«تنزین گیاتسو»[1] مشهور به دالایی لامای چهاردهم در خانوادهای کشاورز در استان «آمدو» در شمال شرقی تبت متولد شد. تبتیها بر این اعتقادند که بعد از در گذشت یک دالایی لاما (به معنی اقیانوس خرد)، دالایی لامای بعدی تجسم اوست و همه آن ها تجسم یافته و تناسخهای بودای مهر ( بودای بزرگ ) اند[2] از همین جهت است که برای دالایی لاما قداست ویژه ای قائلند و درک حضور او را فیضی بزرگ می دانند. دالایی لامای چهاردهم از دو سالگی (یعنی 4 سال بعد از درگذشت دالایی لامای سیزدهم) شایسته مقام دالایی لامایی شناخته شد و تاکنون این منصب را داراست.
هنگامی که در سال 1949 چین به تبت حمله کرد، دالایی لاما با صد هاتن از مریدانش به هند گریخت و دولت تبت را در تبعید تشکیل داد و بعدا توانست غیر از زعامت دینی ، زعامت سیاسی را هم بدست گیرد.
دالایی لاما مسافرتهای فراوانی به کشورهای دیگر داشته است. بیش از 60 مسافرت رسمی در کارنامه وی ثبت شده است. وی در همین مسافرتها در دانشگاه ها و موسسات بین المللی به سخنرانی پرداخته است. اعطای جوایزات متعدد و مدرک افتخاری (بیش از 50 دکترای افتخاری) از طرف نهادهای مطرح علمی و بین المللی به دالایی لاما از جمله مواردی است که کمتر رهبر مذهبی به چنین رکوردی دست یافته است. وی هم اکنون استاد افتخاری دانشگاه موری امریکاست.
ادعای صلح طلبی دالایی لاما به گونهای افراط گرایانه است که وی با اعدام صدام که فردی جانی و متجاوز بوده و در طول 2 دهه جان صدها تن را گرفت مخالفت کرد.
دالایی لاما در سال 1989 برنده جایزه صلح نوبل شد. امروزه اعطای جایزه صلح نوبل بیشتر صبغه سیاسی پیدا کرده است، چرا که افرادی همچون انورسادات، جیمی کارتر، شیرین عبادی، محمد البرادعی، میخائیل گورباچف و یا سردمداران رژیم اسرائیل همچون شیمون پرز، اسحاق رابین در بین برندگان صلح نوبل یافت میشوند. در حقیقت دالایی لاما از این جهت که در برابر چین مواضع سیاسی غیر هم سو دارد و غربیها می توانند به عنوان حربهای علیه چین از او استفاده کنند در این انتخاب نقش داشته است.
در شهریور 85 خبر اعطای مدال طلای کنگره امریکا برای اولین بار به یک فرد خارجی ( دالایی لاما ) باعث تعجب افکار عمومی در جهان شد. دالایی لاما تاکنون بارها شیفتگی و نزدیکی خود به رژیم صهیونستی را اظهار نموده است. وی با شعار صلح گرایی چند مسافرت رسمی به اسرائیل داشته است و رسما در مقابل دیوار ندبه در اورشلیم به ادای احترام و نیایش پرداخته است.
وی در بسیاری از مجامع بین المللی در باب صلح جهانی و ضرورت آشتی بین ملت ها سخن گفته و تلاش می کند دین بودا را به عنوان مکتبی که میتواند صلح و مهر را در جهان حاکم کند به دیگر ملت ها معرفی کند. وی خود را منادی صلح می داند و سهیم شدن با دیگران و هم احساس شدن با دیگران را جزء ماموریت های خود می داند. البته این همدردی چنان در روح وی نفوذ کرده که علاقمند است دیگران را در درد و رنج هم شریک گرداند. شاید به همین جهت است که در مورد خود میگوید:
«برای من سهیم شدن با دیگران کار آسانی است. فقط اشکال کارم این است که رازهای دیگران را نمیتوانم حفظ کنم. به عنوان مثال ممکن است در جمعی در مورد مسائل سری بحثی صورت گیرد ومن بلافاصله این مطالب رادر برابر دیگران مطرح کنم.»[3]
کتابهای دالایی لاما
کتابهایی که تاکنون از دالایی لاما به فارسی ترجمه شده است از این قرار است:
1ـ کتاب عشق و همدردی
2ـ هنر شادمانگی
3ـ زندگی در راهی بهتر
4ـ کتاب خرد
5ـ کتاب کوچک ژرف اندیشی
6ـ کتاب کوچک عقل و خرد
نکته قابل ذکر این که کتاب هنر شادمانگی ( هنر شاد زیستن ) اگرچه مشهورترین کتاب دالایی لاماست و ایدهها و مبانی فکری وی در این کتاب کاملا ً بازشناسی و تبیین گردیده است اما این اثر به قلم یکی از اساتید دانشگاه های امریکا به نام هوارد. اچ. کاتلر است که بعد از گفتگوهای متعدد با دالایی لاما در مسافرتهایی که همراه دالایی لاما بوده است به قلم وی به نگارش درامده است. در این کتاب مشاهدات کاتلر و گفتگوهایش با دالایی لاما منعکس شده و هدف و غایت زندگی از نگاه دالایی لاما مورد کاوش قرار گرفته و تبیین گردیده است.
بودیسم و لامائسیم
گورو شاکیامونی مشهور به بودا حدود 25 قرن پیش در شمال شرقی هند ( در نپال ) متولد شد. پدر او فرمانروای دودمان «ساکیا» بود. به اعتقاد بودائیها شاکیامونی در زیر درخت بودی توانست به حالت اشراق و روشن شدگی کامل برسد.[4]
بودا بعد از دو ماه در یک سخنرانی ایده جدید خود را از هستی در قالب چهار اصل بیان نمود. 1ـ زندگی دنیای یکپارچه رنج است. 2ـ این رنج انگیزهای دارد. 3ـ رنج را میتوان از میان برداشت. 4ـ برای پایان دادن به رنج راهی وجود دارد.[5]
هرچند بودای بزرگ در سن 80 سالگی دیده از دنیا فرو بست اما شاکیامونی بودا (بودای تاریخی) طبق متون بودا نه نخستین بودا بود و نه آخرین آنها، به طوری که در هینه یا نه به 6 بودای کهن پیش از بودای تاریخی اشاره شده است .[6]
آیین بودا علی رغم این که دین نام گرفته است آیینی است الحادی یعنی مفهومی به نام خدا ( به عنوان خالق هستی) در قاموس این آیین وجود ندارد. خود دالایی لاما در آثارش این معنا را صریحاً پذیرفته و آن را توضیح داده است.
آیین بودا پس از او شاخههایی پیدا کرد. دو شاخه اصلی آن ماهایانه و هینایانه است. شکلی که بودا در تبت به خود گرفته است همان است که به لامائیسم مشهور است. امروزه سه فرقه مهم در تبت وجود دارد که بزرگترین آنها مکتب گه ـ لوگ ـ په است که فرقه دالایی لاماهاست. [7]
«مذهب بودایی تاننترا یعنی پرستش روح علوی مونث که زن شیوای هندوان و بودای مهایانه میباشد راهبان تبتی را مجاز ساخته که ازدواج کنند و رو ش تجرد را که از سنن دیرین بودایی است ترک نمایند.»[8] پیروان تانترا معتقدند نیروی مخفی کندالینی ـ که در قسمتی پایینتر از ستون فقرات قراردارد ـ بوسیله تکرار بعضی از اوراد مخصوص و حرکاتی گوناگون و رسم ها و نقوش و طلسمات عجیب همراه با جنبش دست و پا آزاد میشود. به هر نحو ایمان به سحر و افسون و حرکات جادویی از اعتقاداتی است که بوداییان تبت از هندوان اخذ کرده و با دین خود آمیخته و مخلوط ساختهاند. [9]
دالایی لامای چهاردهم اصطلاح « لامائیسم » را بر نمیتابد و میگوید:
«این اندیشه درستی نیست که آیین بودایی تبت را لامائیزم به شمار آوریم. چون آیین بودایی تبت گردآمدهای از آموزههای اصیل بوداست. بدین گونه آیین بودایی تبت چهره کامل درمه بوداست». [10]
اندیشه های دالایی لاما
1 ـ شادی
دالایی لاما بیش از همه به یک امر نظر دارد و آن رسیدن به شادمانی است. شادی از دید وی هدف زندگی است و غایت سیر سالک در همین مسئله خلاصه می شود. وی در این مورد می گوید:« از نظر من شادی می تواند از طریق آموزش و تمرین فکر به دست آید.»[11]
توجه دالایی لاما به شادی به صورتی است که یک کتاب مستقل درمورد دیدگاههای او در باب شادی به نگارش درامده است.
2 ـ اصل رنج
در بودیسم یک اصل وجود دارد که به مثابه یک علت ذکر گردیده است، به همین جهت، نتایج و فروعات متعددی برای آن شمرده می شود. آن اصل این است که «انسان در رنج است و اساسا ذات هستی با رنج پیوند خورده است.» رنجهایی چون بیماریها، آسیب دیدگی، محرومیتها، پیروی و مرگ، از دست دادن عزیزان، همه بخشی از این رنج عظیم است که بر سراسر هستی سایه افکنده است. انسان در این رنج گرفتار است و در چرخه تولدهای پیاپی و مرگهای مکرر گرفتار است، مگر این که از این چرخه و دور نجات یابد و به فنای مطلق (نیروانا) برسد.
3 ـاصل تغییر و بیثباتی
در نگاه بودا هیچ جوهر ثابت و پابرجایی در عالم وجود ندارد و همه چیز درتغییر و دگرگونی است.[12]این عدم ثبات به صورت های متعددی در کتاب های بودایی ها و در نوشته ها و گفته های دالایی لاما مورد تبیین قرار گرفته است. در گفتههای دالایی لاما از این دگرگونی عمومی اشیاء، به «تهیگی» تعبیر شده است.
«تهیگی به معنای آن است که هیچ پدیدهای نمیتوانست هستی ذاتی داشته باشد. با دریافتن این که در همه طبیعت هیچ چیز به خود پاینده نیست میتوانیم به سرشت فریبنده یا فریب آموز بودن همه پدیدهها پی ببریم.»[13]
جای دیگر آورده است:
«همه پدیدهها از هستی راستین و راستی ای که جوهرین باشند تهی هستند. ... همه پدیدهها از هستی ذاتی یا خودی که در سرشت شان جای گرفته باشد بیبهرهاند.»[14]
4 ـ دین درکلام دالایی لاما
دالایی لاما دین را نه مسیری واقعی و راهی حقیقی که یک سرگرمی شخصی آرام بخش میداند. چنان که میگوید: «پنج میلیون انسان روی کره زمین زندگی میکنند و من معتقدم وبه پنج میلیارد دین نیاز داریم»[15]
در بیان بالا آنچه دالایی لاما در برابرش سرتسلیم فرود آورده، همان است که امروزه از آن به «کثرت گرایی دینی» و « پلورالیزم دینی» یاد میشود.
آنچه در این مختصر با زبان ساده قابل ذکر است این است که آیا دین «راه واقعی» است یا «مسئله ای ذوقی» ؟ آیا دین از این جهت که نیاز اولیه و اصیل روح انسان است وجودش لازم است یا از این جهت که نوعی سرگرمی و تفنن است؟ آیا دین هم چون هوا و نیاز به تنفس است که بدون آن هلاکت روح قطعی است؛ یا هم چون دسر غذاست که در نبود آن ضرری متوجه انسان نمی شود؟
آن چه در بیان دالایی لاما آمده است و با نگاه رایج غربیها هم سازگار است « برداشت ذوقی » از دین است که در این برداشت، دین امری سلیقه ای تلقی می شود و مسئله ای فردی قلمداد می شود. بنابراین، انتظار این که دین عهده دار رسالت اجتماعی گردد بیهوده و لغو خواهد بود. با این نگرش، دین نسبت به باخدایی یا بی خدایی هیچ اقتضایی ندارد. بنابراین طبیعی است که دالایی لاما توصیه کند:«امکان دارد کسی با پذیرش خدا آرامش یابد و دیگری با انکار خدا، هر کسی باید دنبال داروی مناسب خود باشد. [16]
تامل وکنکاش
1 ـ نکته بسیار اساسی و کلیدی در باب معنویت دالایی لاما این است:
«دالایی لاما چون بشر را غرق در رنج می داند و رنج را نامطلوب میبیند او را به چیزی دعوت میکند که ضد رنج است»
بعبارت دیگر وی «چون بشر را در رنج میداند به شادی دعوت میکند». وی میگوید:
«از دیدگاه یک بودایی حتی کوچکترین حشره این حس (حس خواهش غلبه بر رنج) را در خود دارد که مطابق با ظرفیت وجودی اوست و براین مبنا سعی دارد به شادمانی دست یابد»[17] دالایی لاما بسیاری از حسها را با همین معیار توجیه میکند. مثلاً وی در مورد همدردی و دلیل مطلوبیت همدردی میگوید.«همدردی واقعی بر مبنای حس احترام برای دیگران و درک این واقعیت قرار گرفته است که دیگران نیز حق دارند درست مانند ماشاد باشند و بر رنج فائق آیند.»[18]
توجه به شادی در متن مقدسی که منسوب به بوداست چنین آمده است: «در حقیقت خوشبخت ماییم. هرچند چیزی را از آن خود نمیدانیم اما به این واسطه همانند خدایان تابناک خواهیم بود که از شادمانی تغذیه میکنیم.» [19]
آن چه در این میان قابل تامل است اولا تعریف شادی از نظر دالایی لاماست، دوم هدف شادی از نگاه وی است.وی در تعریف شادی می گوید: «از نظر من بالاترین شادی هنگامی است که انسان به مرحله آزادی و آزادگی برسد. در آن زمان هیچ رنج و عذابی وجود ندارد و آن شادی ابدی است. شادی واقعی بیش تر با قلب و فکر سر و کار دارد.»[20]این کلام که کاملترین گفته دالایی لاما در باب ماهیت و تعریف شادی است، از جهات متعدد قابل کنکاش است. درتعریف بالا به همین نکته بسنده شده است که شادی حقیقی آن است که انسان را به مرز آزادی برساند. این که آزادی چیست وتعریف آن کدام است و مرز آن کجاست؛ هیچ کدام در بیان وی تبیین نگردیده است. از سوی دیگر باید اذعان نمود که همگان به صورت های مختلف، شادی را درک کرده اند وتجربه ای از شادی دارند، از همین جهت درمورد مفهوم آن تا حدودی اتفاق نظر وجود دارد و اساسا از همین روست که کسی خود را نیازمند به تعریف شادی نمی بیند ؛ اما در مورد آزادی قصه به گونه دیگری است. اصولا برداشت ها در مورد مفهوم آزادی چنان مختلف است که هنوز تعریف واحدی از ان ارائه نگردیده است و در مورد تعریف، منشا، مصادیق، حدود و مرزهای آن اختلاف دیدگاه وجود دارد و هر کسی از عینک خاص خود به این مفهوم نگریسته است. بنابراین این که دالایی لاما شادی را به مفهوم مبهمی مثل آزادی پیوند زده است قابل قبول نیست. در نهایت باید گفت: غباری از ابهام این گفته را فرا گرفته است و هر کسی می توان از این جمله وجهی را اراده نماید و مراد ومنظور خود را با این تعریف بیان نماید. از همین روستافرادی که با افکار دالایی لاما از حیث جهان بینی هیچ وحدت مبنایی ندارند در شعارهایشان این گفته آمده است و از این جمله، منظور دیگری دارند.
دالایی لاما در مورد بهترین راه برای تحمل رنج میگوید:
«برای خود من، شخصاً بهترین و موثرترین تمرین برای تحمل رنج این است که به یاد آورم که رنج از ویژگیهای بنیادین سامساراست؛ وجودی که در آن نشانی از روشن اندیشی نیست. [هنگام مواجهه با کار رنج آور] اگر همان لحظه از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنید و به یاد آورید که این جسم، خود شالوده رنج شماست حس ناراحتی و نارضایتی شما تقلیل مییابد... بنابراین اگر بپذیرید که رنج بخشی از طبیعت شماست، تردیدی نیست که در برابر دشواریهای زندگی تحمل بیشتری خواهید داشت».[21]
بنابراین راه حل وی برای درمان رنج این است «که نگرش خود را تغییر دهید و توجه کنید که از رنج نمیشود فرار کرد. از رنج نباید گریخت چون بخشی از ذات شماست». نتیجه روش بکار گرفته شده توسط دالایی لاما این است: «رنج را بپذیرید چون هست.»
حال سوال این است که کسانی که رنج را بر نمیتابند و مشکلات زندگی آنها را میرنجاند آیا مشکلشان در «عدم پذیرش رنج به عنوان یک واقعیت» است که دالایی لاما تلاش میکند «وجود رنج» را اثبات نماید؟ از قضا کسانی که اثر پذیری بیشتری از رنج دارند افرادی اند که وجود رنج را چنان جدی گرفتهاند که رهایی از آن را امکان پذیر نمیبینند. به عبارت دیگر در نگاه دالایی لاما رنج به جای خود باقی است و مداوا نمیشود؛ بلکه با ایجاد نگرشی نو تحمل آن راحتتر میشود. دالایی لاما اصرار دارد که ما بپذیریم رنج از هستی قابل جدا شدن نیست تا بتوانیم آن را تحمل کنیم بنابراین رنج رفع نمیشود بلکه آن را به عنوان یک حقیقت در هستی میپذیریم.
پرسشی دیگر قابل طرح است که این روش در درمان رنج در عمل چقدر کارایی دارد؟ آیا اینگونه تغییر در نگرش و تعویض عینک، میتواند در عمل مکانیزم موفقی باشد؟
تجربه غیر از این را نشان میدهد، چنان که خود دالایی لاما بعد از مرگ برادرش، تحمل رنج فقدان برادر را به گذشت زمان نسبت میدهد نه به کارایی فرمول بالا.
کاتلر از دالایی لاما میپرسد:
میخواستم بدانم چگونه با مرگ برادرتان روبرو شدید؟
دالایی لاما: وقتی از مرگ او اطلاع یافتم بسیار بسیار غمگین شدم.
کاتلر: با این ناراحتی چگونه کنار آمدید؟ منظورم این است که آیا روش خاصی به شما کمک کرد تا مرگ او را بپذیرید؟
دالایی لاما: نمیدانم، چند هفتهای بسیار ناراحت بودم. اما این ناراحتی به تدریج از میان رفت با این حال احساس تاسف میکردم.
کاتلر: تاسف؟
دالایی لاما: بله، در زمان مرگ او اینجا نبودم و فکر میکنم اگر بودم شاید میتوانستم برای او کاری بکنم به همین دلیل احساس تاسف میکنم.[22]
براستی اگر روش دالایی لاما در مداوای رنج که همان «پذیرش رنج» است در رفع رنجها راهگشا بود چرا باید چند هفته بگذرد و بعد از عادی شدن مسئله، آرام آرام مرگ برادر برای وی آسان شود؟ و آن گاه، به اعتقاد بوداییها تمامی نقصانها و کاستیها و محرومیتها در زندگی رنج به حساب میآید. بنابراین عقیده،«عدم حضور وی هنگام مرگ برادر» جزء همین کاستیهاست که اقتضاء عالم طبیعت است. حال سوال این است اگر رنج جزء لاینفک زندگی است و باید آن را پذیرفت تا تحمل آن آسان شود، چرا وی همچنان تاسف میخورد که چرا در کنار برادرش حضور نداشته است؟ خوب بود به خود میگفت این هم جزء رنجهاست و واقعیت زندگی است پس جای تاسف ندارد! با این توصیف تفاوت دالایی لاما که مدعی درمان رنج به روشی جدیدی است،در رفع رنج با افراد عادی چیست؟
ظاهرا تفاوتی در میان نیست؛ جزء این که دالایی لاما قوام هستی را به رنج میداند و زندگی را سراسر رنج میبیند اما افراد عادی رنجها را بخشی از حقایق هستی میدانند نه همه آن.
البته دالایی لاما برای فرار از رنج راههای دیگری را هم توصیه میکند که فقط در مرام بودا قابل عرضه است:
« یکی از مخاطبان دالایی لاما که معلوم بود از موضوعی رنج میکشد از او پرسید: «آیا شما برای روبهرو شدن با فقدان یک عزیز، مثلاً مرگ فرزند، پیشنهادی دارید؟» دالایی لاما با لحنی که حکایت از همدلی داشت پاسخ داد: «این تا حدودی بستگی به باورهای خود شخص دارد. اگر آدم به تناسخ معتقد باشد، فکر میکنم راهی برای کاهش درد و رنج هست. آدم میتواند با این واقعیت که عزیز او روزی دوباره زاده خواهد شد، با درد و رنج خود مقابله کند.
اما برای کسانی هم که به تناسخ اعتفاد ندارند، راهحلهای سادهای هست که بتوان به آنها کمک کرد. اولاً این افراد اگر به این مسئله فکر کنند که اگر زیاد ناراحت باشند و خود را به دست غم و اندوه بسپارند، نه تنها این برخورد برای سلامتی خودشان مضر است، بلکه برای شخصی هم که از دست رفته است فایدهای ندارد.
مثلاً من عزیزترین معلم خود، مادرم، و نیز یکی از برادرانم را از دست دادم. البته وقتی آنها در گذشتند من بسیار بسیار ناراحت شدم. بعد از آن همیشه فکر میکردم که این ناراحتی بیش از حد فایدهای ندارد و من اگر واقعاً این افراد را دوست دارم باید به خواست آنها هم توجه داشته باشم. بنابراین تمام تلاش خود را برای رسیدن به این مقصود کردم. در نتیجه فکر میکنم که اگر شما کسی را از دست دادهاید که برایتان بسیار عزیز بوده است، راه درست برای مقابله با این احساس همین است. ببینید، بهترین راه برای حفظ خاطره آن شخص این است که ببینیم به آرزوهای او چگونه میتوان جامه عمل پوشاند.»[23]
2 ـ آن چه در رابطه با اصل« دگرگونی اشیاء» که دالایی لاما از مکتب بودا گرفته است، قابل ذکر است؛ نگاه واحد دالایی لاما به همه اشیا است که همه چیز را معادل «ماده» میداند و از همین منظر، اصل تغییر را برای همه چیز میپذیرد.
وی بین مجرد و مادی فرقی نمی گذارد، از همین روست که روح انسان را همچون جسم دچار بیثباتی میداند. در حالیکه روح در نگاه اسلام همان خلق ویژه خداوند است که موجودی است مجرد و از خصیصههای ماده که همان «زمان» و «تغییر» و «حرکت» است مبراست. بنابراین مطلق نگری وی، که عمومیت تغییر را به همه مخلوقات ـ حتی حقایق مجرد و غیرمادی ـ سرایت میدهد، مخدوش و غیر قابل قبول است. بگذریم که اگر دالایی لاما به این سخن وفادار میماند باید به پذیرش ذاتی که بینیاز و غیر قابل تغییر است گردن می نهاد؛ یعنی حقیقتی که وراء همه این تغییرهاست و نه فقط همه نیازها به اوست بلکه غیر او فقر محض اند و او غنی مطلق. در مرام بودا به این تغییر همگانی وبیثباتی عمومی که منجر به تسلسل فلسفی است، جوابی داده نشده است.
براستی چرا در اندیشه بودایی که دالایی لاما به شدت خود را وابسته به آن میداند همه چیز به «در خود فرورفتن » و دستورات ذهنی و مراقبه های فردی خلاصه می شود؟ علت این است که در جغرافیای عرفان بودا ، فراتر از انسان، هیچ هستی متعالی که غایت سیر سالک واقع شود عرض اندام نمی کند و چون فراتر از درون انسان، هیچ کمال مطلقی تصویر نمی شود به ناچار مبدا و مقصد هر دو «درون انسان» معرفی می شود و محور هستی «نفس سالک» می شود و بس. در قاموس بودا وجود متعالی هستی بخش حذف می شود و به جای آن نیروانایی( به معنی فنا ) تصور می شود که سالک برای فرار از رنج مجبور است به آن تن دهد و انگیزه سالک نه پیوستن به حقیقتی شایسته، بلکه برای رفع رنج و نجات از چرخه زندگی های پیاپی است. در عرفان اسلامی ذاتی اصیل به عنوان «غایت سیر» معرفی می شود که فراتر از نفس سالک، خود او محور هستی است و قوام کائنات به اوست و توجه سالک به نفس، نه از آن حیث است که نفس خود موضوعیت دارد وبرای روح در این میان استقلالی وجود دارد؛ بلکه برای حرکت دادن نفس به سوی آن غایت مطلق است. بنابراین او اصل است و نفس سالک فرع، او غایت است و نفس انسانی رهرو طریق، او اصیل است و روح انسان جلوه و آیینه او، و این آیینه آن گاه تمام نما خواهد بود که خود را به تمامه به مبدا خود پیوند زند و البته در آن صورت است که چون جز او نبیند، جز او نخواهد.
3 ـ از دیگرمبانی مورد قبول دالایی لاما مفهوم تناسخ است. تناسخ که در ادیان هندی جایگزین رستاخیز قرار داده شده است، ایدهای است که در ادیان الهی مورد نکوهش و رد واقع شده است. در متون فلسفی و کلامی ابوابی به رد تناسخ اختصاص یافته است. صاحب اسفار اربعه (صدر الدین شیرازی) چند دلیل فلسفی بر بطلان این مفهوم اقامه نموده است که از جمله آنها، محال بودن برگشت روح از فعلیت به قوه است. از یک طرف مسلم است که روح انسان در هنگام مفارقت از بدن، به حالت فعلیت رسیده ـ قوه محض نیست ـ و از طرف دیگر بنا به تناسخ، روح به کالبد و جسد دیگری ـ بدون دلیل ـ حلول می کند و دوباره به مرحله استعداد و قوه محض تنزل پیدا می کند. لازمه این گفته این است که فعلیت موجود به قوه ـ خروج از فعل به قوه ـ برگردد که امری است محال است و باطل. چون فعل که «وجدان» است هرگز به قوه که «فقدان» است تبدیل نمیشود.[24]
4 ـ اما آخرین نکته درمورد دالایی لاما این است که امروزه دالایی لاما از طرف جامعه غربی بسیار مورد توجه قرار گرفته و از وی تبلیغ فراوان می شود تا جایی که هم شخص او و هم مکتبی که عرضه کرده، دستاویز دسته ای از آثار هنری در سینمای هالیوود ـ هم چون مجموعه های 2012 و آخرین کنترل کننده باد ـ قرار گرفته است و از او به عنوان منجی و احیاگر معنویت در عصر جدید یاد شده است. از اغراض سیاسی غربیها که صرف نظر کنیم ریشه این توجه را باید در آموزه های معنوی و عرفانی دین بودا جستجو کرد؛ چرا که این دین الحادی نه فقط موضع منفی نسبت به تمدن جدید غرب ندارد، بلکه با ارائه دسته ای از دستورات مدارامحور و آشتی جویانه، می تواند انرژی هایی را که ممکن است برای تغییر تمدن غرب به کار بیفتد به تغییر در درون خویش به کار اندازد و حتی قدمی فراتر گذاشته و از طالبان معنویت و عرفان، انسانهایی سربه راه و صلح طلب بسازد. چرا که در نگاه بودیسم، برای رسیدن به سراب شادمانگی باید همه چیز را مطلوب و زیبا دید وآن چه که نیاز به دگرگونی دارد، جهان بیرون و حکومت ها و فرهنگ ها نیست بلکه نگاه انسان ها باید تغییر کند. در اندیشه یک بودایی، هرچند که رنج وجود دارد؛ اما باید پذیرفت که این رنج ها و ظلم ها نه از پیامدهای تمدن غرب که لازمه هستی و جزء ذات جهان است. بنابراین تمدن غرب نیاز به تغییر ندارد، مهم این است که انسان ها بتوانند از کوه رنج ها « شادی » بیافرینند و از موج طوفان گذر کنند و به «آرامش» برسند و با دست و پا زدن بتوانند به سوی شاد زیستن گامی به پیش روند و هیچ نیازی به نگرانی نسبت به عالم رستاخیز و عقاب اخروی وجود ندارد.
در نگاه غربیان، بودیسم به عنوان آیینی که میتواند در نقش جایگزین عرفان اسلامی در کانون توجه تشنگان معنویت وحقیقت قرار گیرد، اهمیت پیدا می کند و آن را به عنوان بدلی که قادر است توجهات را به سمت خود جلب نماید و به عنوان حربه اسلام زدایی مورد استفاده قرار گیرد تبلیغ می کنند. چرا که مهم این نیست مشتاقان معنویت و حقیقت، مسیحی باشند یا بودایی، مهم آن است که مسلمان نباشند.
در پایان باید گفت که توصیههای دالایی لاما به شادمانگی پیش از آن که تولید شادی کند رنج آفرین است؛ چنان که کتاب هنر شادمانگی وی هم بیشتر در اثبات رنج در هستی است تا ترویج شادمانی!در یک کلام باید گفت:
معنویت دالایی
لاما، معنویت شادی بیهدف است و به عبارت دقیقتر، عرفان به شرط رنج است.
[1]- Tenzin Gyatso
[2]ـ هینه یا نه، ع . پاشایی ص 32، و تاریخ جامع ادیان ، جان بی ناس، ص 247
[3]ـ هنر شادمانگی، حمیدرفیعی ص 74
[4]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 12
[5] ـ حکمت بودا ترجمه محمد جواد ادبی ص 12
[6]ـ حکمت بودا، ادبی ص 141
[7]ـ هینه یا نه، ع، پاشایی ص 166
[8]ـ تاریخ جامع ادیان، جان بایرناس ص 247 / هینه یا نه، ع، پاشایی ص 32
[9]ـ تاریخ جامع ادیان، ناس ص 244
[10]ـ زندگی در راهی بهتر ص 140 و رجوع شود به تاریخ جامع ادیان ص 247
[11]ـ شاد زیستن، دالایی لاما ص 48
[12]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 60
[13]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 50
[14]ـ همان ص 143، 144
[15]ـ هنر شادمانگی، حمید رفیعی ص 294
[16]ـ بیداری/ ص 7و9
[17]ـ کتاب عشق و همدردی، دالایی لاما ، ترجمه میترا کیوان مهر ص 5
[18]ـ کتاب عشق و همدردی ، پیشین ص 16
[19]ـ حکمت بودا، ترجمه محمد جواد ادبی ص 63
[20]ـ دالایی لاما ، هنر شاد زیستن ص 41
[21]ـ هنر شادمانگی ص 139
[22]ـ هنر شادمانگی، دالایی لاما، ترجمه محمد رفیعی ص 142
[23]ـ هنر شادمانگی، حمید رفیعی ص 143
[24]ـ ر.ک: اسفاراربعه، ج9، ص 12
نویسنده: حمزه شریفی دوست
باگوان شری راجنیش اوشو كه امروزه از وی به نام عارف هندی یاد می شود. در 11 دسامبر 1931 در روستای کوچک و دورافتاده «کوچ وادا» در ایالت «مادهیا پرادش» بدنیا آمد. بنا به گفته خودش اولین بارقه عرفانی وی در سن هفتسالگی هنگامی كه پدربزرگ مادریاش را از دست داد و به گفته خودش این واقعه تاثیر عمیقی بر زندگی درونی او گذاشت شكل گرفت و درس فلسفه را برای تحصیل وحتی تدریس انتخاب كرد و در مدت 35 سال با مسافرت به شهرهای مختلف هند به ارائه تعالیم خویش و مطالعه عقاید و رسوم مختلف پرداخت در سال 1974 کمون معنوی خود را در شهر «پونا» هندوستان بنا کرد. آثار به جا مانده از اشو بیشتر در قالب سخنرانی هایی بوده كه درباره مراقبه شیوه های مراقبه و فلسفه وحكمت و ادیان می باشد كه پس از گردآوری قریب بر 600 عنوان کتاب به بیش از 30 زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
تعالیمی كه در آثار اشو به نام عرفان و معنویت مطرح می شود اندیشه هایی است كه از بودیسم الحادی شرق نشأت گرفته وبا اندیشه های پوچ گرایانه نیچه در هم آمیخته و در بستر سكولار مآبانه و اومانیستی غرب شكل گرفت . آموزه هایی كه علناً با ادیان الهی وآموزه های توحیدی به مخالفت برخواسته و بسیاری از گذاره های دینی كه بر گرفته از شرایع توحیدی می باشد ، با لحن عرفان گونه خویش به سخره می گیرد واتهام جعلی بودن شرایع از جانب روحانیون ادیان را می زند . در عوض لذت گرایی و ماده گرایی اساس آموزه های عرفانی او را تشكیل میدهد.او با نفی آخرت و بهشت و طرفداری از لذت طلبی دنیا می گوید :
"این مذاهب با هرچیزی كه انسان می تواند از آن لذت ببرد، مخالف اند. این به نفع آنهاست كه انسان را مفلوك و بدبخت نگه دارند و هر نوع امكان برای یافتن آرامش و نشاط و رضایت خاطر- اینكه بهشت برین هم اینك ، همین جا بیابی- را از دستش بگیرند. بد بختی تو همان چیزی است كه برای وجود دنیای دیگر لازم است. به عنوان مثال اگر میل جنسی تو واقعاً ارضا شود احتیاجی به آن همه وعده های پوچ نداری چون به خواسته ات رسیده ای [1]" محور سخنانش بر محور لذت طلبی است و بس «لذت درونیترین هستة توست.»[2]
اخلاق توحیدی و نهادینه كردن مكارم اخلاق در جان بشریت و تعاملات اجتماعی كه هدف بعثت انبیا می باشد، به بهانه رهایی معنوی جای خود را به بی عفتی وبی حیائی ، آزادی جنسی و رقص می دهد هدف آفرینش در تعالیم وی براساس نفی واقعیتها و رد هرگونه هدفداری خلقت می باشد. و کل کائنات را یک شوخی می داند «خداوند همیشه در حال شوخی است. به زندگی خودت نگاه کن خندهآور است! به زندگی دیگران نگاه کن همهاش شوخی خواهی یافت. شوخی، شوخی، شوخی. جدیت بیماری است. جدیت را با معنویت هیچ سروکاری نیست. معنویت خنده، نشاط و تفریح است[3]
بشریت نوین انسان نوین
اوشو بر مبنای نفی دین و وحی وآموزه های توحیدی مشكلات امروزی جهان را ناكارآمدی ادیان معرفی می كند [4] و فرصت را به علم می دهد. و پیشنهاد تأسیس یك آكادمی جهانی را می دهد . وی علم را برای پیشبرد معنویت- ویا به تعبیر خودش بعد آگاهی انسان- به كار می گیرد ولی نكته قابل توجه تعبیر او از علم نه علم منطقی و برهانی وعقلی است بلكه بالعكس اشو از منطق و فلسفه بیزاری جسته وتفكر را موجب گمراهی می داند علمی كه اشو آن را مبنای دور نمای بشریّت نوین قرار داده همان علم سكولاری است كه تجربه را اساس پویایی خویش قرار داده وخدا ودین را مانع پیشرفت این علم می داند. وی دانشمندانی را كه بر علیه مذهب قیام كردند ، مهم ترین گروه نجات بشریت می داند و انسان نوین را نیازمند به این دانشمندان و انقلابشان می داند.
اشو براساس همین علم تجربی، تبیینی از انسان نوین ، آینده جدید ویا به اصطلاح "آینده طلایی" می كند وی همواره اذعان میكند که من سرآغاز خودآگاهی مذهبی کاملاً نوینی هستم. لطفاً مرا با گذشته پیوند نزنید. گذشته حتی ارزش به خاطر سپردن ندارد. چه نعمت بزرگی برای بشریت خواهد بود. اگر سراسر تاریخ گذشته را به کناری نهیم. همه گذشته را به گنجه هزارهها بسپاریم و به انسان آغازی جدید بخشیم آغازی غیرتحمیلی و دوباره او را آدم و حوا کنیم تا بتواند از صفر شروع کند. انسانی نو، تمدنی نو ، فرهنگی نو .
اشو برای اینكه بتواند ترسیمی از آینده نو وانسان نوین ارائه دهد ، انواع مدنیت را كنار می گذارد ."(انسان) باید انواع مدنیت را کنار بگذارد. او باید هر گونه آداب، رسوم فرهنگی را کنار بگذارد. باید هر نوع شرطی شدن را به فراموشی بسپارد. او باید دوباره حیوان بشود. در این صورت این نماد معنای خودش را پیدا میکند. وقتی انسان حیوان بشود نه تنها سقوط نمیکند بلکه به مرتبهی بالاتری میرسد. وقتی انسان حیوان میشود واقعاً حیوان نیست. وجود دیگری است شما سقوط نمیکنید. وقتی انسان حیوان شد قدیس میشود"[5]. عرفانی كه اشو ارائه می دهد نه تنها تعالی به سوی انسانیت و بارور كردن ارزشهای انسانی نیست بلكه سقوطی است به دركات حیوانیت إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا[6]
از جمله ارزشها و مدنیت هایی كه اشو آن را در تعالیمش كنار می گذار د ازدواج ونهاد مقدس خانواده می باشد و در ذیل این آموزه نظریات كمون ، مهندسی ژنتیك وكولی كیهانی را مطرح می كند او كسانی كه ازدواج را یك عهد مقدس وپیمانی دو طرفه میدانند ، احمق خطاب كرده و حتی به صورت مراقبه بیان كرده و می گوید : روی این جمله مراقبه كن . مرد احمق و زن گنگ ، آن ها را به زودی جدا میبینم و ازدواج چنین است تنها احمق ها در فكر قانونی كردن ازدواج هستند[7]
من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بین مردم فقط باید یك رابطه دوستانه، یك مسئولیت و یك حمایت وجود داشته باشد. و اگر آن روز دور است، تا آن زمان نباید اجازه داد كه ازدواج امری آسان باشد. مردم باید فرصت بیابند تا یكدیگر را آزمایش آنند، در انواع موقعیت ها با هم زندگی كنند[8]
ضرورت تشكیل خانواده
خانواده نهادی است كه بر پایة ازدواج مرد و زن، شكل میگیرد و با تولید مثل، توسعه مییابد. این نهاد، اساس سازندگی شخصیت انسان وموجب تعالی وی و مهمترین عامل تكامل جامعه است و از اینرو، اسلام برای تأسیس و تحكیم این نهاد سرنوشتساز و پیشگیری از فروپاشی آن، رهنمودهای بسیار مهمی عرضه كرده است. تأمل در این رهنمودها و مقایسة آنها با آنچه در سایر مكاتب دربارة خانواده دیده میشود، به روشنی نشان میدهد كه این نهاد، ریشه در وحی الهی دارد و منطبق با فطرت انسانی است .
خداوند متعال در آیه ۳۲ سوره نور مى فرماید: «مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را. اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بى نیاز مى سازد. خداوند گشایش دهنده و آگاه است.»
این آیه تأكید مى كند كه همه باید به امر ازدواج همت گمارند و تنها به دلیل مشكلات اقتصادى از تشكیل خانواده نهراسند؛ چرا كه خداوند وعده گشایش داده است؛ چنان كه پیامبراسلام(ص) فرموده: «هر كس ازدواج را از ترس فقر، ترك كند، گمان بد به خدا برده است؛ زیرا خداوند متعال مى فرماید: اگر آنها فقیر باشند خدا آنها را از فضل خود بى نیاز مى سازد.» و همچنین حضرت على(ع) فرموده است: «بهترین شفاعت آن است كه میان دو نفر براى امر ازدواج میانجیگرى كنى تا این امر به سامان برسد.»
نه تنها روایات و آموزه های دینی بلكه فطرتی كه خداوند متعال در درون تمامی انسان ها نهادینه كرده وعقل سلیم به این امر مهم اشاره دارد . امام رضا علیه السلام با اشاره به آثار و بركات ازدواج می فرمایند
وَ لَوْ لَمْ یَكُنْ فِی الْمُنَاكَحَةِ وَ الْمُصَاهَرَةِ آیَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ لَا سُنَّةٌ مُتَّبَعَةٌ وَ لَا أَثَرٌ مُسْتَفِیضٌ لَكَانَ فِیمَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بِرِّ الْقَرِیبِ وَ تَقْرِیبِ الْبَعِیدِ وَ تَأْلِیفِ الْقُلُوبِ وَ تَشْبِیكِ الْحُقُوقِ وَ تَكْثِیرِ الْعَدَدِ وَ تَوْفِیرِ الْوَلَدِ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ وَ حَوَادِثِ الْأُمُورِ مَا یَرْغَبُ فِی دُونِهِ الْعَاقِلُ اللَّبِیبُ وَ یُسَارِعُ إِلَیْهِ الْمُوَفَّقُ الْمُصِیب[9]
اگر درباره ازدواج و وصلت آیه ای روشن از كتاب خدا وسنتی پیروی شده از پیامبر و احادیث فراوان نبود بیگمان آثار و بركاتی چون نیكی كردن به خویشاوندان ، نزدیك ساختن افراد دور و الفت بخشیدن میان دلها و در هم تنیدن حقوق و افزودن بر جمعیت و اندوختن فرزند برای رویایی با سختی ها ی روزگار و پیشامدهای زمانه كافی بود كه خردمند دانا به این كار رغبت نماید و انسان ره یافته در ست اندیش به سوی آن بشتابد.
ماهیت و ساختار ازدواج
یكی از برداشت های نادرست اشو در مورد مفهوم و ماهیت ازدواج نگرش وی به ساختار ازدواج در ادیان وجوامع انسانی می باشد. اشو اساس ساختار اصلی خانواده را بر اساس مالكیت قرار داده كه شوهر مالك زن است و هردو مالك فرزندان هستند لحظه ای كه تو مالك انسانی شدی منزلت آزادی و انسانیت را از او سلب كرده ای تو همه زیبایی ها را از او گرفته ای".و براین اساس مخالفت خود را با ازدواج سر می دهد چون مخالف آزادی فردی است. در برابر این ادعا می توان گفت كه در نظام خانواده بحث از آیین همسرداری است نه آیین برده داری و آموزه های دینی مالكیت یك فرد بر فرد دیگری را كاملا رد می كند و مالكیت صرف مخصوص خالق انسان می باشد لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض[10]
در كلام وحی بنیان خانواده نه بر اساس مالكیت بلكه براساس مودت و رحمتی می باشد كه خداوند متعال آن را به یك خانواده ارزانی داشته تا به وسیله آن به آرامش و سعادت برسند
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُون[11]
با اندك مطالعه ای در متون دینی و آموزه های اسلام خواهیم دید كه اسلام روابط و تعاملات موجود در خانواده را بر اساس محبّت وهمدلی قرار داده و این محبّت عامل تحكیم این پیوند ناگسستنی خواهد بود .
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: لِلرَّجُلِ عَلَى المَرْأَةِ أَنْ تَلْزَمَ بَیْتَهُ وَ تَوَدَّدَهُ وَ تُحِبَّهُ وَ تُشْفِقَهُ وَ تَجْتَنِبَ سَخَطَه حق مرد بر زن ، این است كه در خانه اش بنشیند و به او اظهار عشق و محبت كند و دلسوز او باشد
بنابر آیه فوق این محبت و عشق هدیه ای است آسمانی از جانب اول عاشق عالم ، خداوند متعال تا با آرامش دل ، انسان بتواند خدای خویش را بهتر عبادت كند و در این سجاده عشق یكی دیگر از بندگان خدای خویش را باریسمان عشق همراه سازد . امیر مؤمنان در جواب از ویژگی زندگی خویش ، شیرنی و حلاوت زندگی را همراهی حضرت فاطمه سلام الله علیها بر اطاعت خدا می داند
فَسَأَلَ عَلِیّاً كَیْفَ وَجَدْتَ أَهْلَكَ قَالَ نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ سَأَلَ فَاطِمَةَ فَقَالَتْ خَیْرُ بَعْل
زندگی كمونی
اشو شكل جدیدی غیر از ازدواج را برای یك زندگی جمعی پیشنهاد می كند و نام آن را "كمون" می گذارد
"باید شكل های جدیدی از زندگی گروهی پدید آید من برای پرهیز از تداخل واژه ها اسم آن ها را اجتماع یا جامعه نمی گذارم بلكه این زندگی گروهی جدید را كمون می خوانم این واژه بسیار مهمی است مفهوم آن این است جایی كه مردم فقط با هم زندگی نمی كنند بلكه ارتباط و پیوند عمیق با یكدیگر دارند[12]
اشو نتیجه این كمون را آفرینش انسان نوین می داند. و می گوید همه تلاش من بر یك چیز متمركز است : آفرینش انسانی نوین مثل "زوربای بودا[13]"[14].
بهشت برین این انسان نوین همین سیاره خاكی خواهد بود " ماقادریم در همین جا بهشتی خلق كنیم ، همین جا بر روی این سیاره خاكی"[15]
دورنمای وی از دنیای نوین یعنی دنیای كمون ها دنیایی عاری از خانواده هاست او در مورد معنویتی كه در كمون خویش می خواهد به انسان نوین ارائه دهد چنین می گوید: انسان اینجاست تا مشعوف گردد سر ذوق بیاید وتا آنجا كه ممكن است زیبا تؤام با آرامش و راحتی زندگی كند[16]
حال از اشو می پرسیم اگر دلیل وی برای مقابله با نهاد خانواده و ایجاد كمون تأمین آرامش و شادمانی باشد ، طبیعتاً این آرامش در یك زندگی سالمی شكل می گیرد كه بنای آن بر موّدت و محبت گذارده شده و فرزندان به عنوان رحمت الهی چراغ فروزانی هستند كه بر زیبایی این زندگی دو چندان می كنند رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُن[17]
پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنى چشم ما قرار ده. " قرة عین" معادل نور چشم است كه در فارسى ، كنایه از كسى كه مایه سرور و خوشحالى است این تعبیر در اصل از كلمه قر (بر وزن حر) گرفته شده كه به معنى سردى و خنكى است، و از آنجا كه معروف اشگ شوق همواره خنك، و اشكهاى غم و اندوه داغ و سوزان است، لذا قرة عین به معنى چیزى است كه مایه خنك شدن چشم انسان مىشود، یعنى اشك شوق از دیدگان او فرو مىریزد، و این كنایه زیبایى است از سرور و شادمانى.
امام علی علیه السلام در مورد آرامش می فرماید: الأنس فی ثلاثة الزوجة الموافقة و الولد الصالح [البار] و الأخ الموافق [18] آرامش در سه چیز است همسر موافق و همراه ، فرزند صالح ، برادر همراه
اگر افراد یك خانواده مهارت های لازم برای داشتن یك زندگی آرام وشاد را داشته باشند پیوند موجود در آن خانواده پیوندی ناگسستنی خواهد بود . در چنین خانواده ایست كه نه تنها یك فرد به تعالی و استكمال خواهد رسید بلكه جامعه ای پویا و شاد نیز خواهد داشت . این مهارت ها تعالیمی است كه برگرفته از آموزه های وحیانی ومنطبق بر فطرت پاك آدمی می باشد یكی از مهارت های زندگی برگرفته از قرآن كریم مهارت برخورد با همسر می باشد وَ عَاشرُِوهُنَّ بِالْمَعْرُوف[19] با زنان به نیكی رفتار كنید
یكى از روشنترین جلوهگاهها و موارد خودنمایى مودت و رحمت، جامعه كوچك خانواده است، چون زن و شوهر در محبت و مودت ملازم یكدیگرند و آموزه های دینی سفارش زیادی به ازدیاد این محبت واظهار این مهرورزی كرده اند پیامبرخوبی ها در مورد اظهار محبت به همسر می فرمایند: قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ إِنِّی أُحِبُّكِ لَا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِهَا أَبَداً[20]
واین نوع محبت را به ایمان فرد گره زده اند ویك رابطه دوسویه بین ایمان محبت به همسر می باشد هرجه ایمان بیشتر باشد محبت به همسر بیشتر خواهد بود و هرچه محبت به همسر بیتر باشد موجب ازدیاد ایمان خواهد بود
قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ ع یَقُولُ الْعَبْدُ كُلَّمَا ازْدَادَ لِلنِّسَاءِ حُبّاً ازْدَادَ فِی الْإِیمَانِ فَضْلا[21]
قالَ رَسُولُ اللَّهِ ص كُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ حُبّاً لِلنِّسَاءِ [22]
اگر خدای نكرده این محبت كم رنگ تر باشد رحمت جای آن را خواهد گرفت برخورد وی بنابر آموزه های دینی براساس رحم و گذشت خواهد بود
پیامبر اكرم می فرماید در روز رستاخیز ، مردی از امت مرا می آورند ، در حالی كه هیچ كار نیكی كه به سبب آن ، برایش امید بهشت برود ، ندارد اما خداوند متعال می فرماید :أدخلوه الجنّة فإنّه كان یرحم عیاله اورابه بهشت ببرید چرا كه به خانواده اش مهر می ورزد[23]
فرزندان كوچكتر در چنین خانواده ای در سایه مهر و رحمت پدر و مادرقرارمی گیرند وحوائج ضرورى زندگى فرزند را تامین میكنند، لذا آن محبت و مودت وادارشان مىكند به اینكه در حفظ و حراست، و تغذیه، لباس، منزل، و تربیت او بكوشند، و اگر این رحمت نبود، نسل به كلى منقطع مىشد، و هرگز نوع بشر دوام نمىیافت.[24]
امام صادق علیه السلام می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لَیَرْحَمُ الْعَبْدَ لِشِدَّةِ حُبِّهِ لِوَلَدِهِ [25] امام صادق علیه السلام م یفرماید : خداوند در قیامت بنده اش را به خاطر شدت محبتش به فرزندش رحم می كند و می بخشد.
پیامبر اكرم بهترین مردم را خوش خلق ترین مردم و با محبت ترین به خانواده اش معرفی می كند وسپس خودش در این محبت سرآمد از همه بیان می كند
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله : أَحْسَنُ النَّاسِ إِیمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً وَ أَلْطَفُهُمْ بِأَهْلِهِ وَ أَنَا أَلْطَفُكُمْ بِأَهْلِی [26]
این آرامش ، آرامشی كه در نتیجه عمل به آموزه های دینی حاصل می شود مُفَارَقَةَ الدِّینِ مُفَارَقَةُ الْأَمْن[27]
عشق جنسی
یكی از مهارت های اشو فروكاهش كردن و نگاه حداقلی وی به مفاهیم متعالی می باشد . تعابیر وی از عشق چیزی جز شهوت جنسی نمی باشد . اشو با تأثیر از مكتب تانترا مخالف سركوب امیال جنسی می باشد و ارضای امیال جنسی را باعث رهایی افكار و در نتیجه مراقبه بشود
اشو در باره عشق میگوید:عشق از آمیزش جنسی زاییده میشود و آنگاه عبادت از عشق زاییده میشود و آنگاه خداوند در اثر عبادت در انسان تجلی مییابد [28]
نگاه وی به زندگی یك نگاه لذت گرایانه می باشد «زندگی یك راز است.»[29] اما راز هوس نه راز هستی. زیرا زندگی در نظر او زیستن در هستی نیست، بلكه زیستن در هوس است. از این رو همه چیز را از منظر این هوس ها در حال تغییر و رنگ عوض كردن میبیند و روابط عشقی نیز از این قاعده مستثنا نیست. این در حالی است كه میكوشد هر برنامهای برای هدایت و كنترل تحول و تربیت خویش را باطل كند. آنقدر هوسها و لذتهای ناچیز دنیا و خوشی و شادی زندگی پر از كاستی و ناكامی برای او اصالت دارد كه كمال و تكامل را وانهاده، میآموزد كه خود را همین گونه كه هستید بپذیرید، پر از عیب نقص و همین طور ناقص بمانید. «من به كمال نرسیدهام، بلكه قابلیت لذت بردن از نقایصم را به دست آوردهام. هیچ كس به كمال نمیرسد.»[30] [31]
اشو و تربیت فرزند
اشو با مخالفت تربیت فرزند در خانواده ، كودكان را متعلق به كمون می داند و اعتقاد دارد كه كودكان باید از پدر و مادر مستقل باشند" بچه ها باید به كمون تعلق داشته باشند ، نه به پدرها و مادرها والدین به اندازه كافی ضرر زده اند. كودكان باید نه در كنار والدین ، كه در شبانه روزی های كمون زندگی كنند تا پدر و مادرها نتوانند ذهن آنه را مسموم كنند . كمون باید مراقب باشد كه هیچ نوع جهان بینی فكری یا سیاسی ، ملیت ، نژاد یا طبقه اجتماعی خاصی بركمون حاكم نگردد "[32]
اشو معصومیت كودك را ناشی از جهل او می داند وجهل را امتیازی برای كودك اشو در فرق جهل و معصومیت می گوید معصومیت همان جهل است با این تفاوت كه در معصومیت اشتیاقی به دانستن ندارد از این وضع راضی و قانع است.[33]
مهمترین ویژگی یك انسان رشد وقابلیت تربیت در سیر نزولی و صعودی وی می باشد كه بستگی به نوع تربیت وی دارد . اشو با آن همه ادعای استفاده از علوم تجربی جای تعجب است كه چرا لااقل سخنان روانشناسان را در این زمینه متوجه نشده كه نیاز حداقلی یك فرد تربیت می باشد تا بتواند بر طبق فطرت خویش رشد كند و به تكامل برسد از این رو میگوید: «نقصان حقیقت زندگی است. شما سعی دارید به كمال برسید و من نقایص خودم را پذیرفتهام.»[34]
امیر مؤمنان علیه السلام در وصیت خویش به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام می فرمایند: إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ یَشْتَغِلَ لُبُّكَ [35]
به تحقیق قلب كودك و جوان همانند زمین بایر است، هر آنچه در آن بكارند مىپذیرد بنا بر این من تلاش كردم كه ترا ادب كنم قبل از آنكه دلت قساوت یابد و عقلت مشغول شود
مهندسی ژنتیك
اشو به خاطر اینكه بتواند نهاد خانواده را بطور كلی از بین ببرد و بهانه ای برای وجود آن نباشد . مشكل زاد و ولد در كمون را با روش " مهندسی ژنتیك[36] " حل می كند و تولد فرزند را نه در رحم مادر بلكه مثل رشد گیاهی در آزمایشگاهها را پیشنهاد می كند. او اقرار می كند كه: همه ادیان با من مخالفت خواهند كرد چه اهمیتی دارد ؟ من سراسر عمرم با مخالفت روبرو بوده ام .[37] اشو ادیان توحیدی را مانع خود می داند چون كه او بقول خودش تفكر را تعطیل كرده چراغ فطرت را خاموش كرده و پنجره ای به سوی ظلمت نفسانی خویش باز كرده تا ربتواند آسان تر امیال نفسانی را رهاسازی بكند ولی فراموش كرده كه این كودك دارای عواطفی است كه نیاز به یك حامی و پشتیبانی دارد كه وی را در تمامی لحظات زندگی بدون هیچ منتی حمایت بكند.
تنها جوابی كه می توان به این سخنان داد افسوسی است بر حال بشر كه چه كسانی داعیه عرفان ومعنویت را دارند كسانی كه از اصلی ترین نیازهای فطری بلكه از خصوصیات انسانی بی خبر بوده زندگی را جز بازی و لهو چیزی نمی داند . خداوند متعال با قدرت لایتناهی خویش به انسان این لطف را می كند كه یكی از آفریده هایش از خون وی در وجودش رشد كند واین تكلیف الهی یعنی مواظبت و تربیت او را با اشتیاق به دوش بكشد و مهرش را در دلش می نهد. تا با او انس گرفته و ضعف صغر سنی او موجب ظلم بر وی نشود.
نتیجه
جنبش های نوپدید معنوی با ادعای ارمغان معنویت به انسان عصر جدید با ارائه آموزه های برخواسته از تمایلات نفسانی و له شده در چرخ مدرنیسم ، سعی داشته اند فطرت انسان ، این موهبت عظیم الهی را خاموش كنند . اشو در راستای اهداف این جنبش ها با نفی جایگاه و اصالت خانواده و ازدواج در اصل به مبارزه با فطرت برخواسته است . خانواده با تاریخچه ای به بلندای خلقت اولین بشر ، تربیت معنوی و اخلاقی انسان ها را به عهده گرفته است
.:: This Template By : web93.ir ::.