

مدتی بود که کوچکترین تکانی نخورده بود، صدایی هم نمی آمد، نکند... کتاب فارسی را گوشه ای انداخت و با عجله به سمت مادر دوید. کنار بدن ناتوان مادر زانو زد، گوشهایش را به صورت او نزدیک کرد و با شنیدن صدای آرام و متناوب نفسهای او، دلش آرام شد و دوباره به سمت چراغ علاءالدین کنار اتاق رفت، دور آن چمبره زد، کتاب درسی اش را برداشت و دوباره شروع به خواندن کرد: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک...
صدای سرفه مادر با صدای آهنگین شعر زیبای سعدی درهم آمیخت. چند لحظه ای به مادر خیره شد ولی گویا سرفه ها تمامی نداشت. دوباره به سوی مادر رفت و آرام نجوا کرد: مامان، مامان، چی شده؟ حالت بده؟ صدایی جز سرفه های همراه با ناله های از سر درد، از مادر به گوش نمی رسید. پسرک مستاصل نگاهش را به اطراف اتاق انداخت: چی کار کنم آخه این وقت شب خدایا.
لیوان آبی برای مادر آورد، سرفه امانش را بریده بود... ناگهان وحشت سراسر وجود پسرک را گرفت: خون! وای مامان، چی شده؟!! رگه باریک سرخرنگی از گوشه لب مادر به روی صورتش خزید؛ پسرک وحشتزده در حالی که ساعت را فراموش کرده بود، به سمت در دوید: خانم سهرابی، خانم سهرابی، مامان، مامانم حالش خوب نیست، تو رو خدا کمک کنید... زن صاحبخانه در حالی که چادر گلگلی اش را بر سر انداخته بود، سراسیمه روی ایوان دوید و در حالی که به سمت زیرزمین خم شده بود پرسید: چی شده آرش جان؟ چه اتفاقی افتاده؟
- مامان، مامان داره از دهنش خون میاد، تو رو خدا کمک کنید.
- الان، الان زنگ می زنم به اورژانس، نترس پسرم، نترس، آروم باش، ایشاله حالش خوب میشه...
خانه تاریک تر از همیشه بود، دلش نمی
خواست لامپ را روشن کند، دوست داشت در تاریکی اتاق برای تنهایی خودش و
رنجوری مادر بی پناهش بگرید. آرام به سمت چراغ که بوی فیتیله نیم سوخته اش
اتاق را پر کرده بود قدم برداشت. به دیوار تکیه داد و زانوانش را بغل کرد و
با چشمان اشکبار به رختخواب خالی مادر خیره شد: کاش حالش زودتر خوب بشه،
کاش زودتر برگرده خونه...، من بدون تو دق می کنم مامان، تو رو خدا خوب شو،
تو رو خدا برگرد.
در همان حال چشمان اشک آلودش روی کتاب فارسی که گوشه اتاق ولو شده بود، افتاد. با بی حوصلگی کتاب را برداشت و زیر نور کمسوی چراغ شروع به خواندن کرد: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار، تو کز محنت دیگران بی غمی... چشمهایش روی کلمات می لغزید ولی افکارش در دنیایی دیگر در پرواز بود، روستای کوچک و زیبایشان را به یاد می آورد، پدرش را، پدر بزرگ و مادر بزرگش... که چقدر به پدر اصرار کردند که به شهر نرود، در همان روستا بماند و روی زمینهایشان کار کند... که پدر دو پایش را در یک کفش کرده بود که می خواهد پیشرفت کند، می خواهد یک شبه ره صد ساله برود، باید برود...
تمام سالهای تنهایی و غربت را از ذهن می گذراند... پدر را بخاطر می آورد که بعد از مدتها جستجوی کار، بالاخره به عنوان کارگر ساختمان در یک برج اطراف تهران مشغول به کار شده بود... ناگهان قلبش به درد آمد، چهره لهیده پدر را به یاد آورد زمانی که از داربست به زیر افتاده بود و برای همیشه آنها را تنها گذاشته بود. حالا یکسالی می شد که مادر سبزی پاک می کرد، رخت و لباس می شست، پیاز سرخ می کرد و به زحمت چرخ زندگیشان را می چرخاند. هروقت به مادرش می گفت: بذار من برم سرکار، جواب می شنید: تو فقط به درس و مشقت برس! و حالا... صفحات کتاب که از قطرات اشک های داغ و غمبارش، پیر و چروکیده شده بود، بالش سخت و ناراحتی برای سر دردمندش بود...
کلاس در همهمه گنگ دانش آموزان فرو
رفته بود. معلم سرش را از روی دفتر نمره بلند کرد و خطاب به بچه ها گفت:
ساکت! چه خبره؟! علوی، بیا پای تخته. قلبش فرو ریخت: وای!! چرا من؟ با ترس و
لرز بلند شد و به سمت ابتدای کلاس راه افتاد.
- شعر بنی آدم سعدی رو بخون و بعد هم معنیش کن.
به مغزش فشار آورد تا شاید چیزی به خاطر بیاورد، با صدایی لرزان و بغض آلود شروع کرد: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند، چو عضوی به درد آورد روزگار... دگر عضوها... دگر عضوها را نماند قرار...
چند لحظه ای سکوت بر کلاس حاکم شد. - خب؟
- آقا اجازه، بقیه ش یادمون نمیاد.
- یعنی چی که یادم نمیاد؟ مگه درس ات رو نخوندی؟
- چرا آقا، بخدا خیلی خوندیم ولی ولی... همش یادمون رفته انگار...
معلم با ناباوری به او خیره شد.
- آخه آقا دیشب حال مادرمون بد بود، با همسایه مون بردیمش بیمارستان، خیلی درس خونده بودیم ولی حواسمون پرت شده بود، همش یادمون رفته، باور کنید آقا راست می گیم
- همیشه بچه های تنبل و درس نخون یه بهونه ای واسه خودشون دارن! خجالت نمی کشی! برو بیرون از کلاس!
- آقا بخدا بهونه نیست، باور کنید راست می گیم، دیشب حال مادرمون خیلی بد شده بود، تا نصف شب بیمارستان بودیم، الان هم بیمارستان بستریه، آقا بخدا... اشکهایش پهنای صورتش را پوشاند، معلم با عصبانیت فریاد زد: به من چه ربطی داره که مادر تو مریضه، مگه من وکیل وصی مردمم؟! من درسی که دادم، ازت می خوام، اینکه مادرت مریض بوده، پدرت حال نداشته، خواهر و برادرت گم شدن، اینا هیچ ربطی به من نداره. اینقدر آبغوره نگیر، برو بیرون.
پسرک ناگهان در میان هق هق گریه گفت: آقا اجازه، آقا اجازه یادمون اومد، بخونیم؟...
تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی...!
«مایکل اینزلیشت» با همکاری «الکس تولت» (هردو از دانشگاه تورنتو) که این تحقیق را به عهده دارند، می گوید: «85 درصد از مردم جهان، نوعی باور مذهبی دارند.» او می افزاید: «به عنوان یک روان شناس، لازم است بدانیم چرا مردم، چنین باورهایی دارند و دریابیم کاوش درباره ی هریک از این عملکردها، چه کمکی به ما می کند؟»
طی دو آزمایش، پژوهشگران نشان دادند هنگامی که افراد در مورد دین و خدا فکر می کنند، مغزشان پاسخ های متفاوتی بروز می دهد و این نوع تفکر، به آنان آرامش بیش تری داده و موجب می گردد تا برخورد مناسبی با موانع داشته باشند و اضطراب و نگرانی شان در واکنش به اشتباهاتی که مولد اضطراب و پریشانی ست، کاهش یابد. شرکت کنندگان در این آزمایش در مورد دین و مذهب خود و هم چنین واژه ها و کلمات مربوط به خداوند و دین نوشتند. سپس محققان، فعالیت مغزی آنان را در حین تکمیل یک عمل کامپیوتری ثبت کردند؛ نتایج نشان داد هنگامی که افراد به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، به خداوند و دین فکر می کنند، فعالیت مغزی در نواحی مرتبط با قشر قدامی سینگولا (ACC) و نواحی تنظیم کننده ی حالت برانگیختگی، زمانی که کارها اشتباه پیش می رود (مانند زمانی که ما در حال اشتباه کردن هستیم)، کاهش می یابد. جالب این که وقتی افراد بی اعتقاد به خدا، به صورت «ناخودآگاه» به ایده های مربوط به خداوند فکر می کنند، فعالیت ناحیه ی ACC در آنان افزایش می یابد.
محققان خاطرنشان می سازند: افراد مذهبی با تفکر درباره ی خداوند، به وجود نظم در جهان و علل وقایع تصادفی پی برده و به این طریق، احساس اضطراب و اندوه در آنان کاهش می یابد. در مقابل، برای افراد بی دین، افکار خداوند ممکن است با نظام باورهای شان، مغایرت داشته باشد و این تضاد در آنان موجب پریشانی بیش تر گردد.
تفکر دینی در سخت ترین شرایط، موجب آرامش شده و هنگام بروز خطا، اضطراب را کاهش می دهد. هم چنین برخی شواهد، حاکی از آن است که افراد دارای باورهای دینی، زندگی طولانی تری داشته و تمایل به شاد زیستن و سالم بودن در آنان، بیش تر است. باورها و معانی می تواند در درک عالم هستی و دنیای اطراف، به انسان ها کمک کند.
«مایکل اینزلیشت» با همکاری «الکس تولت» (هردو از دانشگاه تورنتو) که این تحقیق را به عهده دارند، می گوید: «85 درصد از مردم جهان، نوعی باور مذهبی دارند.» او می افزاید: «به عنوان یک روان شناس، لازم است بدانیم چرا مردم، چنین باورهایی دارند و دریابیم کاوش درباره ی هریک از این عملکردها، چه کمکی به ما می کند؟»
طی دو آزمایش، پژوهشگران نشان دادند هنگامی که افراد در مورد دین و خدا فکر می کنند، مغزشان پاسخ های متفاوتی بروز می دهد و این نوع تفکر، به آنان آرامش بیش تری داده و موجب می گردد تا برخورد مناسبی با موانع داشته باشند و اضطراب و نگرانی شان در واکنش به اشتباهاتی که مولد اضطراب و پریشانی ست، کاهش یابد. شرکت کنندگان در این آزمایش در مورد دین و مذهب خود و هم چنین واژه ها و کلمات مربوط به خداوند و دین نوشتند. سپس محققان، فعالیت مغزی آنان را در حین تکمیل یک عمل کامپیوتری ثبت کردند؛ نتایج نشان داد هنگامی که افراد به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، به خداوند و دین فکر می کنند، فعالیت مغزی در نواحی مرتبط با قشر قدامی سینگولا (ACC) و نواحی تنظیم کننده ی حالت برانگیختگی، زمانی که کارها اشتباه پیش می رود (مانند زمانی که ما در حال اشتباه کردن هستیم)، کاهش می یابد. جالب این که وقتی افراد بی اعتقاد به خدا، به صورت «ناخودآگاه» به ایده های مربوط به خداوند فکر می کنند، فعالیت ناحیه ی ACC در آنان افزایش می یابد.
محققان خاطرنشان می سازند: افراد مذهبی با تفکر درباره ی خداوند، به وجود نظم در جهان و علل وقایع تصادفی پی برده و به این طریق، احساس اضطراب و اندوه در آنان کاهش می یابد. در مقابل، برای افراد بی دین، افکار خداوند ممکن است با نظام باورهای شان، مغایرت داشته باشد و این تضاد در آنان موجب پریشانی بیش تر گردد.
تفکر دینی در سخت ترین شرایط، موجب آرامش شده و هنگام بروز خطا، اضطراب را کاهش می دهد. هم چنین برخی شواهد، حاکی از آن است که افراد دارای باورهای دینی، زندگی طولانی تری داشته و تمایل به شاد زیستن و سالم بودن در آنان، بیش تر است. باورها و معانی می تواند در درک عالم هستی و دنیای اطراف، به انسان ها کمک کند.

ویگنسواری و ماسیاکانی (Vigneswari and Masiakanni) دو کودکی بودند که هفته گذشته با پوشیدن ساری قرمز و سنتی هندی و آویختن جواهرات گرانبهایشان در دو جشن باشکوه جداگانه در دهکده ای دورافتاده (Villupuram) در منطقه تامیل نادوی هند با دامادهای قورباغه ای ازدواج کردند.
این ازدواج هر یکصد سال یک بار صورت می گیرد و بخشی از جشن دیرینه خرمن کوبی پونگال است. طبق باوری قدیمی چنین ازدواجی دهکده را برای یک سده از شیوع بیماری های مرموز در امان نگه می دارد. هزاران نفر از روستائیان، فاصله 250 کیلومتری را برای رفتن به معبد در حالی طی کردند که دو عروس خردسال در کجاوه هایشان با طناب بلندی از گل به گردن قورباغه ها وصل شده بودند.

در طول برپایی جشن، عابدان هندو با صدای بلند و آهنگین مشغول نیایش بودند و کمی بعد از آن، عابد بزرگ پیش از چرخیدن به دور آتش مقدس شال عروس را به شال داماد گره زد و آنها را قورباغه و همسر، نامید.
ریشه این جشن عجیب به افسانه الهه ای به نام شیوا (Shiva) برمی گردد که پس از نزاع با همسرش پاواراتی، خود را به شکل قورباغه درمی آورد و می گریزد. زن شیوا بعد از دیدن این جریان آنقدر گریه می کند که باعث می شود یک بیماری عجیب در دهکده شایع شود.
زمانی که مردم از پاواراتی کمک می خواهند، او ساکنان دهکده را برای پیدا کردن شیوا می فرستد تا از وی درخواست کنند با یک دختر جوان ازدواج کند. پس از آنکه شیوا درخواست مردم ده را می پذیرد، پاواراتی خود را به شکل دختری جوان و ناشناس درمی آورد.
بعد از برگزاری مراسم ازدواج هر دو مجدداً به دو الهه تبدیل می شوند و بیماری هم خود به خود از میان می رود. سنت ها در هند معضل است و در بسیاری از مواقع باعث خجالت یا دردسرآفرینی برای دولت این کشور می شود.
به همین دلیل تلاش های گسترده ای برای مقابله با ازدواج های غیرقانونی کودکان صورت می گیرد. از فرستادن تیم های آموزش دیده روانشناس و جامعه شناس گرفته تا راهی کردن رهبران مذهبی به مناطق دورافتاده، مسوولان از هیچ تلاشی برای قانع کردن روستائیان و جلوگیری از انجام سنت های غیرمنطقی فروگذار نکرده اند.
در هر حال ویگنسواری و ماسیاکانی عروس های خوشبختی بودند و پایان داستان شان شاد است زیرا داماد های سبز و چسبناک شان چند ساعت پس از پایان مراسم دوباره به تالاب های گل آلود بازگردانده می شوند.
پاسخ: شما دو راه دارید. اگر نمی خواهید شوهرتان را از دست بدهید می توانید از طریق استخدام شرخر به پولتان برسید وگرنه مسدود کردن لوله بخاری و روشن کردن آن در هنگامی که همسرتان خواب است شما را به یک چهارم اموال او خواهد رساند!
قاف . نون از تبریز: توافق بر سر چیزهایی مثل بال مگس، دم موش، دندان کرگدن و امثالهم بعنوان مهریه امکان پذیر هست یا خیر؟!
پاسخ: اگر یک پیرزن که شلوار لی پوشیده با چشم بسته بتواند روی موتور گازی، تک جفتپا رو زین بزند، شما هم می توانید این آت و آشغال ها را بعنوان مهریه قرار بدهید!
عبدا... . ج از تهران: من یک دانشگاه خیلی بزرگ با شعب فراوان در
سراسر کشور دارم و می خواستم آن را کلا وقف کنم. آیا این کار امکان پذیر
است؟!
پاسخ: آقای ع . ج نشان به آن نشان که اول هر ترم مجبورم می کردی پدرم را عین درخت توت آنقدر بتکانم تا پول شهریه از جیب ها و بلکه حلقومش بریزد بیرون، از ارائه مشاوره رایگان به شما معذورم!
دال . ذال از اهواز: در دعاوی که از طریق قسم قابل اثبات است، چه نوع قسمی درست می باشد؟!
پاسخ: غیر از قسم داماد به جان مادر زن و قسم عروس به جان مادر شوهر و خواهر شوهر و قسم مرد به جان زنش و قسم زن به جان شوهرش، بقیه قسم ها با رعایت شرایط مصرحه در قانون صحیح می باشد!
جمشید . خ از رشت: تکلیف زمین هایی که مالک خاص ندارد چیست؟!
پاسخ: تکلیفش را شهرداری منطقه مشخص می کند؛ اول آن را تبدیل به فضای سبز می کند و بعد که خوب آب ها از آسیاب افتاد، قطعه بندی کرده و به فروش می رساند!
و . ک از شیراز: پس از فوت پدرم مشخص شده که او در زمان حیاتش غیر
از مادرم یک زن دیگر هم داشته و حالا آن زن و بچه هایش هم ادعای داشتن سهم
الارث می کنند؛ حالا ما باید چکار کنیم؟!
پاسخ: تنها کاری که از دست شما بر می آید این است که روزی 3 بار، صبح و ظهر و شب بروید سر قبر پدرتان و فحش و لعنت نثارش کنید و جفتپا بپرید روی قبرش تا روحش معذب شود و جهت خلاصی از شر شما به خواب قاضی پرونده بیاید و اعلام کند که همسر دوم و فرزندانش را از ارث محروم کرده است!
نازنین . ل از مشهد: دختری هستم 25 ساله؛ بمدت 6 ماه به عقد پسری
درآمدم که بعدا فهمیدم من را فقط بخاطر ثروت میلیاردی پدرم می خواسته و
بهمین دلیل هم از او جدا شدم. حالا می خواستم ببینم تکلیف هدایای میلیونی
که در دوران عقد برای او خریدم چیست؟!
پاسخ: بدلیل حساسیت پرونده، آدرس می دهم که حضورا به دفترم مراجعه فرمایید تا در خصوص اموال میلیاردی و هدایای میلیونی و ازدواج و آینده مان بطور خصوصی گفتمان نماییم!
به گزارش تکنیوز دیلی، این شرکت دیروز جمعه کفش جدید خود با همین عنوان را به بازار عرضه کرده است که مثل فیلم سینمایی آن دارای درخشش خاصی است که هم اکنون در سایت فروش اینترنتی ایبی حدود 1500 جفت از این کفش جدید عرضه شده است.

این کفش مخصوص بیماران مبتلا به پارکینسون و کلاً کسانی که در اندامهای بدن خود لرزش دارند ساخته شده است و طوری طراحی شده که نیازی به بستن بندهای آن وجود ندارد چرا که به طور اتوماتیک بسته می شود. در حال حاضر این کفش ها به قیمت 4 هزار دلار عرضه شده است.
برای مراقبت و حفظ زیبایی لب ها، برق لبتان را خودتان درست کنید.
مواد لازم:
یک قاشق چایخوری کره کاکائو
یک قاشق چایخوری روغن نارگیل
یک قاشق چایخوری روغن ویتامین E
چهار قاشق چایخوری کاکائوی رنده شده
طرز تهیه:
کره کاکائو، روغن نارگیل و ویتامین E را در یک ماهیتابه گرم کنید. کاکائوی رنده شده را به آن افزوده و هم بزنید تا کاملا آب شود. بگذارید کرمی که درست کرده اید کاملا خنک شود. سپس روی لب ها بمالید.
پیش از این تحقیقاتی از این دست انجام شده بود اما هیچکدام تا این اندازه وسیع و گسترده نبودند. به طوری که این بار به نظر می رسد که هیچ تردیدی درباره تاثیرات طول انگشتان دست در مردان و زنان باقی نمانده نباشد.
درحقیقت طول انگشتان دست به سطح ترشح هورمونهای زنانه و مردانه (به ترتیب استروژن و تستوسترون) وابسته است که جنین دختر یا پسر در طول دوران بارداری دریافت می کند.
بدیهی است که هورمونها برای اینکه تعیین کنند فرد در آینده چه شخصیتی خواهد داشت کافی نیستند، بلکه فاکتورهای بسیار دیگری بر روی این مسیر شخصیت سازی اثر می گذارند.
اما انگشتان دست به طور موثری نوعی کارت شناسایی هستند که به ما اجازه می دهند اولین نگاه را بر روی پتانسیلهای مرد و یا زن آینده بیندازیم.
هر دو جنس زن و مرد تحت تاثیر هر دو هورمون تستوسترون و استروژن قرار دارند. اما ترشح استروژن در زنان و تستوسترون در مردان بیشتر است و هرچه سطح این هورمونها بالاتر باشد خصایص زنانه و مردانه در افراد بیشتر می شود.
اکنون نتایج این تحقیقات که در مجله علمی PNAS منتشر شده اند نشان می دهد در مردان به دلیل ترشح بیشتر تستوسترون به طور معمول، انگشت حلقه نسبت به انگشت اشاره به طور چشمگیری بلندتر است درحالی که در زنان انگشت اشاره بلندتر است و یا تقریباً هر دو انگشت هم اندازه هستند.
بنابراین اگر انگشت حلقه یک مرد کوتاه تر از انگشت اشاره اش باشد این بدان معنی است که مهربان تر، محجوب تر و کمتر خشن است. این افراد معمولاً پدرانی هستند که با وسواس مادرانه از کودکان خود مراقبت می کنند.
در عوض اگر انگشت حلقه یک زن بلندتر از انگشت اشاره باشد احتمال بسیاری وجود دارد که این زن در ورزش موفق شود.

در کل، مردان با انگشت حلقه بلندتر سلطه جوتر و خشن تر است. نتایج یک نظرسنجی که در سال 2008 توسط دانشگاه کمبریج انگلیس انجام شده است نشان می دهد که این گروه از مردان در محیطهای کاری به شدت رقابتی برای مثال در "سیتی"، شهرک مالی لندن، موفقیت و درآمد بیشتری نسبت به مردان با انگشت حلقه کوتاهتر دارند.
محققان بر این باورند که این خصوصیت بر موفقیت افرادی تاثیرگذار خواهد بود که در حرفه خود نیازمند ریسک، تصمیم گیری و فعالیتهای سریع هستند و در همه انواع مشاغل تجاری منجر به افزایش میزان موفقیت فرد نخواهد شد. زیرا برخی مشاغل نیازمند تخصصی خاص و شیوه خاصی از برخورد با مشتری و کارفرما خواهد بود.
نتایج تحقیقات دیگری که توسط محققان دانشگاه بث (انگلیس) در سطح مدارس انجام شد نشان داد که کودکان دختر یا پسر با انگشت اشاره کوتاهتر در دروس زیرگروه علوم انسانی موفقیت بیشتری نسبت به دروس علمی کسب می کنند.
بر اساس گزارش لارپوبلیکا، همچنین طول انگشت می تواند اطلاعاتی نیز برای پیش بینی بیماریها ارائه کند. به طوری که انگشت اشاره بلندتر می تواند به عنوان یک شاخص پیش فرض برای توسعه تومور پروستات در مردان و سرطان سینه در زنان مدنظر قرار گیرد.
.:: This Template By : web93.ir ::.