نمی دانم چرا فرهنگستان فارسی برای این وسیله، تا حالا یک معادل درخور پیدا نکرده… مثلا “پخش کننده فشرده موسیقی سه” یا “سه فشرده پرداز” (بر وزن سه کله پوک)…
به هر حال… من صاحب یکی از این ها هستم…. اما من آدم موسیقی شناسی نیستم… خیلی هم وابسته به خواننده خاصی نمی شوم و اگر روزی روزگاری کنسرت یکی شان بروم، خودم را از فرط سرور و شادی جر نمی دهم… به همین دلیل هم تا حالا هیچ آرشیو مدون و مبسوطی از آهنگ های مورد علاقه ام نداشته ام… فلذا تمام دیروز را مشغول شخم زدن اینترنت برای پیدا کردن آهنگ بودم… شخم زدن اینترنت معنی مشخص و واحدی دارد… یعنی دزدیدن آهنگ و پرداخت نکردن یک شاهی پول، بابت آن !
حدس تان درست است… من از آن دسته آدم های “هنرنپروری” هستم که نقش بسزایی در عدم ترقی عالم موسیقی دارم… اما خوب… یک آدم سی و چند ساله را که عین سی وچند سال زندگی اش، به حرام خوری فرهنگی مشغول بوده را نمی شود با دو روز آدم کرد… مشقت می طلبد و فرهنگ سازی درونی…
این ها مهم نیست… مهم این است که مجاهدت دیروز من باعث شد تا چهار گیگابایت از هشت گیگا بایت این ”سه فشرده ساز” را پر کنم… در این تفحص هم، صرفا کمیت مد نظر بوده و کیفیت را ندیده گرفتم… همین شده که طیف وسیعی از آهنگ ها و خواننده ها را داشته باشم… از آتشی که نیستان را به فنا داد تا لیلای احمق که در را باز نمی کند و سوسن بی شعور که اجازه خواستگاری به بروبچه ها نمی دهد…
اما این وسط یک آهنگ هایی هست که درست مثل ماشه یک تفنگ عمل می کنند و با همان دلنگ دلنگ اول شان، آدم را شلیک می کنند به قدیم ها… می توانند آدم را بیست سال جابجا کنند… این آهنگ ها ، دم مسیحا دارند و کارشان زنده کردن خاطرات است… مثل یک بیل مکانیکی می افتند به جان خاک ترک خورده خاطرات و آنها را زیر و رو می کنند و هر چه مرده است را زنده می کنند… خوب و بد…
بعد همین می شود که وسط قدم زدن، بیل مکانیکی یکهو دلش می خواهد بزند به صحرای کربلا… کلی خاطره مرده را مثل روز اول ، صحیح و سالم می گذارد جلوی چشم آدم… تو هم فقط می توانی آرام سرت را بین دو دستت بگذاری و شاهد پرت شدن ات به قدیم ها باشی… یک جایی از دل آدم فشرده می شود… یک جورهایی دلت دکمه “پلی بک” می خواهد… فکر می کنی که هست… ولی نیست…
نمی دانم این خاصیت من است یا خاصیت شرقی ها یا همه آدم ها که ناخواسته، یادآوری خاطرات شان آغشته به یک تم غم انگیز می شود… انگاری که کانال زنده سازی خاطرات، مجهز به یک فیلتر غم ساز است و حتی خاطرات شاد و مفرح هم، ماهیتی ملال آور به خودشان می گیرند…
مثلا به طرف می گوئی که یادته ده سال پیش ، عروسی فلانی چه خوشی گذشت؟ بعد قیافه طرف را نگاه کنید… اول سرش کمی کج می شود، چشم هایش از فوکوس خارج می شود، عضله های صورتش شل می شود و یک لبخند ماستکی روی صورتش جاخوش می کند… این یعنی اوج اندوه در بازسازی یک پدیده مشمول زمان شده ی شاد…
شاید هم این موضوع، مربوط به شالوده “غم پرور” ما شرقی داشته باشد… احتمالا همه ما قبول داریم که لذتی که در غم هست، در شادی عمرا نیست… نه… بگذارید جمله ام را اصلاح کنم… لذتی که ما از غم می بریم، از شادی عمرا نمی توانیم ببریم… یک کسی هست (احتمالا سیمین دانشور) که یک جایی (احتمالا سووشون ) می گوید:
"باریتعالی موقع سرشتن خاک انسان، بر سر او گریست و از آنجا بود که گل انسان به اندوه اشک آغشته شد و غم پاره ای از وجود انسان گشت ..."
(تمنا می کنم این جمله را مربوط به علی شریعتی و کتاب کویر او نکنید… به غیر از علی، آدم های دیگر هم حرف های خوب و مشابه می زنند)…
یا مثلا اینکه می گویند که "پایان هر خنده زیاد، یک گریه است"…
بار اول این را کجا شنیدم؟ دانشجو بودم… نصف شب من با سه چهار نفر دیگر، وسط خیابان ولیعصر افتادیم دنبال یک موش… به عنوان یک دانشجوی شهرستانی، تفریح بهتری پیدا نمی کردیم… موش را بدبخت کردیم… آنقدر در این کش و قوس، خندیدیم که فک مان جر خورد و شلوارمان را خیس کردیم… بعد هم برگشتیم خوابگاه… ساعت سه صبح تلفن زدند که پدر یکی از همان دوستان دیشبی فوت کرده… بعد همه گریه مان گرفت… بعد هم یک خری همان مثال بالا را زد و مثل پزشکی قانونی، عامل فوت را خنده های زیاد چند ساعت پیش اعلام کرد… شاید هم دلیل غم اندود شدن، آکواریوم مسمومی باشد که در آن رشد و نمو پیدا کرده ام…
زدم جاده خاکی… خلاصه آهنگ گوش می دهم و خاطره زنده می کنم… آدم های دور، یکی یکی می آیند جلوی چشم ام… من هم سرم را کج می کنم، چشم هایم از فوکوس خارج می شود و یک لبخند ماستکی بهشان می زنم … انگاری که می گویند :
“خاطره هر جا که میری به یاد من باش”…
|
هشتاد و چهارمین دوره جشنواره فیلم آکادمی سینمایی اسکار ، از ساعاتی قبل با ورود مورگان فریمن و با کلیپی کمیک از فیلم های نامزد اسکار با بازی بیلی کریستال، در کداک تئاتر شهر لس آنجلس آغاز شده و در حال معرفی برندگان خود در بخش های مختلف است.
در اسکار 2012 ، تا بدین لحظه فیلم جدایی نادر از سیمین به عنوان برترین فیلم خارجی زبان، جایزه اسکار این بخش را به خود اختصاص داده و بدین ترتیب اولین اسکار تاریخ سینمای ایران در دستان اصغر فرهادی جای گرفت.
این فیلم نامزد بهترین فیلم غیرانگلیسی و نیز بهترین فیلمنامه بود. جدایی فرهادی در بخش بهترین فیلمنامه، نتوانست جایزه بگیرد و این جایزه به وودی آلن رسید.
فرهادی پس از گرفتن جایزه اسکار، خطاب به حاضران در مراسم هم گفت:
" سلام به مردم خوب سرزمینم. الان ایرانی های زیادی در سرتاسر دنیا نشسته اند و مراسم را نگاه می کنند. آنها خوشحالند. نه فقط به خاطر این جایزه و سینما بلکه بیشتر به این خاطر که در روزگاری که دائم حرف جنگ است و سیاست، نام ایران همراه فرهنگ است. فرهنگ کهن کشورم زیر غبار سیاست پنهان شده و این جایزه را به مردم کشورم تقدیم می کنم که به همه فرهنگ ها و تمدن ها احترام می گذارند."
اصغر فرهادی پس گرفتن جایزه اسکار
جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری به "رابرت ریچاردسن" برای «هوگو» رسیده و "دانته فرتی" و "فرانچسکو لو شیاو" نیز برای همین اثر اسکار برترین طراحی هنری را برده اند. «هوگو» ساخته مارتین اسکورسیزی است.
جایزه اسکار بهترین فیلم بلند انیمیشن هم به «رنگو» به کارگردانی گور وربینسکی رسید.
"مارک کولیه" و "جی روی هلاند" هم برای فیلم «بانوی آهنین» اسکار بهترین چهره پردازی بردند.
اسکار بهترین بازیگر مکمل زن هم به "اوکتاویو اسپنسر" برای شرکت در فیلم «کمک» رسید. "ریستوفر پلامر" به خاطر بازی در «تازه کارها» اسکار بهترین بازیگر مرد مکمل را گرفت.
"یوجین گرتی" و "فیلیپ استاکتن"به خاطر فیلم «هوگو» اسکار بهترین تدوین صدا را از آن خود کردند. در رشته صداگذاری هم «هوگو» خوش درخشید و "تام فلایشمن" و "جان میجلی" برنده اسکار این بخش شدند.
«دختری با خالکوبی اژدها» هم در رشته تدوین، اسکار را نصیب "آنگوس وال" و "کرک بکستر" کرد.
اسکار بهترین طراحی لباس هم به مارک بریجز برای فیلم «هنرمند» رسید.
اسکار بهترین مستند بلند نیز به «شکست نخورده» رسید. این اثر ساخته دانیل لینزی، تیجی مارتین و ریچ میدلماس است.
.:: This Template By : web93.ir ::.