+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱


بی هیچ دلیلی "بیادت هستم"
تا نقض کنم قانونی را که هنوز
علت می طلبد......

سکوت بلندترین تفسیر دوست داشتن است. پس به سکوتم اعتماد کن.


تـمـام سـیگـارهـای دنـیـا را هـم کـه دود کـنـی،
تـنـهـایـیـت تـوجـه هـیـچـکـسـی را جـلـب نـخـواهـد کـرد،
جـز پـیـرمـرد سـیـگـار فـروش!!!!

برای سفر به گذشته ...
نیازی به ماشین زمان ندارم
من خـستــه
با یـک نخ سیـــــــــــــــــــگار و چند پـُـکـــ عمیق
هر روز به گــذشتــه سفر میکنم

aksdoni Jalalpic funpatugh com%20(3) عکس های بسیار زیبا از کودکان


چه عاشقانه نوشت شريعتى:من تو را دوست دارم و تو ديگرى را و ديگرى ديگرى را ... و در اين ميان همه تنهاييم.





بی انتها ترین جاده دنیا،جاده معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن آن است.آهای تو که آخر جاده ای سلام!







چه زود گذشت روزهای بلندی که آرزوی کوتاه شدنش را داشتیم.






هـــرگـــز به گذشته برنگـــرد؛
اگر سیندرلا برای برداشتن کفشش برمیگشت،
هیچوقت یک پرنسس نمیشد…







تنها راه خوشبختی این است که توقع سپاس نداشته باشی.







دلم میگیرد وفتی می بینم تو تمام شعر های من بودی و من جوکی برای خنده هایت !







فیــزیـک بعدهــا ثابـت میکنـد در روزهـای بــارانی جــای خـالـی آدم هــا بزرگتـر میشود !







نسلي هستيم كه پشت نيسان وخاور خونديم عاقبت فرار از مدرسه
اما پشت هيچ بي ام و دبيلويي ننوشته بودعاقبت چي!!






ناپلئون ميگويد:
دنيا پر از تباهي است، نه به خاطر وجود آدمهاي بد، بلكه به خاطر سكوت آدمهاي خوب








ایــن روزهـــا خیلــی چیـزهـــا دست من نیست...!مثلا...
♥دستانت♥







با غصه نشو همدم
سنت شکن خود باش
آزادترین فردی ، وقتی که نگی ای کـــــــــــــــــــاش ...

   برچسب‌ها: جملات, زیــــــــــــــــــبا
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱


   برچسب‌ها: احسان, علیخانی
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱

   برچسب‌ها: عکس, عاشقانه, 2012, پرنده
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱

  

علامت SWASTIKA از علائم رمزی ماسونها می باشد * 

  

(*) یک مساله ای را همینجا داخل پرانتز توضیح بدم تا یه وقت سوء تفاهم نشه... علامت سواستیکا درواقع همون چلیپای شکسته ما ایرانی هاس که قدمت چند هزار ساله هم داره ولی این ماسونهای از خدا بی خبر آنرا به عنوان نماد طبیعت ازلی و بی خدایی به کار می برند(لعنت الله علیهم اجمعین) مثل خیلی از علامتهای دیگه شون که از تمدنهای دیگه مثل مصر و هند دزدیده اند...درباره اینکه هیتلر این علامت را به عنوان نماد حزب نازی برگزید بحثش خیلی مفصله و اصلا جایش در این سایت نیست فقط به طور خلاصه بگم که بله هیتلر هم فراماسون بود و اینکه یهودیها را میکشت بر اساس توافقی بود که با آژانش یهود کرده بود تا یهودیهای آلمان از ترس کشته شدن بارشان را بردارند و به فلسطین مهاجرت کنند تا کشور اسرائیل زودتر تشکیل شود... هیتلر در برابر قتل عام یهودیها از خود آژانس یهود پول می گرفت! آمار هلوکاست هم که تاوانش را فلسطینیان مظلوم دارند پس می دهند دروغ است و عدد واقعی یهودیان کشته شده یک دهم آن چیزی است که صهیونیستها عنوان میکنند...اینها همه مسائلی است که در سالهای اخیر در کتابهای متعددی توسط خود یهودیان افشا شده است. از همگی دوستان خواهشمندم در این عصر اطلاعات و اینترنت خودشان بروند و این مسائل را تحقیق کنند تا به زوایای پنهانی تاریخ پی ببرند. برای اطلاعات بیشتر درباره روابط پشت پرده نازی ها با آژانس یهود میتوانید به لینکهای زیر مراجعه کنید:   

http://freemasonsecret.wordpress.com/hitler-was-a-gift-for-zionism-movement

http://www.counter-currents.com/2011/03/the-truth-about-nazi-zionist- relations

 www.jewsagainstzionism.com/antisemitism/nazisupport.cfm

 

تبلیغ رسمی آهنگ "Pray"-"دعا"، علامت ماسونی ظهور نور لوسیفر از پشت کره زمین(نماد ظهور ضد مسیح) به همراه ستاره پنج پر معکوس(نماد شیطان) --->برای ظهورش دعا کنیم!؟؟؟ 

 تصویر بالا) علامت چشم فراماسونها در کنار علامت دلار و مثلث(نماد هرم ماسونی که چشم بالای آن قرار می گیرد) بر روی هم سه حرف کلمه USA را میسازند (ایالات متحده آمریکا که بنیانش بر سرمایه فراماسونهای حاکم استوار است و جاستین بیبر به عنوان عروسک پولساز نظام سرمایه داری محصولات آنرا تبلیغ میکند) که این نمادگرایی به وضوح روی لباس جاستین بیبر مشخص است.  

PRAY FOR LUCIFER(SATAN)'S LIGHT TO ARISE SOONER



علامت ماسونی 666 نماد دجال
+ پوشانیدن یک چشم (چشم جهان بین)
The one "All Seeing Eye" & the 666(AntiChrist) sign



و باز هم ستاره های پنج پر...


 لیدی گاگا و علامت  666 





مثلث با رأس نورانی


هرمهای ماسونی بعنوان تندیس موزیک آوارد سال 2010
?!...AMERICAN MUSIC AWARDS OR MASONIC TOTEMS


نمادگرایی شیطانی خدای هندو "شیوا"، خدای نابودگر چند دست.



چشم جهان بین در پس زمینه


آنتوان لاوی کشیش اعظم کلیسای شیطان در کنار مِرولین مَنسون خوانندۀ بزرگ شیطان پرست - به علامت شیطان موسوم به "بافومت"-"Baphomet Sign" روی لباس منسون دقت کنید.

  

   

مجسمه آنتوان لاوی کشیش اعظم کلیسای شیطان در مقابل علامت شیطان(بز درون ستاره پنج پر معکوس)   

 

   

جاستین بیبر و گروهش در پایان کنسرت ونزوئلا علامت شیطان را به حضار نشان میدهند.  

   

 

جاستین بیبر در مراسم جشن کریسمس در محل Westfield-Shopping-Centre  - دسامبر 2011

 

 

جاستین بیبر در کنار اسکوتر براون، کسی که هالیوود به او لقب مغز متفکر جاستین بیبر را داده است، یهودی صهیونیستی که بیبر را در کانادا کشف کرد و به هالیوود آورد، او به عنوان مدیر برنامه رسمی جاستین بیبر، کنسرت بیبر در اسرائیل را هماهنگ کرد و از نتانیاهو (نخست وزیر رژیم صهیونیستی) وقت ملاقات گرفت.

 

 


علامت دست شاخدار موسوم به THE MANO CORNUTO یا II CORNUTO : این حالت دستها که نماد سلام شیطانی است و برای شناسائی و وفاداری میان فرقه های ماسونی به کار میرود در اصل به معنای "برده ذهنی"- Mind-Controlled Slave است - یعنی کسی که شیطان ذهن او را کنترل میکند .

  

Satanic Induction Hand Sign for Mind-Controlled Slave
The Horned Hand, or "Cornuto", represents the Devil, Satan, the Goat,  
Bathomet 


THE DEVIL HORNS  

 

از همان دوران طفولیت بله....!




 جاستین بیبر در کنار مادرش پتی مالت در راهپیمایی همجنسگرایان در کانادا، تورنتو  2006 

 

جاستین بیبر پیشتر در مصاحبه با مجله Rolling Stone گفته بود : "همجنسگرا بودن یک "تصمیم" است و پذیرش این مسأله نباید کسی را بیازارد!"    

حالا جالبتر اینه که توی سایت رسمی طرفداران جاستین بیبر در کامنتهایی که برای این عکس گذاشته شده همه طرفداران این تحفه اسرائیلی به خاطر حضورش در این جشن باشکوه(!) و اعلام حمایت از همجنسگرایی از جاستین عزیزشان تشکر کرده اند!!! از همین میتوانید بفهمید طرفداران این پسر دخترنما متعلق به چه دسته ای هستند...

   

  منبع: سایت رسمی طرفداران جاستین بیبر  The Justin Bieber Shrine

http://thejustinbiebershrine.com/2012/01/rare-picture-justin-bieber-at-gay-pride-toronto-2006-with-mom.html  

 

http://instinctmagazine.com/blogs/blog/photo-of-justin-bieber-at-toronto-gay-pride-surfaces?directory=100011

   

بیبر در حال نشان دادن علامت شیطان به حضار در اجرای خود در مرکز Westfield-Shopping-Centre، نوامبر 2011 

حتما شنیده اید که جاستین بیبر اخیرا گفته است که با خداوند صحبت میکند! (البته همه میدانیم که خدای او و سایر ماسونها در اصل چه کسی است) و اما گویا تأثیر این صحبتها این بوده که جاستین در ادامه ترویج تعالیم "مسیح دجال(!)"  در یک کلوپ همجنسگرایان آقایان همج*ن*س*باز را از صدای خود و احیانا چیزهای دیگر(!) بهره مند کند! ...:

بنابر خبر سایت رسمی شبکه MTV، جاستین بیبر پس از شرکت در مراسم جوایز MTV اروپا در شهر بلفاست ایرلند که در نوامبر 2011 برگزار شد در کلوپ همجنسگرایان ایرلند شمالی موسوم به "کرملین" حاضر شد و به اجرا پرداخت! گفته میشود که بیبر با این اقدام خواسته است اتهامات اخیر Mariah Yeater مبنی بر اینکه بیبر پدر نوزاد وی است را از خود دور کند!  

پیوند به اصل خبر در سایت شبکه MTV :   

 http://www.mtv.co.uk/news/justin-bieber/336937-justin-bieber-selena-gomez-ema-belfast-gay-bar-baby-father 

 پیوند به همین خبر در سایت رسمی طرفداران جاستین بیبر :

http://thejustinbiebershrine.com/2011/11/justin-bieber-parties-at-gay-club-kremlin-in-belfast-uk.html 


 

 

جالبه اسم این سایت گذاشته شده "جاستین بیبر عروسک صهیونیسم" ولی من نمی دونستم واقعا این بشر را تبدیل به عروسک هم میکنند! تا اینکه خبر تولید عروسکهای جاستین بیبر توسط شرکت Bridge Direct Inc را در اینترنت دیدم! نمی دونم چرا ولی یاد ماجرای بتسازی بنی اسرائیل و سامری و اون ماجراهای تاریخی که همتون میدونید افتادم، شاید از نظر بعضیا این فقط یک اسباب بازیه و کسی اونو نمی پرسته() ولی یادتون نره یک نسل قراره از بدو کودکی با جاستین بیبر بزرگ شوند(بخوانید "مسخ" شوند) و بزرگترین ابزار فراماسونری هم کنترل ذهن است و قطعا هر کسی که از روی عشق و علاقه به جاستین این عروسکهارو میخره و باهاشون بازی میکنه داره ذهنش از کودکی آماده میشه تا یواش یواش نه تنها از ظاهر بیبر بلکه از تمام اعتقادات و رفتار بیبر تقلید کنه و به زودی ما چندصد میلیون انسان بی مغز کپی شده از روی جاستین بیبر برای فراماسونری خواهیم داشت....به این میگن یک نقشه شیطانی تمام عیار!

 

* در ضمن چون اینجا بحث از عروسک و کنترل ذهن شد لازم میدونم این لینک فوق العاده را باهاتون Share کنم، این مربوط میشه به یکی از خوانندگان اروپایی به اسم Kerli که در موزیک ویدئو هاش به طرز اغراق آمیزی از نمادهای ماسونی استفاده میکنه و در معروفترین موزیک ویدئوش به اسم Walking on Air این مساله مسخ شدن با عروسک را به طرز خیلی مرموز و وحشتناکی نمایش میده حتما این را ببینید :

http://vigilantcitizen.com/musicbusiness/kerliss-creepy-mind-control-video

http://pseudoccultmedia.blogspot.com/2009/01/marionette-kerli.html


 

 

 


   برچسب‌ها: جاستین, بیبر, و, نمادگرایی
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱

فقط براي اينکه تغييري ايجاد بشود موضوع را اين جوري پاي تخته نوشتم:

" مي خواهيد در آينده چه کاره بشويد . الگوي شما چه کسي است؟"

و برايشان توضيح دادم الگو يعني اينکه چه کسي باعث شده شما تصميم بگيريد اين شغل را

انتخاب کنيد.

انشاء ها هم تقريبا همان هايي هستند که هزار ها بار تکرار شده اند با اين تفاوت که چند تا

شغل جديد به آن ها اضافه شده:

" مهندس هوا و فضا " ، پدرم مي گويد الان ام وي ام بهترين رشته ي دنيا است و خيلي پول دارد منظورش ام بی ای است.

دوست دارم مهندسي اتم بخوانم ولي پدرم دوست ندارد

مي گويد اگر آشپزي بخوانم بيشتر به دردم مي خورد " و ... .

ولي اعتراف مي کنم از همه تکان دهنده تر اين يکي است

" مي خواهم بدکاره بشوم " شايد اولين باراست

که يک دختر بچه ده ساله چنين شغلي را انتخاب کرده.

" خوب نمي دانم که بدکاره ها چه کار مي کنند...

ولي به نظرم شغل خوبي است.

خانم همسايه ما بدکاره است .اين را مامان گفت.

تا پارسال دلم مي خواست مثل مادرم پرستار بشوم. پدرم هميشه مخالف است. حتي مامان

هم ديگر کار نمي کند.

من هم پشيمان شدم.

شايد اگر مامان هم مثل خانم همسايه بشود بهتر باشد.

او هميشه مرتب است. ناخن هايش لاک دارند و هميشه لباس هاي قشنگ مي پوشد.

ولي مامان هميشه معمولي است.

مامان خانم همسايه را دوست ندارد. بابا هم پيش مامان ميگويد خانم خوبي نيست. ولي يک

بار که از مدرسه بر مي گشتم بابا از خانه آن خانم بيرون آمد. گفت ازش سوال کاري داشته.

باباي من ساختمان مي سازد. مهندس است. ازش پرسيدم يعني بدکاره ها هم کارشان شبيه

مهندس هاي ساختمان است؟

خانم همسايه هنوز دم در بود. فقط کله اش را مي ديدم. بابا يکي زد در گوشم ولي جوابم را

نداد. من که نفهميدم چرا کتکم زد. بعد من را فرستاد تو و در را بست.

من براي اين دوست دارم بدکاره بشوم چون فکر ميکنم آدم هاي مهمي هستند.

مامان هميشه مي گويد که مردها به زن ها احترام نميگذراند. ولي مرد ها هميشه به خانم

همسايه احترام مي گذارند. مثلا همين باباي من. زن ها هم هميشه با تعجب نگاهش مي

کنند. شايد حسودي شان مي شود چون مامانم مي گويد زنها خيلي به هم حسودي ميکنند.

خانم همسايه خيلي آدم مهمي است. آدم هاي زيادي به خانه اش مي آيند. همه شان مرد

هستند. براي من خيلي عجيب است که يک زن رئيس اين همه مرد باشد. بعضي هايشان چند

بار ميآيند.

بعضي وقت ها هم اين قدر سرش شلوغ است که جلسه هايش را آخر شب ها تو خانه اش

برگزار مي کند.

همکار هايش اينقدر دوستش دارند که برايش تولد گرفتند. من پشت در بودم که يکي از آنها

بهش گفت تولدت مبارک.

بابا مي خواست من را ببرد پارک، بهش گفتم امروز تولد خانم همسايه است. گفت مي داند.

آن روز من تصميم گرفتم بدکاره بشوم چون بابا تولد مامان را هيچ وقت يادش نمي ماند.

تازه خانم همسايه خيلي پول در مي آورد. زود زود ماشين هايش را عوض مي کند. فکر کنم

چند تا هم راننده داشته باشد که مي آيند دنبالش اين ور و آن ور مي برند.

من هنوز با مامان و بابا راجع به اين موضوع صحبت نکردم.

اميدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند 

 


   برچسب‌ها: انشای, تکان, دهنده, دختر
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱
161458_631.jpeg


   برچسب‌ها: تصوير, نخستين, كامپيوتر, دنيا
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱


ولادت در کعبه

همانگونه كه در تاریخ آمده است حضرت علی علیه السلام در كعبه متولد گشت . بر اساس مدارك و اسنادی  كه از علما و بزرگان اهل تسنن در دست می باشد گواه است كه ایشان نیز این واقعه بزرگ تاریخ را قبول دارند . در این جا مواردی از آنها را ذكر می نمائیم:

1ـ محدث بزرگ حاكم نیشابورى گوید:

اخبار متواترى وارد شده كه فاطمه بنت اسد امیرمؤمنان على بن ابى طالب ـ كرم الله وجهه ـ را داخل كعبه بزاد. (1)

2ـ محدث دهلوى پدرعبدالعزیز دهلوى

مؤلف كتاب«التحفة الاثنا عشریة فى الرد على الشیعة» عین همین سخن را گفته است. (2)

3ـ علامه ابن صباغ مالكى گوید:

على علیه السلام در مكه مشرفه در داخل بیت الحرام (كعبه) در روز جمعه سیزدهم ماه خدا یعنى ماه رجب سال سى‏ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت به دنیا آمد... و برخى گفته‏اند: ده سال پیش از هجرت... و پیش از او هیچ كس در كعبه متولد نشد، و این فضیلتى است كه خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار كرامت او مخصوص حضرتش گردانیده است. (3)

4ـ علامه گنجى شافعى

نیز نظیرهمین را گفته است. (4)

5 ـ شیخ مؤمن بن حسن شبلنجى گوید:

على بن ابى طالب پسرعموى رسول خدا، تیغ آهیخته خداست كه در مكه و بنا بر قولى در داخل كعبه به دنیا آمد در روز جمعه سیزدهم رجب الحرام سال سى‏ام عام الفیل و بیست و سه سال پیش از هجرت، و بنا بر قولى بیست و پنج سال، و دوازده سال پیش از مبعث، و بنا بر قولى ده سال، و پیش از او هیچ كس در كعبه متولد نشد. (5)

6 ـ عقاد گوید:

على در درون كعبه متولد شد و خداوند روى او را گرامى داشته بود ازاین كه به بتها سجده كند، گویى میلاد او در آنجا اعلام عهد جدیدى براى كعبه و عبادت در آن بود، على نزدیك بود كه مسلمان به دنیا آید بلكه تحقیقا مسلمان دیده به جهان گشود. و هرگز با پرستش بتها آشنایى نداشت، و او در خانه‏اىبزرگ شد كه دعوت اسلامى از آن آغاز شد. (6)

7ـ علامه صفورى گوید:

على را مادرش در درون كعبه ـ كه خدایش شرافت دهد ـ بزاد، و این فضیلتى است كه خداوند او را بدان مخصوص گردانیده است.(7)

8ـ علامه برهان الدین حلبى شافعى

در ضمن كلامى طولانى گفته است: آن حضرت در كعبه متولد شد در زمانى كه رسول خدا صلى الله علیه و آله سى سال داشت.(8)

میلاد حضرت در اشعار

آیة الله سید اسماعیل شیرازى

آنست نفسی من الكعبة نور      مثل ما آنس موسى نار طور
یوم غشى الملأ الأعلى سرور قرع السمع نداء كنداء
....

«جانم نورى را از كعبه مشاهده كرد همانند همان آتشى كه موسى از كوه طور دید. روزى كه عالم بالا را سرور و شادى پر كرده بود، صدایى مانند صدایى كه از وادى مقدس طوى شنیده شد به گوش رسید».

«خورشید درخشان، ماه تابان را بزاد پس تاریكیهاى شبهاى تار از ما برطرف شد، در آن حال ندا بلند شد: مژده باد شما را كه كودكى ماه پاره به دنیا آمد كه از نور چهره‏اش در تاریكیها راه جویند».

«این فاطمه دختر اسد است كه لاهوت ابد را درآغوش گرفته و پیش مى‏آید.

پس همگى در برابر او در زمره ساجدان سرخاكسارى به زمین بسایید كه فرشتگان در برابر او سجده كرده‏اند آن گاه كه نور او در آدم تجلى كرد».

«پرده از چهره حق مبین برداشته شد و چهره رب العالمین نمایان گشت و چراغ مشكات یقین آشكار شد و خورشید هدایت درخشید و در نتیجه شب تیره گمراهى به روشنى بدل گردید».

«حكم نفى ابدى از دیدن حق نسخ شد و پروردگارعالمیان چهره خود را به ما نمود، كاش موسى در میان ما بود و مى‏دید آنچه را كه با خواهش فراوان آرزو نمود ولى با دست خالى بازگشت» .

«آیا مادرعلو و والایى دانست كه چه مولودى به دنیا آورد؟ یا پستان هدایت دانست كه چه طفلى را شیر داد؟ آیا دست عقل دانست كه چه كودكى را بر سر دست گرفت؟ حقیقت او بسى والاست و هرگز آنها ندانسته‏اند كه چه آورده‏اند» !.

«او سرورى است كه بر همه آفریدگان برترى دارد و آن گاه كه هیچ موجودى نبود او بود و مقام امامت داشت، خداوند كعبه را از آن رو كه زادگاه اوست شرافت بخشیده و این مولود بر خاك آن گام نهاده».

«او در وجود برعالم هستى پیشى گرفته و عوالم غیب و شهود را در نور دیده است. هر چه درعالم هستى است از وجود دست اوست، چرا كه او دست خداست و دست خدا بخشنده نعمتهاست».

«او ماه تابان و فرزندانش همه ماههاى تابانند كه مادر دهر از آوردن مثل آنها نازا گشته است، او درهمه اوقات سال، كعبه زائران است و هركه به زیارت درگاه او و طواف و بوسه‏گاه او موفق شد تحقیقا به رستگارى رسید».

«اى كه به هنگام مرگ امید دیدار تو مى‏رود، هر مرگى كه به دیدار تو انجامد زندگى حقیقى است، كاش مرگ من زودتر فرا مى‏رسید و جامه حیات را به دور مى‏افكندم تا به دیدار تو كه برترین و كاملترین نعمتهاست فایز مى‏شدم». (9)

شیخ حسین نجف

جعل الله بیته لعلى‏
مولدا یا له من علا لایضاها
لم یشاركه فی الولادة فیه‏
سید الرسل لا و لا أنبیاها

«خداوند خانه خود را زادگاه على ساخت. وه چه مقام والایى كه نظیر ندارد»!

«زاده شدن او دركعبه فضیلتى است كه هیچ پیامبرى حتى سروران رسولان صلى الله علیه و آله و سلم نیز با او دراین فضیلت شركت ندارد».

سید على نقى هندى

لكم یكن فی كعبة الرحمن مولود سواه‏    إذ تعالى فی البرایا عن مثیل فی علاه‏
 أقبلت فاطمة حاملة خیر جنین   جاء مخلوقا بنور القدس لا الماء المهین‏
...‏
«در خانه كعبه خدا، جز او مولود دیگرى به دنیا نیامده، زیرا وى برترازآن است كه در میان خلایق در والایى نظیرى داشته باشد. و خداوند در آیات محكم قرآن ازاو یاد كرده است، آیا پس از این، شخص گول خورده و نادان درباره او سخنى دارد؟ نمى‏دانم».

«فاطمه دعا كنان پیش آمد در حالى كه ازالطاف خداى لطیف بخشنده درد زاییدن او را به سوىخانه خدا مى‏كشانید، و او با احشائى دردمند آفریدگار خود را صدا زد. اما چگونه نالید، چگونه زار زد، چگونه آه و ناله كشید؟ نمى‏دانم».

«جزاین نمى‏دانم كه پاسخ كعبه این بود كه لبخندى به او زد و از این لبخند درى در دیوار خانه گشوده گشت. فاطمه داخل شد و صدف مژده شكافت و خرد ناب از آن بیرون جست. من تنها همین را مى‏دانم و جز این چیزى نمى‏دانم».

«چگونه بدانم حال آن كه او سرى است كه خردها در آن سرگشته‏اند، و او با آن كه امروز پدید آمده ولى از قدیم اصل الاصول بوده است. او مظهر خداست بى آن كه اتحاد و حلولى در كار باشد، و غایت ادراك و فهم آن است كه بدانم كه نمى‏دانم».

«آن طفل پاكیزه یعنى على علیه السلام دیده به جهان گشود و چه كسى را یاراى آن است كه با او در بلندى پهلو زند؟ پس گروهى درباره اوهدایت یافتند و گروهى دیگر به راه ضلالت و حیرت رفتند. آیا گروههایى گمراه شدند كه پنداشتند او حقا خداست، یا آن كه این جنون عشق بوده است كه مجازات ندارد؟ نمى‏دانم».(10)

دوران كودكى و شیر خوارگى امام على علیه السلام

1ـ آن حضرت در معرفى خود فرموده:

شما از موقعیت من با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در خویشاوندى نزدیك و منزلت خاصى كه با او دارم با خبرید، مرا در كودكى در دامن مى‏نشاند، به سینه مى‏چسباند، در بسترخویش دركنارخود جاى مى‏داد، بوى خوش خود را به مشام من مى‏رساند و غذا را دردهان من مى‏گذاشت، او هرگز دروغى از من نشنید و اشتباه و لغزشى در كار من ندید. خداوند ازهنگام كودكى حضرتش بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را قرین او ساخته بود كه شب و روز او را به راه مكارم و خویهاى نیكوى عالم مى‏برد، و من سایه به سایه او حركت مى‏كردم،در هر روزى پرچمى از آن اخلاق بزرگوارانه خویش برایم برمى‏افراشت و مرا به پیروى مأمور مى‏ داشت. او هرسال مجاورغار حرا مى شد و تنها من او را مى دیدم و جز من كسى او را نمى‏دید، و در آن روز تنها خانه‏اى كه مسلمان بود خانه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود كه آن حضرت و خدیجه و من در آن می زیستیم ....و پیامبر به من فرمود كه تو وزیر من هستى و تو برخیروخوبى قرار دارى. (11)

ابن ابى الحدید گوید

: از امام صادق علیه السلام روایت است كه فرمود: على علیه السلام پیش از رسالت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با آن حضرت نور(وحى) را مى‏دید و صدا را مى‏شنید، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به او فرمود: اگر من خاتم پیامبران نبودم تو شریك در نبوت من بودى، حال كه پیامبر نیستى وصى پیامبر و وارث اویى، بلكه تو سرور اوصیا و پیشواى پرهیزكارانى. (12)

2ـ علامه حلى رحمة الله گوید:

آن حضرت در روز جمعه سیزدهم ماه رجب، سى سال پس ازعام الفیل در كعبه به دنیا آمد، و جز آن حضرت هیچ كس نه قبل و نه بعد از حضرتش در كعبه زاده نشد، و در آن هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سى سال داشت.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را دوست داشت و به تربیتش پرداخت و هنگام غسل او را شستشو مى‏داد و هنگامى كه شیر مى‏طلبید او را مى‏نوشانید و هنگام خواب گهواره او را مى‏جنباند... و مى‏فرمود: این برادر، ولى، ذخیره، یاور، برگزیده، پناهگاه، داماد، وصى، همسر دختر من و امین و خلیفه من است. پیوسته او را در آغوش مى‏گرفت و دركوهها و دره‏هاى مكه مى‏گردانید. (13)

3ـ برهان الدین حلبى گوید:

على علیه السلام پیوسته با رسول خدا علیه السلام به سر مى‏برد .

4ـ ابوالقاسم در اخبار ابورافع از سه طریق روایت كرده:

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هنگام ازدواج با خدیجه به عموى خود ابوطالب گفت: من دوست دارم كه یكى از فرزندان خود را به من بسپارى تا یاور من باشد و امور مرا كفایت كند و من این لطف شما را سپاس گزارم. ابو طالب گفت: هر كدام را خواهى انتخاب كن.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را برگزید. پس كسى كه ریشه‏هایش از چشمه نبوت سیراب شده، درختشسینه نبوت را مكیده، شاخه‏هایش ازچشمه امامت بارور شده، در خانه وحى رشد یافته، در خانه نزول قرآن تربیت گردیده و در دوران زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با او بوده و تا دم مرگ ازاو جدا نگشته است هرگز با سایر مردم قابل مقایسه نیست، چرا كه او از گرامى‏ترین و پاكیزه‏ ترین ریشه خانوادگى برخوردار بوده و معلوم است كه رگ و ریشه شایسته بالنده است و شهاب تیز و درخشان نفوذ كننده و آموزش پیامبر كارساز. و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تربیت او را به عهده نگرفت و ضامن پرورش و تربیت نیكوى او نشد مگر به دو دلیل: یا آن كه از روى حدس قوى آینده درخشان او را مى‏نگریست و یا از طریق وحى الهى مى‏دانست. اگر روزى حدس قوى بوده معلوم است كه تیر حدسش خطا نرفته و پندارش نابجا نبوده است، و اگر به وحى الهى بوده، دیگر منزلتى برتر و حالى دلالت كننده‏ تر از آن بر فضیلت و امامت حضرتش وجود ندارد. (14)

پى‏نوشت ها:

1ـ المستدرك، ج3، ص483.

2ـ ازاحة الخفاء عن خلافة الخلفاء، ص251.

3ـ الفصول المهمة، ص30 .

4ـ كفایة الطالب، ص407 .

5ـ نور الابصار، ص85.

6ـ عبقریة الامام على علیه السلام، ص43.

7ـ نزهة المجالس، ج 2، ص454.

8ـ السیرة الحلبیة، ج1، ص139.

9ـ الغدیر،ج 6،صص30 و 31 با تلخیص.

10ـ الغدیر، ج 6، صص36 ـ 37.

11-نهج البلاغة، ص190.

12ـ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید،ج 13، ص210، ذیل خطبه 238.

13ـ كشف الحق و نهج الصدق، ص109.

14ـ بحارالانوار، ج 38،ص295.


   برچسب‌ها: میلاد, امام, علی, ع
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱

خدايا، انديشه‌ام را در مسيري معنوي و روحاني قرار ده، تا روحم را با تو درآميزم، و لذت ِ بودن ِ با تو را در لحظه لحظه‌ي زندگي‌ام دريابم.

 

خدايا، انديشه‌ام را چنان محكم ‌ساز كه به حقيقت و عقلانيت متعهد باشم، و تنها بر پايه فهم و تشخيص خودم از زندگي، زندگي كنم، تا بتوانم از آنچه جامعه و ديگران از من مي‌خواهند فراتر بروم.

 

خدايا، به من بينشي عطا كن كه هيچ وقت خود را با ديگران مقايسه نكنم، بر آنهايي كه از من برتر هستند حسد نورزم، و بر آنها كه پايين ترند فخر نفروشم، و بر آنچه دارم قناعت كنم و همواره در اين انديشه باشم كه از آنچه در حال حاضر هستم، فراتر بروم.

 

خدايا، به من فهمي عطا كن تا تفاوتهاي خود با ديگران را دريابم، و بفهمم كه با شخصيت منحصربه فردي كه دارم قاعدتا زندگي منحصربه فردي نيز براي خود خواهم داشت، كه از جهاتي مي تواند متفاوت از زندگي ديگران باشد، مهم آن است كه به تفاوتهاي خودم و تفاوتهاي ديگران احترام بگذارم و زندگي ام را منطبق با آن چه هستم، شكل ببخشم.

 

خدايا، توانايي ِ عشق به ديگري را در وجودم بارور ساز، تا انسان ها را خالصانه دوست بدارم، و بهترين لحظات لذت زندگي ام، لحظاتي باشد كه بدون هيچ نوع چشمداشتي، خدمتي به همنوع ام مي كنم.

 

خدايا، مرا از هر نوع نفرت و كينه اي كه حوادث تلخ روزگار بر وجودم نهاده است، رها كن، تا با رهايي از نفرت و كينه، بتوانم ديگران را آن طور كه هستند، بپذيرم و دوست بدارم.

 

خدايا، فهم مرا از زندگي آن چنان ژرف ساز تا قوانين آن را دريابم، و بفهمم كه در زندگي چيزهايي هست كه قابل تغيير نيست، قوانيني هست كه از آنها تخطي نمي توان كرد، تا ساده لوحانه نپندارم كه هر آنچه مي خواهم را مي توانم داشته باشم، و هر آنچه آرزو مي كنم خواهم داشت.

 

خدايا، اين توانايي را به من عطا فرما تا در لحظه لحظه زندگي ام، در لحظه حال و براي آنچه هم اكنون مي گذرد زندگي كنم، و زيبايي ها و شادي هايي كه هم اكنون از آن برخوردار هستم را با انديشيدن بيش از حد به گذشته اي كه ديگر پايان يافته است، و دغدغه بيش از حد براي آينده اي كه هنوز نيامده است، ناديده نگيرم.

 

خدايا مگذار كه در بند گذشته باقي بمانم، و چنان تعهد و دغدغه ي كشف حقيقت را در درونم شعله ور ساز كه هيچگاه بخاطر آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام و آبرو ، حيثيت و شخصيت اجتماعي ام بدان وابسته است، از حقيقت هايي كه هم اكنون بدان ها دسترسي مي يابم، و ممكن است همه آنچه در گذشته حقيقت مي دانسته ام به چالش بكشد و بي اعتبار سازد‏، محروم نمانم.

 

خدايا، مرا به انضباطي دروني متعهد كن، تا بفهمم و بدانم كه هر كاري كه دوست دارم و از آن لذت مي برم را مجاز نيستم كه انجام دهم.

 

خدايا، كمكم كن تا عميقا دريابم كه زندگي بيش از آنچه اغلب مي پندارند جدي است، و براي هيچ انساني استثنا قائل نمي گردد، همه ما براي آنچه مي خواهيم و در آرزوي آن هستيم بايد تلاش كنيم و شايستگي و لياقت به دست آوردن آن را داشته باشيم. خدايا، به من بياموز كه بدون شايستگي و لياقت داشتن چيزي، نخواهم كه تو آن را از آسمان برايم بفرستي.

 

و در آخر ؛ خدايا، نعمت سكوت را بر من ارزاني دار ، تا در آن لحظاتي كه طنين زندگي روزمره در درونم آرام مي گيرد، نواي دلنشين و آرامش بخش حضور تو در روح و وجودم، مرا گرم و آرام سازد



   برچسب‌ها: مناجات, زيبا, و, خواندنی
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمی‌خواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمی‌خواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.

برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر می‌کردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل‌تحمل‌تر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.

درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقه‌ام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقه‌ای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.

از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازه‌کاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.

در روز دوم هر دوی ما برخورد راحت‌تری داشتیم. به سینه من تکیه داد. می‌توانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکرده‌ام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروک‌های ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کرده‌ام.

در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقه‌ام نگفتم. هر چه روزها جلوتر می‌رفتند، بغل کردن او برایم راحت‌تر می‌شد. این تمرین روزانه قوی‌ترم کرده بود!

یک روز داشت انتخاب می‌کرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباس‌هایم گشاد شده‌اند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که می‌توانستم اینقدر راحت‌تر بلندش کنم.

یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصه‌هاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.

همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می‌ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.

اما وزن سبک‌تر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی می‌توانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. می‌ترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پله‌ها بالا رفتم. معشوقه‌ام که منشی‌ام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمی‌خواهم طلاق بگیرم.

او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانی‌ام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمی‌خواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خسته‌کننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا می‌فهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقه‌ام احساس می‌کرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پله‌ها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گل‌فروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت می‌کنم و از اتاق بیروم می‌آورمت.

شب که به خانه رسیدم، با گلها دست‌هایم و لبخندی روی لبهایم پله‌ها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماه‌ها بود که با سرطان می‌جنگید و من اینقدر مشغول معشوقه‌ام بودم که این را نفهمیده بودم. او می‌دانست که خیلی زود خواهد مرد و می‌خواست من را از واکنش‌های منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.

جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، دارایی‌ها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم می‌آورد اما خودشان خوشبختی نمی‌آورند.

سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمی‌آید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.

با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلی‌ها را نجات دهید

 


   برچسب‌ها: دانستنی, ازدواج, زندگی, مشترک
   
+ هما رادمنش ۱۳۹۱/۰۳/۱۱

روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش

 او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد

 اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو،

 پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.

 آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد،

 و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد.

 سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟
این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود

 و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد.

 اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود،

 وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:

 از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار...

 او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.

  بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد

 که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد

 چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.

وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.

 پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،

 اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند
پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور

 و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند!

 آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.

 پیر زن جادوگر ؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،

 بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک

 و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش

 با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت

 تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته

 و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت،

  از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.

 او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.

 از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد.

 سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟
پاسخ پیرزن جادوگر این بود:

  " آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگی کنند.

 به عبارتی  خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند"
همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است

 و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه،

 آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،

 در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟

 زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.

 لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری  با مهربانی رفتار کرده بود،

  از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک

 و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: " کدامیک را ترجیح می دهد؟

 زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن...؟"
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد.

 اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،

 همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!

 یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،

 زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند...

اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید...

 انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟

  انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.

 آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود...:
لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛

  از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.

 با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،

  چرا که لنسلوت به این مسئله که آن

  زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد...

 احترام گذاشته بود.

 


   برچسب‌ها: آنچه, که, یک, زن
   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش