به مردم کشورم تقدیم می کنم که به همه فرهنگ ها و تمدن ها احترام می گذارند."

اصغر فرهادی پس گرفتن جایزه اسکار
جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری به "رابرت ریچاردسن" برای «هوگو» رسیده و "دانته فرتی" و "فرانچسکو لو شیاو" نیز برای همین اثر اسکار برترین طراحی هنری را برده اند. «هوگو» ساخته مارتین اسکورسیزی است.
جایزه اسکار بهترین فیلم بلند انیمیشن هم به «رنگو» به کارگردانی گور وربینسکی رسید.
"مارک کولیه" و "جی روی هلاند" هم برای فیلم «بانوی آهنین» اسکار بهترین چهره پردازی بردند.
اسکار بهترین بازیگر مکمل زن هم به "اوکتاویو اسپنسر" برای شرکت در فیلم «کمک» رسید. "ریستوفر پلامر" به خاطر بازی در «تازه کارها» اسکار بهترین بازیگر مرد مکمل را گرفت.
"یوجین گرتی" و "فیلیپ استاکتن"به خاطر فیلم «هوگو» اسکار بهترین تدوین صدا را از آن خود کردند. در رشته صداگذاری هم «هوگو» خوش درخشید و "تام فلایشمن" و "جان میجلی" برنده اسکار این بخش شدند.
«دختری با خالکوبی اژدها» هم در رشته تدوین، اسکار را نصیب "آنگوس وال" و "کرک بکستر" کرد.
اسکار بهترین طراحی لباس هم به مارک بریجز برای فیلم «هنرمند» رسید.
اسکار بهترین مستند بلند نیز به «شکست نخورده» رسید. این اثر ساخته دانیل لینزی، تیجی مارتین و ریچ میدلماس است.
وسایل لازم:
1- یک ورقه ی چرمی به ابعاد 20 در 40
2- درفش یا وسیله ی دیگری برای سوراخ کردن چرم
3- سوزن محکم برای دوختن چرم
4- چسب
5- کاتر (تیغ موکت بری)
6- خط کش
7- الگو (فایل پی دی اف الگو را از اینجا دانلود کنید)
روش کار:
ابتدا الگو را از فایل بالا دانلود کنید و پرینت بگیرید و روی ورق چرم بیاندازید و ببرید!

دو قطعه ی طرفین الگو را ببرید تا شکل زیر روی چرم باقی بماند. قطعه های جدا شده را بعداً نیاز خواهیم داشت.

مانند تصویر بالا، طبق الگو، درست همان جایی که جدا کرده اید را چهار سوراخ با درفش ایجاد کنید. بعداً مربع های جدا شده را از محل همین سوراخ های علامت زده شده، به صفحه ی چرمی خواهیم چسباند. حالا در سمتی از چرم که دسته ندارد، مانند تصویر زیر با درفش دو سوراخ ایجاد کنید.

مربع های جدا شده را حالا نیاز داریم. مانند تصویر پایین، با درفش، در حاشیه ی هرکدام از قطعات یک ردیف سوراخ ایجاد کنید.

از محل سوراخ ها، قطعات را روی چرم اصلی - ما بین دو سوراخ ایجادشده در ابتدای کار- بگذارید و با چسب بچسبانید. بعد هم از محل سوراح ها با سوزن و نخ محکم بدوزید.

حالا باید چیزی شبیه تصویر زیر داشته باشید:

لبه ی سمت چپ در تصویر بالا را از روی خط الگو تا می کنیم و قسمت دالبری را مانند تصویر زیر می دوزیم. وسط این خط تا را یک برش می زنیم تا برای بسته شدن در، دسته ی کیف داخلش قرار بگیرد.

در این مرحله، به سراغ قسمت های مربعی شکل می رویم و به اصطلاح یک درز می گیریم(می دوزیم) تا شبیه شکل پایین شود.

پدر او که علی نام داشت، یکی از سه برادری بود که با انقلاب 1917 روسیه به ایران آمد و شناسنامه ایرانی گرفت، از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ثالث به معنی برادران سه گانه گذاشتند.
مهدی اخوان ثالث در مشهد تا دوره متوسطه ادامه تحصیل داد. از نوجوانی به شاعری روی آورد و در آغاز قالب شعر کهن را برگزید. در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان برد و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.
در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را برگزید. اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد. در سال 1329 با دختر عمویش ایران (خدیجه) اخوان ثالث ازدواج کرد.

در سال 1333 برای دومین بار به اتهام سیاسی زندانی شد. پس از آزادی از زندان در 1336 به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد. در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو و تلویزیون ملی ایران به کار پرداخت.
در سال 1356 در دانشگاه های تهران، ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد. در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته (بازنشانده) شد.
در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در چهارم شهریور ماه همان سال از دنیا رفت. طبق وصیت وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد. از او 4 فرزند به جای مانده است...

بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند،
گرفته کوله بار زاد ره بر دوش،
فشرده چوبدست خیزران در مشت،
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند...
ما هم راه خود را می کنیم آغاز...
سه ره پیداست؛
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر؛
نخستین: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی!
دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر برکنی غوغا، وگر دم در کشی آرام؛
سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام...
من اینجا بس دلم تنگ ست
و هر سازی که می بینم بد آهنگ ست
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟
تو دانی کین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی بهرام، این جاوید خون آشام...
سوی ناهید، این بد بیوه گرگ قهوه بی غم
که می زد جان شومش را به جان حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پا کوبان بسان دختر کولی
و اکنون می زند با ساغر مک نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما...
سوی اینها و آنها نیست...
بسوی پهن دشت بی خداوندیست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند
بهل کین آسمان پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند
کان خوبان، پدرشان کیست؛ و یا سود و ثمرشان چیست؟
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بگذاریم...
بسوی سرزمینهایی که دیدارش
بسان شعله آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده بیدار
نه این خونی که دارم؛ پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار
بسوی قلب من، این غرفه با پرده های تار
و می پرسد، صدایش ناله ای بی نور
کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های! ... میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشار گرم دست دوست مانندی؟
و می بیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست؛
حتی از نگاه مرده ای هم رد پایی نیست...
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
وز آن سو می رود بیرون، بسوی غرفه ای دیگر
به امیدی که نوشد از هوای تازه آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیونست
از اعطای درویشی که می خواند
جهان پیرست و بی بنیاد، از این فرهاد کش فریاد...
وز آنجا می رود بیرون، به سوی جمله ساحلها...
پس از گشتی کسالت بار
بدآنسان
باز می پرسد
سر اندر غرفه با پرده های تار
کسی اینجاست؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست...
که می گوید بمان اینجا
که پرسی همچو آن پیر بدرد آلوده مهجور
خدایا
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بگذاریم...
کجا؟ هر جا که پیش آید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود
وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیر...
کجا؟ هر جا که پیش آید
بآنجایی که می گویند
چو گل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید:
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید؟
به آنجایی که می گویند روزی دختری بودست
که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو، مرگ پاک دیگری بوده ست...
کجا؟ هر جا که اینجا نیست...
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم؛
ز سیلی زن، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم...
درین تصویر
عمر با تازیانه شوم و بی رحم خشایر شا
زند دیوانه وار، اما نه بر دریا
به گرده ی من، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو، به مرده ی من
بیا تا راه بسپاریم...
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندورده
بسوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدینسان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه ست...
بسوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند، گاه آرام...
بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین!
من اینجا بس دلم تنگ ست...
بیا ره توشه بر داریم...
قدم در راه بی فرجام بگذاریم...
مهدی اخوان ثالث (م. امید)
بر اثر این ناامنی، اضطرابی شدید به نام «اضطراب جدایی» به او دست می دهد. در واقع جداشدن از مادر، جداشدن از منبع هستی است. سپس رشد خارج از رحم، در هر دو بعد جسمی و روانی آغاز می شود.
نوزاد انسان که ناتوان ترین نوزاد عالم هستی است، در این زمان هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد و در شش هفته اول تولد، بدون ارتباط با واقعیت و فقط با توهمات خود زندگی می کند. بعد کم کم با پنج حسی که در اختیار دارد ارتباط با واقعیت را آغاز می کند.
اولین واقعیت به مادر، نگهدارنده اصلی او مربوط است. این ارتباط همان علتی است که سبب می شود پنج حس نوزاد آغاز به کار کند و او با خشم، گرسنگی، تشنگی، خواب و... آشنا شود.
از هشت ماهگی به بعد بخش دیگری در روان نوزاد به وجود می آید به نام «خود». کودک آگاه می شود که بین او و محیط بیرون مرزی وجود دارد. کودک در یک سالگی فرق بین «خود» و «دگر خود» را می شناسد که همان وجدان اخلاقی اوست و به عبارتی تمام بایدها و نبایدها، خوب ها و بدها و اخلاق و معیارها و ارزش ها را در بر می گیرد.
در مسیر بهنجار و طبیعی، در پی رشد جسمی، «خود» کودک هر روز قوی تر می شود و غرایزش به طور کامل تحت سلطه آن درمی آید؛ اما این روند همیشه به شکل هماهنگ و به موقع صورت نمی گیرد و سبب می شود پاره ای از افراد در عین برخورداری از رشد جسمانی کامل و کافی، از نظر رشد روانی تاخیر کنند و از نظر روانی نابالغ باشند. چنین افرادی اغلب افسرده، مضطرب، روان پریش، روان نژند و حتی گاه دچار بیماری های جسمی– روانی هستند که همگی از عدم بلوغ روانی فرد سرچشمه می گیرد. اما علایم عدم بلوغ روانی چیست؟
نشانه های عدم بلوغ روانی
1 – فرد برای کسب احساس امنیت، به فرد دیگری که او را واجد قدرت می پندارد وابسته می شود و تا حدی غیرقابل تصور به او می چسبد. در این حالت شخص یا فرد وابسته حتی خودانگاره اش را (تصویر و برداشتی که از خود دارد) از فردی که به او وابسته است می گیرد.
2 – در عمل اعتماد به نفس و عزت نفس ندارد.
3 – عواطف و اخلاق را فقط بر اساس خواسته های خود معنا می کند.
4 – در روابط خود همواره دریافت کننده عشق، خدمات و توجه دیگران است.
5 – مرزها را در هیچ رابطه ای رعایت نمی کند؛ به همین دلیل دیگران به او اعتماد نمی کنند یا اعتمادشان را به او از دست می دهند.
6 – در بیشتر موارد نیازمند کسی (یا چیزی) است که از او حمایت کند.
7 – چنین فردی هیچ تسلطی بر تکانه های عاطفی و احساسی خود ندارد. او چنان در بند غریزه و احساسات خود است که هیچ مانعی برای انجام اعمال خلاف عرف یا منطق پیش رو نمی بیند.
8 – جسارت تجربه کردن و تغییر کردن را ندارد. به شدت ترسو است و از هر مسیر جدیدی که در زندگی اش گشوده شود می گریزد.
9 – دچار ترس های ذهنی متعدد است؛ ازجمله ترس از اشتباه کردن، ترس از شکست، ترس از قضاوت دیگران، ترس از پرخاش یا آیب و ترس از طردشدن.
10 – تحمل شکست را ندارد و در برابر هر شکست کوچکی دچار ناامیدی و بی انگیزگی و افسردگی می شود.
11 – به جای واقعیت با تخیلات خود زندگی می کند چون توان رویارویی با واقعیت ها و اداره کردن امور ار در خود نمی بیند.
12 – وجدان اخلاقی اش در مقابل ناکامی های زندگی که اغلب آنها را شکست تلقی می کند، دچار پسروی می شود و بعید نیست بزهکار شود.
13 – همیشه نیازمند قهرمان و اسطوره ای است که به آن درآویزد.
14 – تصویری که از خود در ذهن دارد یا خودشیفتگی کامل است یا بی ارزشی و حقارت. حد وسطی وجود ندارد و او تصویر واقعی خود را نمی بیند.
15 – چنین فردی طیف نمی شناسد. همه پدیده ها یا سفید هستند یا سیاه؛ یا بد هستند یا خوب. باز هم حد وسطی وجود ندارد.
16 – توانایی همدلی با دیگران را ندارد و نمی تواند خود را در موقعیت های عاطفی دیگران قرار دهد و حال و هوای آنها را درک کند.
17 – نمی تواند به حرف دیگران گوش کند و اغلب در پی گفتن است. او نحوه مکالمه صحیح و برقرار کردن ارتباط شایسته را بلد نیست.
18 – از تفکر منطقی و نظام یافته عاجز است و همواره به جای عقل، از روی عاطفه و احساسش تصمیم می گیرد؛ یعنی اول تصمیم می گیرد، بعد برای تصمیمش دنبال توجیه عقلانی می گردد.
19 – بیشتر قضاوت هایش در مورد دیگران، فرافکنی احساسات ضمیر خودآگاهش محسوب می شود.
20 – مسوولیت اعمال خود را نمی پذیرد و به شدت از پذیرش مسوولیت می ترسد.
21 – در قبال خود و دیگران هیچ تعهدی را نمی پذیرد.
22 – در کارهایش نظم و پشتکار و تداوم وجود ندارد و هیچ شغل یا کاری را به اتنتها نمی رساند.
23 – شادی کودکانه را به رضایت بالغانه ترجیح می دهد.
24 – توانایی پذیرش انتقاد از خود را ندارد و برای توجیه بحران های زندگی اش همواره به دنبال مقصری غیر از خود می گردد.
25 – توانایی چالش – تطابق را ندارد و در رقابت های سازنده وارد نمی شود.
26 – یا در حسرت گذشته به سر می برد یا برای آینده نگران و از آن ناامید است. به طور کلی چنین فردی هرگز از زمان حال لذت نمی برد و نمی تواند در زمان حال زندگی کند.
27 – فاقد مهارت اجتماعی است یا در این زمینه بسیار ضعیف عمل می کند.
28 – قادر نیست از ابزارهای دفاعی «گذشت و ایثار» استفاده کند و نمی تواند دیگران را ببخشد یا از مال خود چیزی به دیگران ببخشد.
29 – احساسات رشدیافته ای مثل شرمندگی یا احساس گناه در او کم است؛ در عوض احساسات رشدنیافته ای مثل خودخواهی و خودپسندی در او زیاد است.
30 – در هیچ زمینه ای (نه کاری، نه اجتماعی و نه عاطفی) ثبات ندارد.
تشکر کن و بپذیر
تصور کنید در صف پرداخت یک فروشگاه
هستید، مقداری خرید کرده اید و برای پرداخت پول نوبت شما شده است، پولی که
همراه شماست 100 هزار تومان است اما خرید شما 102هزار تومان شده است،
ناراحت می شوید و تمام جیب های لباس تان را می گردید، یک نفر از پشت سر که
قصد فضولی هم ندارد شاهد ماجراست و به شما 2 هزار تومان می دهد، چه کار می
کنید؟
الف) زیر لب چیزی می گویید: خیلی ممنون نیازی نیست. اجناس را سر جای شان می گذارید و از خجالت فورا از فروشگاه خارج می شوید.
ب) چیزهایی که بیشتر لازم دارید برمی دارید و بقیه را پس می دهید.
ج) با کمال احترام از آن فرد تشکر می کنید و پول را قبول می کنید و با خریدتان به خانه می روید و از خداوند و تمام کائنات به خاطر این هدیه کارگشا سپاسگزاری می کنید.
اگر جواب شما گزینه ج است باید به شما تبریک بگویم، دارید به پولدار شدن نزدیک می شوید. چون شکرگزاری و دریافت هدیه یکی از قانون های ثروتمند شدن است. قوانین را رعایت کنید و اصلا آن ها را نشکنید، باید با آغوش باز، نعمت ها و یاری دیگران را بپذیرید و شکر آن را بجا بیاورید. برای مثال برای هر قبضی که پرداخت می کنید یا هر چکی که می نویسید یک یادداشت تشکر بنویسید.
هدف ثروتمند شدن نیست
وقتی در یک مصاحبه از خانم
اپرا وینفری(مجری معروف و یکی از زنان ثروتمند) سوال کردند که راز ثروتمندی
شما در چیست؟ پاسخ داد که هرگز برای پول و میلیونر شدن تلاش نکرده است
بلکه هدف او کمک به دیگران بوده که به دلیل همین هدف ثروت
به صورت ناگهانی به سمتش سرازیر شده است. یادتان باشد اگر ثروتی هم ندارید
می توانید از راه های دیگر به دیگران کمک کنید و دروازه های ثروت را به
سمت تان باز کنید. یک لبخند هدیه دهید، دست یاری به
دیگران بدهید، دوستان تان را در آغوش بگیرید، به اندازه یک ساعت از درآمد
خود را به امور خیریه اختصاص دهید، برای سالمندان یا بیماران کتاب و مجله
بخوانید و به ملاقات آن ها بروید. مقدار پولی که می بخشید مهم نیست، مهم
نیت شماست همیشه یادتان باشد بخشش به بازپس گرفتن ختم
می شود. همه می دانند که بخشش واقعی برای بازپس گرفتن صورت نمی گیرد اما
این یکی از قوانین است، یادتان باشد برای رسیدن به هدف قوانین را نشکنید.
خلأ ایجاد کن
تا حالا عادت داشتید اشیای بدون مصرف
را انبار کنید؟ و فکر کنید یک روزی شاید به کارتان بیاید؟ آیا برای تان
اتفاق افتاده که پول های تان را جمع کنید و به این خاطر که فکر می کنید در
آینده شاید به آن محتاج باشید خرجش نکنید؟ تا حالا شده لباس های تان، کفش
های تان، لوازم منزل و آشپزخانه تان و چیزهای دیگر را که حتی یک بار هم از
آن ها استفاده نکردید انبار کنید؟ درون خودتان چطور؟
تا الان پیش آمده خاطره خشم ها، ترس ها، جدایی ها و چیزهای دیگر را به خاطر بسپارید؟ باید به شما بگویم تا الان سخت در اشتباه بودید. دیگر به این کار ادامه ندهید! شما برخلاف مسیر کامیابی خودتان حرکت می کنید. جا باز کنید. فضای خالی، تا اجازه دهید چیزهای جدید و نو به زندگی تان وارد شوند.
باید خود را از شر چیزهای بی مصرف که در شما و در زندگی تان هستند خلاص کنید تا کامیابی را به زندگی تان دعوت کنید. تا وقتی در جسم و روح خودتان احساسات بی فایده را نگه می دارید، نمی توانید جای خالی برای موقعیت های تازه به وجود آورید. با این فکر شما 2 پیغام را به مغزتان و زندگی تان می فرستید که به فردا اعتماد ندارید و شایسته چیزهای خوب و تازه نیستید. به همین دلیل با انبار کردن همه چیزهای غیر قابل مصرف خودتان را سر پا نگه داشته اید.
آنتی ویروس و فایروال به تنهایی نمی توانند ضامن امنیت کامپیوتر شما باشند. هکرها و سازندگان بدافزارها و ویروس ها، انسان های بسیار زیرک و هوشیاری هستند. آنها همیشه یک پله جلوتر از نرم افزارهای امنیتی حرکت می کنند و بخوبی بیشتر ترفندهای کاربردی در امنیت سیستم های مختلف را می دانند و از این حفره ها به نفع خود استفاده می کنند.
به همین دلیل باید بدانید چگونه با تهدیدات سایبری و دزدهای امنیت مقابله کنید، پیغام های آلوده به تروجان را از بین ببرید و از دزدیده شدن اطلاعات کاربری خود جلوگیری کنید.
از پسووردهای قوی استفاده کنیدسعی کنید کلمه عبوری که می سازید ترکیبی از عدد و حروف و حتی علامت ها باشد.
حواستان به URLهای کوتاه شده باشداز آنجا که URLهای کوتاه شده هیچ اشاره ای به مقصد ندارند، هکرها از این موضوع استفاده می کنند و لینک های ویروسی و بدافزار برای کاربران می فرستند.
هرچند وقت یک بار تنظیمات امنیت ایمیل و شبکه های اجتماعی همچون فیس بوکتان را چک کنیدبه هر تقاضای دوستی جواب مثبت ندهید، کمی به همه چیز مشکوک باشید و اطلاعات مهم و شخصی خود را از صفحه پروفایلتان پاک کنید.
هنگام خرید اینترنتی از معتبر و سالم بودن فروشگاه اینترنتی اطمینان حاصل کنیدهنگام خرید، شما اطلاعات حساب بانکیتان را در اختیار فروشگاه مورد نظر قرار می دهید، پس کمی تامل و تحقیق در مورد سیستم امنیتی آنها و کسب اطمینان از فعال بودن آن زمان چندانی از شما نمی گیرد.
به طور محرمانه جست و جو کنیدنسخه های جدید مرورگرهای فایرفاکس، اینترنت اکسپلورر، سافاری و کروم همه گزینه ای به نام جست و جوی محرمانه دارند. نام این گزینه در مرورگرهای مختلف متفاوت است.
مرورگرتان را آپ دیت کنیدبا آپ دیت مرورگر، با خیال راحت تر می توانید در صفحات مختلف وب بگردید. بروز بودن آنها نیز شما را در مقابل نسخه های جدیدتر بدافزارها محافظت می کند.
بازگشت به زندگی این زن در اوج ناباوری خانواده و پزشکانش باعث شگفتی آنان شد. پزشکان این بیمار پس از انجام اقدامات پزشکی به خانواده «لورنا» اعلام کردند که بیمارشان فوت کرده و اکنون با کمک دستگاه زنده است. بستگان لورنا که از تلاش های نیروهای پزشکی نا امید شده بودند، خود را برای مراسم خاکسپاری او آماده کردند. همسر لورنا برای وداع آخر به بالای تخت او می رود جمله دوستت دارم را چندین بار زمزمه می کند.
پسر و سه دختر این زن، که هنگام وداع پدرشان بالای سر او ایستاده بودند، گفتند: با وجود اینکه 45 دقیقه از زمان اعلام فوت مادرمان گذشته بود به یکباره متوجه شدیم که رنگ صورتش تغییر کرد و پلک هایش تکان خورد.
به گزارش خبرآنلاین، پزشکان لورنا با بیان اینکه شرایط او نادر است، پس از به هوش آمدن لورنا آزمایشها و عکس برداری های لازم را انجام داده و اعلام کردند که وضعیت او رو به بهبود است و آسیبی به مغزش نیز وارد نشده است!

«تنزین گیاتسو»[1] مشهور به دالایی لامای چهاردهم در خانوادهای کشاورز در استان «آمدو» در شمال شرقی تبت متولد شد. تبتیها بر این اعتقادند که بعد از در گذشت یک دالایی لاما (به معنی اقیانوس خرد)، دالایی لامای بعدی تجسم اوست و همه آن ها تجسم یافته و تناسخهای بودای مهر ( بودای بزرگ ) اند[2] از همین جهت است که برای دالایی لاما قداست ویژه ای قائلند و درک حضور او را فیضی بزرگ می دانند. دالایی لامای چهاردهم از دو سالگی (یعنی 4 سال بعد از درگذشت دالایی لامای سیزدهم) شایسته مقام دالایی لامایی شناخته شد و تاکنون این منصب را داراست.
هنگامی که در سال 1949 چین به تبت حمله کرد، دالایی لاما با صد هاتن از مریدانش به هند گریخت و دولت تبت را در تبعید تشکیل داد و بعدا توانست غیر از زعامت دینی ، زعامت سیاسی را هم بدست گیرد.
دالایی لاما مسافرتهای فراوانی به کشورهای دیگر داشته است. بیش از 60 مسافرت رسمی در کارنامه وی ثبت شده است. وی در همین مسافرتها در دانشگاه ها و موسسات بین المللی به سخنرانی پرداخته است. اعطای جوایزات متعدد و مدرک افتخاری (بیش از 50 دکترای افتخاری) از طرف نهادهای مطرح علمی و بین المللی به دالایی لاما از جمله مواردی است که کمتر رهبر مذهبی به چنین رکوردی دست یافته است. وی هم اکنون استاد افتخاری دانشگاه موری امریکاست.
ادعای صلح طلبی دالایی لاما به گونهای افراط گرایانه است که وی با اعدام صدام که فردی جانی و متجاوز بوده و در طول 2 دهه جان صدها تن را گرفت مخالفت کرد.
دالایی لاما در سال 1989 برنده جایزه صلح نوبل شد. امروزه اعطای جایزه صلح نوبل بیشتر صبغه سیاسی پیدا کرده است، چرا که افرادی همچون انورسادات، جیمی کارتر، شیرین عبادی، محمد البرادعی، میخائیل گورباچف و یا سردمداران رژیم اسرائیل همچون شیمون پرز، اسحاق رابین در بین برندگان صلح نوبل یافت میشوند. در حقیقت دالایی لاما از این جهت که در برابر چین مواضع سیاسی غیر هم سو دارد و غربیها می توانند به عنوان حربهای علیه چین از او استفاده کنند در این انتخاب نقش داشته است.
در شهریور 85 خبر اعطای مدال طلای کنگره امریکا برای اولین بار به یک فرد خارجی ( دالایی لاما ) باعث تعجب افکار عمومی در جهان شد. دالایی لاما تاکنون بارها شیفتگی و نزدیکی خود به رژیم صهیونستی را اظهار نموده است. وی با شعار صلح گرایی چند مسافرت رسمی به اسرائیل داشته است و رسما در مقابل دیوار ندبه در اورشلیم به ادای احترام و نیایش پرداخته است.
وی در بسیاری از مجامع بین المللی در باب صلح جهانی و ضرورت آشتی بین ملت ها سخن گفته و تلاش می کند دین بودا را به عنوان مکتبی که میتواند صلح و مهر را در جهان حاکم کند به دیگر ملت ها معرفی کند. وی خود را منادی صلح می داند و سهیم شدن با دیگران و هم احساس شدن با دیگران را جزء ماموریت های خود می داند. البته این همدردی چنان در روح وی نفوذ کرده که علاقمند است دیگران را در درد و رنج هم شریک گرداند. شاید به همین جهت است که در مورد خود میگوید:
«برای من سهیم شدن با دیگران کار آسانی است. فقط اشکال کارم این است که رازهای دیگران را نمیتوانم حفظ کنم. به عنوان مثال ممکن است در جمعی در مورد مسائل سری بحثی صورت گیرد ومن بلافاصله این مطالب رادر برابر دیگران مطرح کنم.»[3]
کتابهای دالایی لاما
کتابهایی که تاکنون از دالایی لاما به فارسی ترجمه شده است از این قرار است:
1ـ کتاب عشق و همدردی
2ـ هنر شادمانگی
3ـ زندگی در راهی بهتر
4ـ کتاب خرد
5ـ کتاب کوچک ژرف اندیشی
6ـ کتاب کوچک عقل و خرد
نکته قابل ذکر این که کتاب هنر شادمانگی ( هنر شاد زیستن ) اگرچه مشهورترین کتاب دالایی لاماست و ایدهها و مبانی فکری وی در این کتاب کاملا ً بازشناسی و تبیین گردیده است اما این اثر به قلم یکی از اساتید دانشگاه های امریکا به نام هوارد. اچ. کاتلر است که بعد از گفتگوهای متعدد با دالایی لاما در مسافرتهایی که همراه دالایی لاما بوده است به قلم وی به نگارش درامده است. در این کتاب مشاهدات کاتلر و گفتگوهایش با دالایی لاما منعکس شده و هدف و غایت زندگی از نگاه دالایی لاما مورد کاوش قرار گرفته و تبیین گردیده است.
بودیسم و لامائسیم
گورو شاکیامونی مشهور به بودا حدود 25 قرن پیش در شمال شرقی هند ( در نپال ) متولد شد. پدر او فرمانروای دودمان «ساکیا» بود. به اعتقاد بودائیها شاکیامونی در زیر درخت بودی توانست به حالت اشراق و روشن شدگی کامل برسد.[4]
بودا بعد از دو ماه در یک سخنرانی ایده جدید خود را از هستی در قالب چهار اصل بیان نمود. 1ـ زندگی دنیای یکپارچه رنج است. 2ـ این رنج انگیزهای دارد. 3ـ رنج را میتوان از میان برداشت. 4ـ برای پایان دادن به رنج راهی وجود دارد.[5]
هرچند بودای بزرگ در سن 80 سالگی دیده از دنیا فرو بست اما شاکیامونی بودا (بودای تاریخی) طبق متون بودا نه نخستین بودا بود و نه آخرین آنها، به طوری که در هینه یا نه به 6 بودای کهن پیش از بودای تاریخی اشاره شده است .[6]
آیین بودا علی رغم این که دین نام گرفته است آیینی است الحادی یعنی مفهومی به نام خدا ( به عنوان خالق هستی) در قاموس این آیین وجود ندارد. خود دالایی لاما در آثارش این معنا را صریحاً پذیرفته و آن را توضیح داده است.
آیین بودا پس از او شاخههایی پیدا کرد. دو شاخه اصلی آن ماهایانه و هینایانه است. شکلی که بودا در تبت به خود گرفته است همان است که به لامائیسم مشهور است. امروزه سه فرقه مهم در تبت وجود دارد که بزرگترین آنها مکتب گه ـ لوگ ـ په است که فرقه دالایی لاماهاست. [7]
«مذهب بودایی تاننترا یعنی پرستش روح علوی مونث که زن شیوای هندوان و بودای مهایانه میباشد راهبان تبتی را مجاز ساخته که ازدواج کنند و رو ش تجرد را که از سنن دیرین بودایی است ترک نمایند.»[8] پیروان تانترا معتقدند نیروی مخفی کندالینی ـ که در قسمتی پایینتر از ستون فقرات قراردارد ـ بوسیله تکرار بعضی از اوراد مخصوص و حرکاتی گوناگون و رسم ها و نقوش و طلسمات عجیب همراه با جنبش دست و پا آزاد میشود. به هر نحو ایمان به سحر و افسون و حرکات جادویی از اعتقاداتی است که بوداییان تبت از هندوان اخذ کرده و با دین خود آمیخته و مخلوط ساختهاند. [9]
دالایی لامای چهاردهم اصطلاح « لامائیسم » را بر نمیتابد و میگوید:
«این اندیشه درستی نیست که آیین بودایی تبت را لامائیزم به شمار آوریم. چون آیین بودایی تبت گردآمدهای از آموزههای اصیل بوداست. بدین گونه آیین بودایی تبت چهره کامل درمه بوداست». [10]
اندیشه های دالایی لاما
1 ـ شادی
دالایی لاما بیش از همه به یک امر نظر دارد و آن رسیدن به شادمانی است. شادی از دید وی هدف زندگی است و غایت سیر سالک در همین مسئله خلاصه می شود. وی در این مورد می گوید:« از نظر من شادی می تواند از طریق آموزش و تمرین فکر به دست آید.»[11]
توجه دالایی لاما به شادی به صورتی است که یک کتاب مستقل درمورد دیدگاههای او در باب شادی به نگارش درامده است.
2 ـ اصل رنج
در بودیسم یک اصل وجود دارد که به مثابه یک علت ذکر گردیده است، به همین جهت، نتایج و فروعات متعددی برای آن شمرده می شود. آن اصل این است که «انسان در رنج است و اساسا ذات هستی با رنج پیوند خورده است.» رنجهایی چون بیماریها، آسیب دیدگی، محرومیتها، پیروی و مرگ، از دست دادن عزیزان، همه بخشی از این رنج عظیم است که بر سراسر هستی سایه افکنده است. انسان در این رنج گرفتار است و در چرخه تولدهای پیاپی و مرگهای مکرر گرفتار است، مگر این که از این چرخه و دور نجات یابد و به فنای مطلق (نیروانا) برسد.
3 ـاصل تغییر و بیثباتی
در نگاه بودا هیچ جوهر ثابت و پابرجایی در عالم وجود ندارد و همه چیز درتغییر و دگرگونی است.[12]این عدم ثبات به صورت های متعددی در کتاب های بودایی ها و در نوشته ها و گفته های دالایی لاما مورد تبیین قرار گرفته است. در گفتههای دالایی لاما از این دگرگونی عمومی اشیاء، به «تهیگی» تعبیر شده است.
«تهیگی به معنای آن است که هیچ پدیدهای نمیتوانست هستی ذاتی داشته باشد. با دریافتن این که در همه طبیعت هیچ چیز به خود پاینده نیست میتوانیم به سرشت فریبنده یا فریب آموز بودن همه پدیدهها پی ببریم.»[13]
جای دیگر آورده است:
«همه پدیدهها از هستی راستین و راستی ای که جوهرین باشند تهی هستند. ... همه پدیدهها از هستی ذاتی یا خودی که در سرشت شان جای گرفته باشد بیبهرهاند.»[14]
4 ـ دین درکلام دالایی لاما
دالایی لاما دین را نه مسیری واقعی و راهی حقیقی که یک سرگرمی شخصی آرام بخش میداند. چنان که میگوید: «پنج میلیون انسان روی کره زمین زندگی میکنند و من معتقدم وبه پنج میلیارد دین نیاز داریم»[15]
در بیان بالا آنچه دالایی لاما در برابرش سرتسلیم فرود آورده، همان است که امروزه از آن به «کثرت گرایی دینی» و « پلورالیزم دینی» یاد میشود.
آنچه در این مختصر با زبان ساده قابل ذکر است این است که آیا دین «راه واقعی» است یا «مسئله ای ذوقی» ؟ آیا دین از این جهت که نیاز اولیه و اصیل روح انسان است وجودش لازم است یا از این جهت که نوعی سرگرمی و تفنن است؟ آیا دین هم چون هوا و نیاز به تنفس است که بدون آن هلاکت روح قطعی است؛ یا هم چون دسر غذاست که در نبود آن ضرری متوجه انسان نمی شود؟
آن چه در بیان دالایی لاما آمده است و با نگاه رایج غربیها هم سازگار است « برداشت ذوقی » از دین است که در این برداشت، دین امری سلیقه ای تلقی می شود و مسئله ای فردی قلمداد می شود. بنابراین، انتظار این که دین عهده دار رسالت اجتماعی گردد بیهوده و لغو خواهد بود. با این نگرش، دین نسبت به باخدایی یا بی خدایی هیچ اقتضایی ندارد. بنابراین طبیعی است که دالایی لاما توصیه کند:«امکان دارد کسی با پذیرش خدا آرامش یابد و دیگری با انکار خدا، هر کسی باید دنبال داروی مناسب خود باشد. [16]
تامل وکنکاش
1 ـ نکته بسیار اساسی و کلیدی در باب معنویت دالایی لاما این است:
«دالایی لاما چون بشر را غرق در رنج می داند و رنج را نامطلوب میبیند او را به چیزی دعوت میکند که ضد رنج است»
بعبارت دیگر وی «چون بشر را در رنج میداند به شادی دعوت میکند». وی میگوید:
«از دیدگاه یک بودایی حتی کوچکترین حشره این حس (حس خواهش غلبه بر رنج) را در خود دارد که مطابق با ظرفیت وجودی اوست و براین مبنا سعی دارد به شادمانی دست یابد»[17] دالایی لاما بسیاری از حسها را با همین معیار توجیه میکند. مثلاً وی در مورد همدردی و دلیل مطلوبیت همدردی میگوید.«همدردی واقعی بر مبنای حس احترام برای دیگران و درک این واقعیت قرار گرفته است که دیگران نیز حق دارند درست مانند ماشاد باشند و بر رنج فائق آیند.»[18]
توجه به شادی در متن مقدسی که منسوب به بوداست چنین آمده است: «در حقیقت خوشبخت ماییم. هرچند چیزی را از آن خود نمیدانیم اما به این واسطه همانند خدایان تابناک خواهیم بود که از شادمانی تغذیه میکنیم.» [19]
آن چه در این میان قابل تامل است اولا تعریف شادی از نظر دالایی لاماست، دوم هدف شادی از نگاه وی است.وی در تعریف شادی می گوید: «از نظر من بالاترین شادی هنگامی است که انسان به مرحله آزادی و آزادگی برسد. در آن زمان هیچ رنج و عذابی وجود ندارد و آن شادی ابدی است. شادی واقعی بیش تر با قلب و فکر سر و کار دارد.»[20]این کلام که کاملترین گفته دالایی لاما در باب ماهیت و تعریف شادی است، از جهات متعدد قابل کنکاش است. درتعریف بالا به همین نکته بسنده شده است که شادی حقیقی آن است که انسان را به مرز آزادی برساند. این که آزادی چیست وتعریف آن کدام است و مرز آن کجاست؛ هیچ کدام در بیان وی تبیین نگردیده است. از سوی دیگر باید اذعان نمود که همگان به صورت های مختلف، شادی را درک کرده اند وتجربه ای از شادی دارند، از همین جهت درمورد مفهوم آن تا حدودی اتفاق نظر وجود دارد و اساسا از همین روست که کسی خود را نیازمند به تعریف شادی نمی بیند ؛ اما در مورد آزادی قصه به گونه دیگری است. اصولا برداشت ها در مورد مفهوم آزادی چنان مختلف است که هنوز تعریف واحدی از ان ارائه نگردیده است و در مورد تعریف، منشا، مصادیق، حدود و مرزهای آن اختلاف دیدگاه وجود دارد و هر کسی از عینک خاص خود به این مفهوم نگریسته است. بنابراین این که دالایی لاما شادی را به مفهوم مبهمی مثل آزادی پیوند زده است قابل قبول نیست. در نهایت باید گفت: غباری از ابهام این گفته را فرا گرفته است و هر کسی می توان از این جمله وجهی را اراده نماید و مراد ومنظور خود را با این تعریف بیان نماید. از همین روستافرادی که با افکار دالایی لاما از حیث جهان بینی هیچ وحدت مبنایی ندارند در شعارهایشان این گفته آمده است و از این جمله، منظور دیگری دارند.
دالایی لاما در مورد بهترین راه برای تحمل رنج میگوید:
«برای خود من، شخصاً بهترین و موثرترین تمرین برای تحمل رنج این است که به یاد آورم که رنج از ویژگیهای بنیادین سامساراست؛ وجودی که در آن نشانی از روشن اندیشی نیست. [هنگام مواجهه با کار رنج آور] اگر همان لحظه از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنید و به یاد آورید که این جسم، خود شالوده رنج شماست حس ناراحتی و نارضایتی شما تقلیل مییابد... بنابراین اگر بپذیرید که رنج بخشی از طبیعت شماست، تردیدی نیست که در برابر دشواریهای زندگی تحمل بیشتری خواهید داشت».[21]
بنابراین راه حل وی برای درمان رنج این است «که نگرش خود را تغییر دهید و توجه کنید که از رنج نمیشود فرار کرد. از رنج نباید گریخت چون بخشی از ذات شماست». نتیجه روش بکار گرفته شده توسط دالایی لاما این است: «رنج را بپذیرید چون هست.»
حال سوال این است که کسانی که رنج را بر نمیتابند و مشکلات زندگی آنها را میرنجاند آیا مشکلشان در «عدم پذیرش رنج به عنوان یک واقعیت» است که دالایی لاما تلاش میکند «وجود رنج» را اثبات نماید؟ از قضا کسانی که اثر پذیری بیشتری از رنج دارند افرادی اند که وجود رنج را چنان جدی گرفتهاند که رهایی از آن را امکان پذیر نمیبینند. به عبارت دیگر در نگاه دالایی لاما رنج به جای خود باقی است و مداوا نمیشود؛ بلکه با ایجاد نگرشی نو تحمل آن راحتتر میشود. دالایی لاما اصرار دارد که ما بپذیریم رنج از هستی قابل جدا شدن نیست تا بتوانیم آن را تحمل کنیم بنابراین رنج رفع نمیشود بلکه آن را به عنوان یک حقیقت در هستی میپذیریم.
پرسشی دیگر قابل طرح است که این روش در درمان رنج در عمل چقدر کارایی دارد؟ آیا اینگونه تغییر در نگرش و تعویض عینک، میتواند در عمل مکانیزم موفقی باشد؟
تجربه غیر از این را نشان میدهد، چنان که خود دالایی لاما بعد از مرگ برادرش، تحمل رنج فقدان برادر را به گذشت زمان نسبت میدهد نه به کارایی فرمول بالا.
کاتلر از دالایی لاما میپرسد:
میخواستم بدانم چگونه با مرگ برادرتان روبرو شدید؟
دالایی لاما: وقتی از مرگ او اطلاع یافتم بسیار بسیار غمگین شدم.
کاتلر: با این ناراحتی چگونه کنار آمدید؟ منظورم این است که آیا روش خاصی به شما کمک کرد تا مرگ او را بپذیرید؟
دالایی لاما: نمیدانم، چند هفتهای بسیار ناراحت بودم. اما این ناراحتی به تدریج از میان رفت با این حال احساس تاسف میکردم.
کاتلر: تاسف؟
دالایی لاما: بله، در زمان مرگ او اینجا نبودم و فکر میکنم اگر بودم شاید میتوانستم برای او کاری بکنم به همین دلیل احساس تاسف میکنم.[22]
براستی اگر روش دالایی لاما در مداوای رنج که همان «پذیرش رنج» است در رفع رنجها راهگشا بود چرا باید چند هفته بگذرد و بعد از عادی شدن مسئله، آرام آرام مرگ برادر برای وی آسان شود؟ و آن گاه، به اعتقاد بوداییها تمامی نقصانها و کاستیها و محرومیتها در زندگی رنج به حساب میآید. بنابراین عقیده،«عدم حضور وی هنگام مرگ برادر» جزء همین کاستیهاست که اقتضاء عالم طبیعت است. حال سوال این است اگر رنج جزء لاینفک زندگی است و باید آن را پذیرفت تا تحمل آن آسان شود، چرا وی همچنان تاسف میخورد که چرا در کنار برادرش حضور نداشته است؟ خوب بود به خود میگفت این هم جزء رنجهاست و واقعیت زندگی است پس جای تاسف ندارد! با این توصیف تفاوت دالایی لاما که مدعی درمان رنج به روشی جدیدی است،در رفع رنج با افراد عادی چیست؟
ظاهرا تفاوتی در میان نیست؛ جزء این که دالایی لاما قوام هستی را به رنج میداند و زندگی را سراسر رنج میبیند اما افراد عادی رنجها را بخشی از حقایق هستی میدانند نه همه آن.
البته دالایی لاما برای فرار از رنج راههای دیگری را هم توصیه میکند که فقط در مرام بودا قابل عرضه است:
« یکی از مخاطبان دالایی لاما که معلوم بود از موضوعی رنج میکشد از او پرسید: «آیا شما برای روبهرو شدن با فقدان یک عزیز، مثلاً مرگ فرزند، پیشنهادی دارید؟» دالایی لاما با لحنی که حکایت از همدلی داشت پاسخ داد: «این تا حدودی بستگی به باورهای خود شخص دارد. اگر آدم به تناسخ معتقد باشد، فکر میکنم راهی برای کاهش درد و رنج هست. آدم میتواند با این واقعیت که عزیز او روزی دوباره زاده خواهد شد، با درد و رنج خود مقابله کند.
اما برای کسانی هم که به تناسخ اعتفاد ندارند، راهحلهای سادهای هست که بتوان به آنها کمک کرد. اولاً این افراد اگر به این مسئله فکر کنند که اگر زیاد ناراحت باشند و خود را به دست غم و اندوه بسپارند، نه تنها این برخورد برای سلامتی خودشان مضر است، بلکه برای شخصی هم که از دست رفته است فایدهای ندارد.
مثلاً من عزیزترین معلم خود، مادرم، و نیز یکی از برادرانم را از دست دادم. البته وقتی آنها در گذشتند من بسیار بسیار ناراحت شدم. بعد از آن همیشه فکر میکردم که این ناراحتی بیش از حد فایدهای ندارد و من اگر واقعاً این افراد را دوست دارم باید به خواست آنها هم توجه داشته باشم. بنابراین تمام تلاش خود را برای رسیدن به این مقصود کردم. در نتیجه فکر میکنم که اگر شما کسی را از دست دادهاید که برایتان بسیار عزیز بوده است، راه درست برای مقابله با این احساس همین است. ببینید، بهترین راه برای حفظ خاطره آن شخص این است که ببینیم به آرزوهای او چگونه میتوان جامه عمل پوشاند.»[23]
2 ـ آن چه در رابطه با اصل« دگرگونی اشیاء» که دالایی لاما از مکتب بودا گرفته است، قابل ذکر است؛ نگاه واحد دالایی لاما به همه اشیا است که همه چیز را معادل «ماده» میداند و از همین منظر، اصل تغییر را برای همه چیز میپذیرد.
وی بین مجرد و مادی فرقی نمی گذارد، از همین روست که روح انسان را همچون جسم دچار بیثباتی میداند. در حالیکه روح در نگاه اسلام همان خلق ویژه خداوند است که موجودی است مجرد و از خصیصههای ماده که همان «زمان» و «تغییر» و «حرکت» است مبراست. بنابراین مطلق نگری وی، که عمومیت تغییر را به همه مخلوقات ـ حتی حقایق مجرد و غیرمادی ـ سرایت میدهد، مخدوش و غیر قابل قبول است. بگذریم که اگر دالایی لاما به این سخن وفادار میماند باید به پذیرش ذاتی که بینیاز و غیر قابل تغییر است گردن می نهاد؛ یعنی حقیقتی که وراء همه این تغییرهاست و نه فقط همه نیازها به اوست بلکه غیر او فقر محض اند و او غنی مطلق. در مرام بودا به این تغییر همگانی وبیثباتی عمومی که منجر به تسلسل فلسفی است، جوابی داده نشده است.
براستی چرا در اندیشه بودایی که دالایی لاما به شدت خود را وابسته به آن میداند همه چیز به «در خود فرورفتن » و دستورات ذهنی و مراقبه های فردی خلاصه می شود؟ علت این است که در جغرافیای عرفان بودا ، فراتر از انسان، هیچ هستی متعالی که غایت سیر سالک واقع شود عرض اندام نمی کند و چون فراتر از درون انسان، هیچ کمال مطلقی تصویر نمی شود به ناچار مبدا و مقصد هر دو «درون انسان» معرفی می شود و محور هستی «نفس سالک» می شود و بس. در قاموس بودا وجود متعالی هستی بخش حذف می شود و به جای آن نیروانایی( به معنی فنا ) تصور می شود که سالک برای فرار از رنج مجبور است به آن تن دهد و انگیزه سالک نه پیوستن به حقیقتی شایسته، بلکه برای رفع رنج و نجات از چرخه زندگی های پیاپی است. در عرفان اسلامی ذاتی اصیل به عنوان «غایت سیر» معرفی می شود که فراتر از نفس سالک، خود او محور هستی است و قوام کائنات به اوست و توجه سالک به نفس، نه از آن حیث است که نفس خود موضوعیت دارد وبرای روح در این میان استقلالی وجود دارد؛ بلکه برای حرکت دادن نفس به سوی آن غایت مطلق است. بنابراین او اصل است و نفس سالک فرع، او غایت است و نفس انسانی رهرو طریق، او اصیل است و روح انسان جلوه و آیینه او، و این آیینه آن گاه تمام نما خواهد بود که خود را به تمامه به مبدا خود پیوند زند و البته در آن صورت است که چون جز او نبیند، جز او نخواهد.
3 ـ از دیگرمبانی مورد قبول دالایی لاما مفهوم تناسخ است. تناسخ که در ادیان هندی جایگزین رستاخیز قرار داده شده است، ایدهای است که در ادیان الهی مورد نکوهش و رد واقع شده است. در متون فلسفی و کلامی ابوابی به رد تناسخ اختصاص یافته است. صاحب اسفار اربعه (صدر الدین شیرازی) چند دلیل فلسفی بر بطلان این مفهوم اقامه نموده است که از جمله آنها، محال بودن برگشت روح از فعلیت به قوه است. از یک طرف مسلم است که روح انسان در هنگام مفارقت از بدن، به حالت فعلیت رسیده ـ قوه محض نیست ـ و از طرف دیگر بنا به تناسخ، روح به کالبد و جسد دیگری ـ بدون دلیل ـ حلول می کند و دوباره به مرحله استعداد و قوه محض تنزل پیدا می کند. لازمه این گفته این است که فعلیت موجود به قوه ـ خروج از فعل به قوه ـ برگردد که امری است محال است و باطل. چون فعل که «وجدان» است هرگز به قوه که «فقدان» است تبدیل نمیشود.[24]
4 ـ اما آخرین نکته درمورد دالایی لاما این است که امروزه دالایی لاما از طرف جامعه غربی بسیار مورد توجه قرار گرفته و از وی تبلیغ فراوان می شود تا جایی که هم شخص او و هم مکتبی که عرضه کرده، دستاویز دسته ای از آثار هنری در سینمای هالیوود ـ هم چون مجموعه های 2012 و آخرین کنترل کننده باد ـ قرار گرفته است و از او به عنوان منجی و احیاگر معنویت در عصر جدید یاد شده است. از اغراض سیاسی غربیها که صرف نظر کنیم ریشه این توجه را باید در آموزه های معنوی و عرفانی دین بودا جستجو کرد؛ چرا که این دین الحادی نه فقط موضع منفی نسبت به تمدن جدید غرب ندارد، بلکه با ارائه دسته ای از دستورات مدارامحور و آشتی جویانه، می تواند انرژی هایی را که ممکن است برای تغییر تمدن غرب به کار بیفتد به تغییر در درون خویش به کار اندازد و حتی قدمی فراتر گذاشته و از طالبان معنویت و عرفان، انسانهایی سربه راه و صلح طلب بسازد. چرا که در نگاه بودیسم، برای رسیدن به سراب شادمانگی باید همه چیز را مطلوب و زیبا دید وآن چه که نیاز به دگرگونی دارد، جهان بیرون و حکومت ها و فرهنگ ها نیست بلکه نگاه انسان ها باید تغییر کند. در اندیشه یک بودایی، هرچند که رنج وجود دارد؛ اما باید پذیرفت که این رنج ها و ظلم ها نه از پیامدهای تمدن غرب که لازمه هستی و جزء ذات جهان است. بنابراین تمدن غرب نیاز به تغییر ندارد، مهم این است که انسان ها بتوانند از کوه رنج ها « شادی » بیافرینند و از موج طوفان گذر کنند و به «آرامش» برسند و با دست و پا زدن بتوانند به سوی شاد زیستن گامی به پیش روند و هیچ نیازی به نگرانی نسبت به عالم رستاخیز و عقاب اخروی وجود ندارد.
در نگاه غربیان، بودیسم به عنوان آیینی که میتواند در نقش جایگزین عرفان اسلامی در کانون توجه تشنگان معنویت وحقیقت قرار گیرد، اهمیت پیدا می کند و آن را به عنوان بدلی که قادر است توجهات را به سمت خود جلب نماید و به عنوان حربه اسلام زدایی مورد استفاده قرار گیرد تبلیغ می کنند. چرا که مهم این نیست مشتاقان معنویت و حقیقت، مسیحی باشند یا بودایی، مهم آن است که مسلمان نباشند.
در پایان باید گفت که توصیههای دالایی لاما به شادمانگی پیش از آن که تولید شادی کند رنج آفرین است؛ چنان که کتاب هنر شادمانگی وی هم بیشتر در اثبات رنج در هستی است تا ترویج شادمانی!در یک کلام باید گفت:
معنویت دالایی
لاما، معنویت شادی بیهدف است و به عبارت دقیقتر، عرفان به شرط رنج است.
[1]- Tenzin Gyatso
[2]ـ هینه یا نه، ع . پاشایی ص 32، و تاریخ جامع ادیان ، جان بی ناس، ص 247
[3]ـ هنر شادمانگی، حمیدرفیعی ص 74
[4]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 12
[5] ـ حکمت بودا ترجمه محمد جواد ادبی ص 12
[6]ـ حکمت بودا، ادبی ص 141
[7]ـ هینه یا نه، ع، پاشایی ص 166
[8]ـ تاریخ جامع ادیان، جان بایرناس ص 247 / هینه یا نه، ع، پاشایی ص 32
[9]ـ تاریخ جامع ادیان، ناس ص 244
[10]ـ زندگی در راهی بهتر ص 140 و رجوع شود به تاریخ جامع ادیان ص 247
[11]ـ شاد زیستن، دالایی لاما ص 48
[12]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 60
[13]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 50
[14]ـ همان ص 143، 144
[15]ـ هنر شادمانگی، حمید رفیعی ص 294
[16]ـ بیداری/ ص 7و9
[17]ـ کتاب عشق و همدردی، دالایی لاما ، ترجمه میترا کیوان مهر ص 5
[18]ـ کتاب عشق و همدردی ، پیشین ص 16
[19]ـ حکمت بودا، ترجمه محمد جواد ادبی ص 63
[20]ـ دالایی لاما ، هنر شاد زیستن ص 41
[21]ـ هنر شادمانگی ص 139
[22]ـ هنر شادمانگی، دالایی لاما، ترجمه محمد رفیعی ص 142
[23]ـ هنر شادمانگی، حمید رفیعی ص 143
[24]ـ ر.ک: اسفاراربعه، ج9، ص 12
نویسنده: حمزه شریفی دوست
.:: This Template By : web93.ir ::.