شاعری بال و پر نمی خواهد
شعر گفتن هنر نمی خواهد!
بعد سی سال رنج، فردوسی
لوح تقدیر اگر نمی خواهد!
بدهید اش به آدمی قانع
كه از آن بیشتر نمی خواهد!
شعر دوران ما نظر كرده است
شاعر از هر نظر نمی خواهد!
چند وقت است حضرت خیام
كوزه از كوزه گر نمی خواهد!
خواهر من فروغ سهم اش را
از حقوق بشر نمی خواهد!
شرح دیوان سوزنی دیگر
گوشه ای پشت در نمی خواهد!
مرد بیچاره عاشق است اما
مرد بیچاره شر نمی خواهد!
سوزنش پیش یك نفر گیر است
جز همان یك نفر نمی خواهد!
«پسر نوح با بدان بنشست»
ارث بابا مگر نمی خواهد؟!
رودكی جان! بخواب ما هستیم
شعر دیگر پدر نمی خواهد!
نسیم عرب امیری 26 آذر 1387
منبع: لوح
لبخند بزن دو چشم باراني را
تجويز كني نگاه درماني را
يك شعله بخند تا به آتش بكشي
دانشكده علوم انساني را!
***
تو ماه زلالي و كمان ابرويي
من اِندِ مرامم و صداقتگويي
مشكل حل است، عصر يكسر برويم
تا دفتر ازدواج دانشجويي!
***
از جزوه این و آن کپی می گیرم
تا با توام از زمان کپی می گیرم
رد دو لبت به روی فنجان، یعنی
از خنده نازتان کپی می گیرم!
***
یک شب به دلم ستاره ات می افتد
چشمان پر از شراره ات می افتد
هی با تلفوون(!) خونه تون زنگ نزن
ای دختر بد! شماره ات می افتد!
***
دیروز تمام آرزوهایم سوخت
چایی خوردم، ته ته نایم سوخت
مردی آمد پی اش، سمندی بژ داشت
... خب، حدس زدی که تا کجاهایم سوخت!!
***
تو دستات تیشه هم باشه قشنگه
رقیب ریشه هم باشه قشنگه
تو عینک می زنی، عیبی نداره
عسل تو شیشه هم باشه قشنگه!
حامد عسکری ـ شب شعر طنز شکر خند
ناصر فیض
ابوالفضل زرویی
"مرگ من روزی فرا خواهد رسید" *
زیر سقفی توی این شهر شلوغ
هق هق فامیل من گم می شود
در میان صد صدای بوق بوق
مرگ من روزی فراخواهد رسید
در هوایی با دوصد آلودگی
در زمستانی که می گردد دچار
این هوا بر معضل وارونگی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
زیر آواری به لطف زلزله
چون ضریب ایمنی خانه ها
در مصاف هفت ریشتر نازله!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در سقوطی توی چاه فاضلاب
آه ! حتی شاید از بدشانسی ام
سقف مترو بر سرم گردد خراب!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در گروگان گیری دزدان بانک
چون یکی از دزدها دارد سلاح
- بخت اگر بخت من است آورده تانک!-
یا مرا خفاش شب خواهد ربود
یا که باند کرکس و جغد و شغال
می کُشندم در بیابانی مخوف
می کُنندم توی یک گودال، چال
یا آسانسور می کند روزی سقوط
جوّ آن پرتابل می گیرد مرا
دیگران را شوهری گردد نصیب
آّه! برق کابل می گیرد مرا !!!
آرزویم مرگ با آرامش است
در میان رختخواب خانگی
نه سقوط و له شدن یا سوختن
یا تصادف موقع رانندگی
در فضای دلنواز روستا
زندگی آسوده و با ارزش است
مرگ هم حتی درآنجا سخت نیست
چون سفر تا اوج یک آرامش است.
* از فروغ فرخزاد
از فروغ فرخزاد
ارمغان زمان فشمی
«فراوان مرغ زیرک دیده ایام
که افتادند بهر دانه در دام»
یکی چشمک زد و من پشت فرمان
به این علت نکردم هیچ اقدام!
مهدی استاد احمد
دگر پیشم نمان ، بگذار و بگذر
مرا با عشقمان بگذار و بگذر
نمان اینجا برو قم ، رشت ، اهواز
سمیرم ، زاهدان بگذار و بگذر
اگر دنیای هم بودیم روزی
مرا با یک جهان بگذار و بگذر
برایت چون شرابی کهنه بودم
مرا در استکان بگذار و بگذر !
غبار عشق اگر رویت نشسته
خودت را بتـــّکان! بگذار و بگذر
زمان رفتنت لب ور نچینم
برای امتحان بگذار و بگذر !
اگر با هم برایت نیست ممکن
بیا یک در میان بگذار و بگذر (؟!)
قسم بر هر خدایی می پرستی
نکش خط و نشان، بگذار و بگذر
قسم خوردن اصولا کیف دارد
قسم را لای نان بگذار و بگذر !
اگر خوردم شکست از لشکر عشق
مرا در پادگان بگذار و بگذر !
برایت صد هزاران خرج کردم
برای یک قران بگذار و بگذر
برایت از برک دامن خریدم
تو در هاکوپیان بگذار و بگذر !
مرا یک زخم نامرحم علاج است
به زخمم استخوان بگذار و بگذر
لباست چون مچاله روی تخت است
ردیف و قافیه بسیار سخت است (!)
دگر لطفا لباست را تنت کن !
و یا در جامه دان بگذار و بگذر
بخور صبحانه ات را قبل رفتن
عسل را در دهان بگذار و بگذر (!)
اگر از آسمان هم سنگ بارد
بگویم همچنان بگذار و بگذر
عجب جای طنین داریست حمام
بیا با من بخوان « بگذار و بگذر » !
بیا تا عشق را از تن بشوییم
خودم را توی وان بگذار و بگذر
سر و پای تو را لازم ندارم
مرا در آن میان بگذار و بگذر (!)
ندارم خواهشی دیگر عزیزم
فقط غیر از همان بگذار و بگذر
دگر یادم نیاید چیزی اما
تامل کن...، آهان ! بگذار و بگذر !
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
امان از این مسایل که خو گرفته با من
نه دسته ی هزاری نه برگ صد دلاری
برای خواستگاری غریبه با طلا من
نه چشم دل به سویی نه آنی و نه اویی
نه دختر عمویی بدون آشنا من
نه باده ای به چرخشت نه سکه ای در این مشت
نه حلقه ای در انگشت نه لکه ای به دامن (!)
چنین شب خموشی دو چشم من به گوشی
که زنگ یک مموشی ، الو ، بله ؟ شما ؟ - « من »
جواب رد به من داد و فحش بد به من داد
سرم کشید فریاد : « اوا ! اوا ! اوا ! من ؟ » !
چه قصه ی درازی ، چه یار حیله سازی
مرا گرفته بازی ، چو دسته ی سگا من !
ستاره های سربی در آسمان ابری
من و هجوم گریه ، خدا بده شفا من !
مهدی استاد احمد
دل من اگر خرابه
افتاده تو طرح ِ چشمات
کی می شه که چشمای من
پر شه از تراکم ِ پات !
بین چشمای من و تو
یه اتوبان ِمحبت
گرچه تو آخر ِ صدری
می رسم بهت با همت
قدر این دل ِ خرابو
کاش یه ذره می شناختی
وقتی شد کلنگی ِ تو
کوبیدیش ولی نساختی
توی قلب من به جز تو
هیچ کسی نمی شه وارد
تو کلانشهر ِ دل من
تو شدی شرکتِ واحد
تیر برق ِچشمای تو
توی سینه ی شبامه
سرخ ِ چشمک زن ِ لبهات
هرجا می رم سر رامه
تو فضای سبز ِ سینَه م
گل ِ سرخ ِ خاطراته
تو ترانه های طنزم
طرح تعریض ِ لباته
اما قلب سنگی ِ تو
از ترافیک شده اِشغال
منو هی می ذاری بیرون
ساعت 9 مثه آشغال !
هر کسی که رشوه می ده
تو بهش اجازه می دی
تو برای فتح ِ قلبت
هی جواز ِ تازه می دی !
مهدی استاد احمد
.:: This Template By : web93.ir ::.