دیوان حافظ
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود 500 غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان به چاپ رسیده است. شاید تعداد نسخه های خطی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانه های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.
آرامگاه خواجه حافظ شیرازى
زندگینامه
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است و مادرش نیز اهل کازرون بوده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد برای یادگیری علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان به ویژه قوام الدین عبدالله بهره ها گرفت.
در بارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظ شناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در 727 ه.ق و دکتر قاسم غنی آن را در 717 میدانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعه ای از حافظ ولادت او را قبل از این سالها و حدود 710ه.ق تخمین میزنند. آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از 710 واقع شده و به گمان غالب بین 720 تا 729 ه.ق روی داده است.
در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده میشود و به نظر اغلب آنان 792 ه.ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد 777 ه.ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانسجامی (متولد 817 ه.ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال وفات خواجه قید شده است. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی بر نقاب خاک کشیده است. تالیف نزدیک به یک قرن پیش از تولد او (یعنی در سال 638 ه.ق -1240 م) محی الدین عربی دیده از جهان فروبسته بود، و 50 سال قبل از آن (یعنی در سال 672 ه.ق - 1273 م) مولانا جلال الدین محمد بلخی درگذشته بود.
بعد از مرگ پدرش، برادرانش که هر کدام بزرگتر از او بودند،به سویی روانه شدند و شمس الدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی میگذشت. همین که به سن جوانی رسید، در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد، تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب خانه کشاند. تحصیل علوم و کمالات را در زادگاه خود کسب کرد و مجالس درس علماء و فضلای بزرگ شهر خود را درک نمود. او قرآن کریم را از حفظ کرده بود و بنابر تصریح صاحبان نظر، تخلص حافظ نیز از همین امر نشأت گرفته است. حافظ در سن 38 سالگی همسر خویش را از دست داد. و پس از او بار دیگر زمانه نامهربانی خود را به او نمایان ساخت و این بار فرزندش را از او گرفت.
درباره نحوه زندگی حافظ هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست. حتی به مقدار یک خط منبعی که هم عصر او باشد و خاطره ای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد. اولین شرح حال های مکتوب در مورد حافظ مربوط به بیش از 100 سال پس از وفات اوست. تمام شرح حال هایی که در حال حاضر در مورد حافظ نوشته می شود بر اساس برداشت شخصی نویسنده از اشعار او و برخی نشانه های تاریخی است که به طور مستقیم ربطی به حافظ ندارد. مانند شرح حال شاهان هم عصر حافظ و یا احوال عمومی شهر شیراز در آن روزگار.
حافظ و اسلام
دلبر حافظ معصوم است که همه عالم نسبت به پارسایی، عفاف و عصمت او اذعان دارند. در این راستا حافظ از میان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به محبوب عصر خود، یعنی حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ نظر داشته است. البته حافظ درباره حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ غزل گفته است نه قصیده، ولی سخن در اینجاست که تقریباً کمتر غزلی است که بیتی یا ابیاتی از آن مناسب با وصف حال امام غائب از انظار نباشد. سرانجام با آتش شعله ور عشق محبوب دو عالم، به دیدار حضرت حق شتافته است. حافظ نام حضرت را صریحاً در اشعارش برده و از ظهور او و نابودی «دجال»؛ مظهر ریا و تزویر و بدی و پلیدی سخن گفته است.کجاست صوفی «دجال» فعل ملحد شکل / بگو بسوز که «مهدی» دین پناه رسید .گرچه شیرین دهنان پادشاهند ولی / «او سلیمان» زمانست که خاتم با اوست.
مژده ای دل که «مسیحا» نفسی می آید / که از انفاس خوشش بوی کسی می آید
ز روان بخشی «عیسی» نزنم پیش تو دم / زانکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
«یوسف» گم گشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
حافظ مکن اندیشه که آن «یوسف» مه روی / باز آید و از کلبه احزان به در آیی
گفتند خلایق که تویی «یوسف ثانی» / چون نیک بدیدم به حقیقت برسیدم
از دست غیبت تو شکایت نمی کنم/ تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
علاقه به شیراز
علاقه و دید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد. بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده می شود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعه ای در روانش و در اندیشه اش سیر می کند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد. زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسایل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است. لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است:
یکی مطابقت سروده هایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.
حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی می رسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار می گذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند به وفور یافت می شد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر می داشت.
شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی می کرد و مسایل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفته ابن بطوطه بهشت روی زمین بشمار می آمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روز ها شاهد جنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن می خواندند. با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.
راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ / که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. او پادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود بطوریکه حافظ اغلب او را «محتسب» می نامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزار دادن اوست. از این جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) می پردازد.
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم / خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیزست/به بانگ چنگ مخور باده که محتسب تیزست
محتسب داند که حافظ عاشق است/ و آصف ملک سلیمان نیز هم
حافظ ستم بر همشهریان را برنمی تافت و رندانه در احقاق حق مردم تلاش می کرد تا اینکه شاه شجاع پدر ریاکارش را کور کرد و خود به جای او نشست و حافظ نیز چنین بشارتی را به شیرازیها می دهد که :
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند/ وز وی جهان برست و بت میگسار هم
دوران حکومت شاه شجاع دوباره آزادی و شادمانی مردم را به دنبال داشت و حافظ نیز به مراد دیرینه خود رسید که :
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش / که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
نکته دوم راجع به علاقه و دید حافظ به شیراز چنانکه گذشت طبیعت سرسبز و مناظر بدیع و باغات دلگشای شیراز بود. بهار شیراز و عطر دل انگبزبهار نارنج آن لطف خاصی داشت و درختان سرو که باغها را پوشانده بودند و انواع میوه هاکه در خاک شیراز پرورش می یافت دل از بیننده می ربود. گردشگاههای فروان که از زمان سعدی نیز باقی مانده بود مردم را به طرف خود می کشانید.
غزلیات
حافظ را چیره دست ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته اند. موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازله است و غزلسرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانه پردازی است. با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیتهای درخشان، مستقل، و خوش مضمون فراوانی است که سروده است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره های قرآن تأثیر گرفته است، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانسته اند.
رباعیات
چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، هم سنگ غزلهای او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آنها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بوده اند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بوده است. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ مینویسد:
«هیچ یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی،ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمی افزاید.»
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت/ وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست/ تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت
****
هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد/ هر پاک روی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن غیب است عجب/ چون مرد ندید از که آبستن شد
تأثیر حافظ بر شعر دوره های بعد
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگر چه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظ پژوهان شعر او را پایه گذار سبک هندی میدانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.
در مقدمه نسخه قزوینی و ستایشگر آمده است:
غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ نوای زهره و رامشگری بهشت از یاد بداد داد بیان در غزل بدان وجهی که هیچ شاعر از این گونه داد نظم نداد چوشعر عذب روانش زبر کند گویی هزار رحمت حق بر روان حافظ باد.
سنگ مزار حافظ در حافظیه شیراز
حافظ در جهان
گوته
گوته، نابغه ترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی - شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظ نامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جملهٔ آنها میتوان به دو شعر زیر اشاره کرد:
حافظا، در غزلهایت میشنوم که شاعران را بزرگ داشته ای بنگر که اینک پاسخی فراخورت میدهم:بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگداشت اوست. خود را با تو برابر گرفتن، حافظا راستی که دیوانگی است! کشتی ای پر شتاب و خروشان به پهنهٔ پر موج دریا در می آید،و مغرور و دلیر به دل خیزابها میزند آن و دمی است که اقیانوس درهم اش بشکند ولی این تخته بند پوده همچنان به پیش میراند. در غزلهای سبک خیز و تندآهنگ تو خنکای سیال دریا است، و فوران کوهوار آتش نیز و گدازهها مرا در خود غرق میکنند. با این همه خیالی نیز درونم را می آکند و شجاعت ام میبخشد مگر نه آنکه من نیز در سرزمین خورشید زیسته و عشق ورزیده ام!
نیچه
یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان نام آور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمتها»، یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کرده است:
میخانه ای که تو برای خویش پی افکنده ای فراختر از هر خانه ای استجهان از سر کشیدن می ییکه تو در اندرون آن می اندازی، ناتوان است پرنده ای، که روزگاری ققنوس بود در ضیافت توست موشی که کوهی را بزادخود گویا تویی تو همه ای، تو هیچی میخانه ای، می یی ققنوسی، کوهی و موشی،در خود فرو می روی ابدی، از خود می پروازی ابدی، رخشندگی همهٔ ژرفاها، و مستی همهٔ مستانی- تو و شراب؟
فال حافظ
ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال میگیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال میگیرد ابتدا نیت میکند، یعنی در دل آرزویی میکند. سپس به طور تصادفی صفحه ای را از کتاب حافظ میگشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می کند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحه ای میخوانند و سپس کتاب حافظ را میبوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را میگشایند و فال خود را میخوانند برخی حافظ را «لسان الغیب» میگویند یعنی کسی که از غیب سخن میگوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچ کس زبان غیب نیست:
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان/ کدام محرم دل ره در این حرم دارد یکی
آرامگاه حافظ در شب
واژه های کلیدی حافظ
در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می شود که هر یک نقش اساسی و عمده ای را در بیان و انتقال پیامها و اندیشه های عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آنها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جملهٔ مهمترین آنها میتوان به واژه گانی چون رند و صوفی و می اشاره کرد.
شاید کلمه ای دشواریاب تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود کتابهای لغت آنرا به عنوان زیرک، بیباک، لاابالی، و منکر شرح میدهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریده است که شاید در دیگر فرهنگ ها و در زبان های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی صوفی
حافظ، همواره صوفی را به بدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان اوست .آرامگاه حافظ همچنین مکانی فرهنگی است. به عنوان مثال، برنامه های مختلف شعرخوانی توسط شاعران مشهور یا کنسرت خوانندگان به ویژه موسیقی سنتی ایرانی و عرفانی در کنار آن برگزار میشود.
حافظ شیرازی در شعری پیش بینی کرده است که مرقدش پس از او، زیارتگاه خواهد شد:
بر سر تربت ما چون گذری، همت خواه / که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
به عقیده من داش آکل تنها یک شخص نیست بلکه نماینده قشری از افراد جامعه ماست که باید آنها را به عنوان یک پدیده بررسی کرد. این افراد دارای ابعاد شخصی و اجتماعی هستند که در این نوشتار به بررسی آن می پردازم.
بعد شخصیتی و زندگی فردی داش آکل
به تعبیر برخی داش آکل، لات آسمان جل، جوانمرد و لوطی، ناقض قوانین رسمی و البته وضع کننده قوانین به تشخیص خود است. البته داش آکل، آزادمنش، کمک کننده به فقیران و نگه دارنده حرمت زنان و کودکان و در عین حال، بیدین و لامذهب، میخواره، مست و دعوایی است. شاید بتوان گفت شخصیتی مثل او، جمع اضداد است. شاید عیاران بهترین نمونه از این دست باشند که سابقه تاریخی وجود پدیده داش آکل ها را در جامعه ما، تأیید می کنند. عیاران جماعتی آزاد و بی غل و غش بودند که لزوماً دین مشخصی نداشتند. اما تمام زندگی خویش را فدای مردم می کردند. آنها تعلق خاطری به جاذبه های دنیایی از مال و ثروت، زن و زندگی نداشتند، عموماً با استقبال مردم روبرو می شدند و با قوانین رسمی سر سازگاری نداشتند.
چنین شخصیت هایی معمولاً در تاریکی و جایی زیر پوست جامعه رشد و نمو می کنند. ناگهان عاصی و سرکش سر بر می آورند. برای خود حریمی تعریف کرده و در عین اینکه به ظلم و بی عدالتی جامعه معترضند و بیشتر در جوامع استبداد زده، زاده می شوند، اما دیکتاتوری کوچک هستند که قوانین خاص خود را دارد و فضای اطرافشان را آنگونه که خود می خواهند مدیریت می کنند. داش آکل اساطیر گونه از تاریکی بر می آید، چون نوری می درخشد و به تاریکی فرو می رود. گویا همچون شهاب زمانی دیده می شود که رو به مرگ می رود.
داش آکل شخصیتی تنها دارد. بجوش نیست. آزادی اش را دوست دارد. البته عاشق هم می شود اما اهل گفتن راز دل نیست و گویا نباید به وصال برسد که اگر برسد دیگر داش آکل نیست. نمونه های شبیه داش آکل در جوامع دیگر نیز می توان سراغ گرفت. اما قهرمانهای فرهنگهای دیگر، مخصوصاً فرهنگ غربی همواره به وصال یار می رسند و پایانی خوش در انتظار آنهاست. نمونه بارز قهرمان هایی شبیه داش آکل، رابین هود است. او در ضمن اینکه آنارشیست است، آسمان جل و جوانمرد نیز هست، در عین حالی که بر علیه قوانین رسمی قیام می کند، کمک رسان فقیران نیز هست. اما رابین هود نمی میرد، بلکه با عشق خود ازدواج می کند. این امر بیانگر تفاوت فرهنگی جوامع غربی و شرقی است، ضمن اینکه فرهنگ عشق و مرگ در جوامع شرقی را نشان می دهد. چرا که در جوامع شرقی، مخصوصاً ایران، هیچگاه عاشقی که به معشوق می رسد، جدی تلقی نمی شود و به قول معروف، وصال مسلخ عشق است. عشق باید سوز، جدایی، داغ و فراق و نهایتاً مرگ همراه داشته باشد تا ماندگار شود. مانند لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین و ... به همین دلیل، عشق داش آکل به مرجان دختر حاجی صمد، فرجامی به وصال ندارد. اما باید توجه داشت که همین شخصیت خاص، مورد اعتماد است چرا که حاجی صمد او را وکیل وصی خود می کند، آن هم در حضور امام جمعه و این نشان دهنده جهت گیری های خاص مردم است که نمی توان دلیل روشنی برای آن آورد.
بستر اجتماعی زاده شدن داش آکل و شخصیت اجتماعی او
باید بستر اجتماعی خاصی وجود داشته باشد تا چنین شخصیتهایی زاده شوند. شاید وجود نظام دیکتاتوری چند هزار ساله در ایران چه قبل و چه بعد از اسلام، یا وجود ایده قهرمان خواهی و قهرمان پروری در جامعه، عاجز بودن مردم از احقاق حق خویش و ترس از داغ و درفش حکومت یا ترس از مرگ در صورت طلب حق، دلایلی برای بوجود آمدن شخصیتهایی همچون داش آکل باشد. باید توجه داشت، شخصی با خصوصیات داش آکل، با شرایطی که برای جامعه او ذکر شد، حتماً باید چهره شود، زیرا جامعه چنین می خواهد. هرچند متأسفانه، جامعه بعد از زادن و پرورش افرادی مثل داش آکل، خود برای نابودی او تلاش می کند. به طور مثال بعد از پذیرفتن وصیت حاجی صمد که عین جوانمردیست، جامعه دوران او شروع به کوبیدن و بد گفتن از داش آکل می کند. او را بی ارزش جلوه می دهد و اجازه می دهد تا امثال کاکا رستم (مظهر نامردی) برای داش آکل خط و نشان بکشد.
البته شاید جامعه، داش آکل را آزاد می خواهد نه در بند زن و بچه و کسب و کار، اما خود وفای به عهد نیز که یکی از خصوصیات چنین اشخاصی است، اسارت می آورد. با مرگ داش آکل، گویی پروسه به اتمام می رسد و جامعه مدتی گیج و منگ شده ولی دوباره به سمت زایش و پرورش داش آکلی دیگر می رود. اگرچه یاد داش آکل همیشه گرامی است و در بین عوام همیشه از اون به نیکی یاد می شود، اما هیچکس از کیفیت زندگی شخصی داش آکل آنچنان خبر ندارد و اگر هم مطلع است راضی نمی شود که چنین فداکارانه به سوی نیستی رود. می توان گفت، داش آکل جزء جدایی ناپذیر چنین جوامعی است و بدون او چیزی کم است. مردم نیز به دلیل حافظه تاریخی و اجتماعی که دارند، از چنین شخصیت هایی که البته نمونه شان در تاریخ کم نیست، استقبال می کنند. حتی می توان گفت، جامعه دوران داش آکل، منتظر آمدن اوست زیرا چنین جوامعی حتماً باید قهرمان داشته باشند. جالب اینجاست که خود این جوامع سبب ساز نابودی قهرمان های خویشند زیرا همیشه فراتر از طاقت آنها از ایشان توقع دارند.
تأثیر داش آکل بر اجتماع
1- تأثیر بر عوام: در بین عوام عموماً روش و منش چنین شخصیت هایی تأثیر زیادی دارد و حتی تا مدتها تکیه کلامها و یا حرفهایشان به ضرب المثل تبدیل می شود. مانند حکایت فضیل عیاض (دزدی که توبه کرد و جوانمرد شد). در ضمن نوچه ها و دست پرورده های چنین افرادی، بعد از آنها یا جایشان را میگیرند و یا تبلیغ کننده و اشاعه دهنده نام یا عملکرد آنها خواهند بود.
2- تأثیر بر خواص: البته نمی توان داش آکل را برآمده از عوام و تأثیر گذار صرف بر آنها تلقی کرد. چرا که بسیاری از خواص از او تأثیر می گیرند. به نظر کدام درست است؟ اینکه داش آکل بوده و هدایت آن را نوشته است یا هدایت آن را نوشته و داش آکل بوجود آمده است. به عقیده من هر دو درست است، زیرا داش آکلها در بطن جامعه بوده اند و هدایت یکی از آنها را کشف کرده و با نام داش آکل او را خلق کرده و به رشته تحریر در آورده است. و سپس خود این داش آکل کشف شده بر دیگر خواص تأثیر خود را دارد.
کپی برداری از این مطلب با ذکر نام سایت بلامانع است !
علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج در وصیت نامه اش به این موضوع اشاره کرده که بعد از او محمد معین قیم آثارش باشد.
امشب فکر می کردم با این گذران کثیف که من داشته ام-بزرگی که فقیر و
ذلیل می شود، حقیقتا جای تحسر است. فکر می کردم، برای دکتر حسین مفتاح چیزی
بنویسم که وصیت نامه من باشد. به این نحو که بعد از من هیچ کس حق دست زدن
به آثار مرا ندارد بجز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد. دکتر
محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند-ضمنا دکتر ابوالقاسم جنتی عطائی و
آل احمد با او باشند.
به شرطی که هر دو با هم باشند- ولی هیچ یک از
کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرموده اند در کار نباشند. دکتر محمد
معین که نسل صحیح علم و دانش است کاغذ پاره های مرا بازدید می کند. دکتر
محمد معین که هنوز او را ندیده ام مثل کسی است که او را دیده ام. اگر شرعا
می توانم قیم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیم است. ولو این که
او شعر مرا دوست نداشته باشد-اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه این
اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید. چقدر بیچاره است انسان...
با وجود این چون مثل ها بیشتر شفاهی هستند از خاطره ها رفته اند؛ اما مثل هایی که از ریشه محکمی برخوردار هستند برجا مانده اند، گرچه گاهی ساییده و کوتاه شده اند.
این مقاله نمونه ای از ریشه مثلهای کتاب " فرهنگ امثال و حکم فارس " است. منظور اصلی تدوین این کتاب یافتن ریشه مثلهایی است که از بین رفته و در جایی ثبت نشده است. بسیاری از مثلها هم که ریشه آنها نوشته شده است فهمیدنش مشکل است. از این رو نگارنده بر اساس شواهد و قرائن و کاوش در معنای مثلها ریشه آنها را ساخته یا اصلاح کرده و در معرض قضاوت خوانندگان و علاقه مندان گذاشته است. باید یادآور شد که شناختن و یافتن مأخذ مثل، تجربه و نشست و برخاست با مردم شهر و روستا و عشایر را می طلبد که نگارنده سالها از این تجربه بهره مند بوده است. حال ریشه برخی از امثال تقدیم می شود.
* آب آن دو به یک جوی نخواهد رفت :
مشارکت آن دو نفر دوامی نخواهد داشت.
مأخذ: در بین زارعان خرده پا و ضعیف رسم است که با همسایه زمین خود آب را به نوبت از ممری (جوی) که مشترکاً احداث کرده اند به زمین خود ببرند. این کار از چند نظر صرفه جویی است، زیرا اگر هر کدام بخواهند برای بردن آب به زمین خو ممری احداث کنند، علاوه بر هزینه احداث، مقدار مصرف زمین دو برابر خواهد بود. سود دیگر این اشتراک مربوط به آبی است که آبخور جوی می شود. شبیه به این مثل، مثل "آب و گاوشان یکی است" می باشد.
* کلاهش پشم ندارد :
از او نباید ترسید، مهابتی ندارد، دلیلی وجود ندارد که از او هراس داشته باشیم.
مأخذ: در زمان قدیم، نه چندان دور، در ایران صاحب منصبان نظامی به تقلید از نظامیان روس که کلاه پشمی به سر داشتند، کلاه پشمی پوستی بر سر می گذاشتند و از آن جایی که نظامیان مأمور نظم و نسق هستند، وقتی از دور پیدا می شدند مردم خود را جمع و جور می کردند که مورد مؤاخذه واقع نشوند، و اگر آن صاحب منصب نظامی افسر نبود به هم می گفتند: این که افسر نظامی نیست، کلاهش پشم ندارد.
* زاغ سیاه کسی را چوب زدن :
هر کس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور می کند که مربوط به زاغ پسر یا دختر خاله کلاغ است که او را با چوب زده اند و فراری داده اند؛ اما درک بنده از این مثل چنین است: زاغ نام دیگر زاج است. علاوه بر این که مردم بیشتر شهرستان ها به همین نام زاغ (زاج) را می شناسند در فرهنگنامه ها هم به همین معنی آمده است.
زاغ (زاج) نوعی نمک است که انواع مختلفی دارد: سیاه، سبز، سفید و غیره. زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی و پارجه و چرم می رسد. اگر کسی ببیند که نخ یا پارچه یا چرم همکارش خوش رنگ تر یا شفاف و براق تر از کارهای خودش است، درصدد بر می آید که در موقع مقتضی خود را به ظرفی که زاغ در آن حل شده برساند و چوبی در آن بگرداند و با دیدن و بوئیدن، بلکه پی ببرد که در آن زاغ چه اضافه کرده اند یا نوع و مقدار و نسبت ترکیبش با آب یا چیز دیگر چیست. ضمناً در مورد اشخاص چشم سبز هم چشم زاغ یا زاغول گویند.
* بارگهش را آب برده :
کار او دیگر اصلاح پذیر نیست، چون بسیار خراب است، بیشتر در مورد ورشکست شده ای گویند که با کمک دوستان هم نمی تواند باز به سرکار خود برگردد، یعنی خرابی کار بیشتر از این حد است. در موارد مشابه نیز کاربرد دارد.
مأخذ: لازم است که اول معنی واژه " بارگه " را بدانیم: بارگه در تداول آباده و صغاد سد کوچکی است که چون آبیار بخواهد آب را سوی دیگر بفرستد، ماسه و شن و ریگ آن طرف جوی را که باید آب برود با بیل بر می دارد و به سمتی که نباید آب برود می ریزد. در این موقع حساس، چابکی و جلدی لازم دارد. چون این کار باید سریع انجام شود، یعنی از وقتی که میرآب اعلام می کند، دیگر جریان آب به حساب ممر دوم که سد آن برداشته شده است، خواهد بود. گاهی زارعان در این موقع اگر سنگی بزرگ و امثال آن را بیابند از آن استفاده می کنند، ولی برخی وقت ها به سبب فشار زیاد آب یا از چابکی لازم برخوردار نبودن، موجب می شود که آب را نتوانند بگردانند. در این زمان است که " بارگه " را آب می برد و دیگر کار یک نفر نیست که بتواند آب را برگرداند (واژه بارگه را مردم کرمان " گرگه " و کردان " ورگال " گویند.)
* پا تو کفش کسی کردن :
کاربرد این مثل در امثال و حکم دهخدا چنین است: دخالت در کار کسی کردن، از کسی بدگویی کردن؛ اما در تداول صغاد و آباده فارس باری پیدا کردن بهانه به منظور آسیب رساندن به کسی در کارش، تجسس کردن و دنبال نقطه ضغف یافتن علیه کسی به کار می رود. به باور نگارنده، به حریم و حرم کس ناجوانمردانه واردشدن و طبعاً برای راحت بودن از دم پایی مرد صاحب خانه استفاده کردن.
* همه را روی دایره ریختن :
همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش کردن، کلیه دانسته های خود را بیان کردن، حساب خود را با صداقت پس دادن.
مأخذ: در قدیم که هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا خنیاگران در هر شهری چند گروه و دسته بودند که هر گروه برای خود رئیس و بزرگتری داشتند. افراد این گروهها هر یک نقشی داشتند یکی دایره (دف) و یکی تنبک و دیگری تار یا کمانچه می نواخت، جوانانی هم بودند که در لباس خود یا لباس زنانه هنر رقص را در مجالس عروسی و جشن اجرا می کردند.
در مجالس طرب رسم بر این بود که چون اهل مجلس از هنرنمایی کسی خوششان می آمد به آنها انعام می دادند. در پایان مجلس گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایره ای در وسط می گذاردند و دور آن می نشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جیب و بغل خود در می آوردند و روی آن دایره می ریختند. سپس رئیس آنها آن پولها را شمارش می کرد و سهم هریک را می داد. این بود معنی همه را روی دایره ریختن.
* ماهی از سر گنده گردد، نی ز دم :
هر موجودی رشد و گرایش و ترقی اش در جهتی است، هر انسانی با توجه به استعداد و سلیقه و منش خود به چیزی می گراید، یکی به طرف عرفان و معنویات دیگری در جهت مادیات، یکی به سوی علم و کسب کمال و دیگری دنبال جمع کردن مال می رود، کار مورد علاقه خود را توسعه و ترقی می دهد. همچنان که ماهی که زندگیش در دریاست، رشد و نموش به طرف سر می گراید و سرش بزرگ می شود. همچنین نی این گیاه قلم مانند " کاواک " در کنار دریا و رودخانه می روید و از قسمت پایین، طرف ریشه کلفت و قوی می شود. بعضی نویسندگان واژه نی را به معنی نی که معنی منفی می دهد گرفته اند و در نتیجه این مصراع حضرت مولانا را به صورتی دیگر نوشته اند. علاوه بر آنچه معروض افتاد و مضافاً بر این که مولانا واژه نی را زیاد در اشعار و ابیات خود آورده است، وقتی موردی را مسلم و روشن گفته است لزومی به تأکید بی مورد که از فصاحت کلام کم شود نیست. یعنی وقتی گفته شد راست نیازی نیست که در ادامه بگوییم نه چپ، یا وقتی شفاف گفته شود شب نیازی نیست که در ادامه گفته شود نه روز.
* دم چک کسی افتادن، نظیر دست کسی زیر ساطور کسی قرار گرفتن :
زیر سلطه و نفوذ کسی چنان قرار گرفتن که اگر بخواهد بتواند چون پنبه دم کمان حلاج او را له و ضایع کند. این عبارت مثلی ناظر بر مثل: "پنبه کسی را زدن".
مأخذ: چک افزار چوبی تخماق مانندی است که حلاجان برای زدن و حلاجی کردن پنبه آن را بر زه کمان که مماس بر توده پنبه است می نوازند تا کمان ضمن آهنگ بنگ بنگ خود پنبه را از مواد متفرقه و زائد جدا و تصفیه کند. به این مضراب مردم شیراز و کرمان و آباده و صغاد " چک " گویند. در برهان قاطع نیز به معنی مشته حلاجان و معنی مشته حلاجان را افزاری که ندافان و حلاجان بر زه کما زنند تا پنبه حلاجی شود ضبط کرده است.
* کار به گره گوزی افتاده :
پیشرفت کار به مانع و مشکل برخورد کردن.
مأخذ: گوز بر وزن موز و معرب آن جوز و به معنی گردو است، و گره گوزی یا گره جوزی نوعی گره است که در قدیم بین روستاییان و عشایر زیاد معمول بود، این گره با پیچیدن نخ به طریق ویژه خود گلوله ای مانند گردو ساخته می شد که برای استفاده دکمه لباسهای پشمی که عشایر و صحرانشینان با پشم می ساختند نصب می کردند، گاهی با پوست گردو آن را به رنگ گردو در می آوردند که بسیار زیبا و کاردستی هنرمندانه ای بود. این گلوله پیچیده کروی سر نخ آن را چنان استادانه در پیچیدگی نخ ها محو می کردند که کسی نمی توانست آن را بیابد، گاهی به صورت مسابقه از دیگران می خواستند که سرنخ را پیدا کنند. همین پیدا نشدن سرنخ و کور بودن گره مایه این ضرب المثل شده است. استاد بهمنیار در داستان نامه بهمنیاری آن را گره گوزی پنداشته و به معنی باد معده که باعث درد شکم شود آورده است.
* مقنی تا دولش تر است شکمش سیر است :
نظیر "تا دستش کار می کند دهنش می خورد": در مورد کسی آورند که اندوخته ای نداشته باشد و در آمد او از کار روزانه افزون نگردد و هر روز که کار نکند گرسنه ماند.
مأخذ: این عبارت مثلی شاید در نظر جوانان تهرانی که معنی دول را نمی دانند و معنی دیگر جز معنی اصلی آن بر آن قائلند، پیچیده و عجیب جلوه کند، ولی معنی درست دول، دلو است. ظرف معمولاً چرمین که بر طناب و به چرخ مقنی ها که بر سر چاه است نصب می کنند، و مقنی دیگر در ته چاه آن را از گلی که از کف چاه کنده پر می کند و با تکان دادن طناب یا آواز، مقنی که بالای چاه ایستاده را خبر می کند تا آن را بالا بکشد و خالی کند و دول خالی را دوباره به وسیله چرخ چاه پایین بفرستد و همچنان کار ادامه پیدا می کند. این گروه زحمتکش با این کار پر رنج ذخیره ای ندارند و اگر یک روز دولشان تر نشود یعنی کار نکنند گرسنه می مانند.
* یخ کسی گرفتن یا نگرفتن :
وقتی کسی به منظور رسیدن به هدفی زحمت و رنجی متحمل شود و وقتی تلف کند و سرانجام نتیجه بگیرد یا نگیرد این مثل آورند.
مأخذ: یخ گرفتن مربوط به زمان قدیم است که هنوز یخچال صنعتی و آب سردکن و امثال آن نبود. در هر شهری برای رفع احتیاج یخ در تابستان، یخچال طبیعی وجود داشت. ساختن این گونه یخچالها و تهیه یخ در رساندن آن به بازار فروش کار آسانی نبود، گرچه با آب باران و آب جاری غیر بهداشتی تهیه می شد. مایه اصلی یخچال طبیعی بسته به خوب یخ بستن آب در زمستان بود. یخچال داران در سالهایی که زمستان سرد می شد و یخ کاملاً می گرفت سود خوبی می بردند، ولی اگر زمستان چنان سرد نمی شد که آب به خوبی منجمد شود، بدیهی است که به آنها ضرر وارد می شد. این بود معنی یخ گرفتن یا نگرفتن. (نامی که امروزه بر یخچالهای صنعتی گذارده اند واقعاً نام بی مسمایی است، زیرا کلمه یخچال از دو واژه " یخ " و " چال " که به معنی گود و چاله است که اشاره به استخری که آب در آن جمع می کردند که یخ بسازند، است. ولی دستگاهی که ما امروزه به نام یخچال استفاده می کنیم خوب بود یخدان، یخساز یا چیزی بهتر از این نامگذاری می شد.)
* از بز برند و به پای بز بندند :
نظیر "از ماست که بر ماست".
مأخذ : طناب که با آن پای بز و میش و دیگر حیوانات اهلی را بندند که فرار نکند، یا در موقع کشتار آنها را با طناب به چنگک قصابی آویزان کنند همه از موی بز است. علامه دهخدا این مثل را نظیر از ریش پیوند سبیل کردن آورده است که درست نمی نماید.
* چوب تر را چنان که خواهی پیچ / نشود خشک جز به آتش راست ( سعدی ) :
نظیر "نهال تا تر است می توان آن را راست کرد". اطفال اگر در کوچکی تربیت نشوند چون بزرگ شدند دیگر تربیت نپذیرند، همچنان که نهال و چوب تر را می توان به هر سوی گرایش داد ولی شاخه کلفت درخت و چوب خشک را کاری نمی توان کرد.
مأخذ: روستاییان وقتی بخواهند چوب خشک کجی را راست کنند که بتوان از آن استفاده دسته بیل یا تیشه نمود، آن را در زیر آتش سوخته، خل می کنند، چون کاملاً گرم شد آن را در سوراخ دیوار یا جایی مثل آن فرو و اهرم می کنند تا راست و قابل استفاده شود. در بعضی دهات خود دیده ام که در سنگی که در پایین چهارچوب دروازه است سوراخی برای این کار پیش بینی نموده تا اهل محل از آن در راست کردن چوب استفاده کنند. استاد خطیب رهبر در شرح گلستان سعدی معنی مصراع: نشود خشک جز به آتش راست، را چنین نوشته است:
" چوب خشک جز به آتش استقامت نپذیرد یعنی استقامتش دیگر ممکن نیست اگر چه سوزد (!)"
* مبادا خایه تو خایه بلبل بکنی :
مبادا در کاری که به تو رجوع شده تقلب یا خیانت بکنی.
مأخذ: شاید بین خوانندگان کمتر کسی باشد که این مثل را شنیده باشد، آن کس که برای اولین بار می شنود شاید نخست آن را مثلی دور از ادب و نزاکت پندارد، ولی با دانستن معنی خایه که تخم پرندگان هم معنی میدهد نظرشان تغییر می کند، و ریشه مثل تخم گذاردن بلبل در لانه اش که گوشه باغی بر روی شاخسار درختی ساخته است و کسی برای مزاح تخم پرنده دیگر را که در ظاهر مانند تخم بلبل باشد در لانه بلبل بگذارد.
در مورد تخم داخل تخم های پرندگان کردن، چندین سال قبل در مأموریت اداری که در گلپایگان داشتم، شخص درستکاری که انباردار بود و من همیشه به راستی و درستی او احترام می گذاشتم. یک روز که در حیاط خانه زیر درخت نشسته و کارهای اداری را روی میز پهن کرده بودم، گفت: این کلاغ ها که توی این درخت لانه دارند، چند سال قبل با دخالت پسرم صحنه عجیبی آفریدند. در غیاب کلاغان یا کلاغی که در درخت تخم گذارده بود پسرم تخم اردکی شبیه به تخم کلاغ یافته بود. در نبودن کلاغ، از درخت بالا می رود و تخم اردک را با دقت با تخمی از کلاغ عوض می کند! ولی این کلاغ با همه هوشیاری اش نفهمید، زیرا اگر می فهمید همان وقت غوغا می کرد. به هر حال تا یک روز روی آن پشت بام کوتاه دیدم صدها کلاغ جمع شده اند و یک بچه اردک هم در آن جاست، یک مرتبه یکی از کلاغها که شاید کلاغ مادر بود غار غاری کرد که ناگاه تمام کلاغ ها به آن بچه اردک حمله کردند و او را نابود ساختن ( عهده علی الروای).
* صبح از دشت ارژن بار کردیم فردا صبح یدیم همان دشت ارژن هستیم :
نظیر "آنچه رشتیم پنبه شد". این مثل را در موارد بسیاری با معنی و مفهوم اصلی می آورند، وقتی در مورد معامله ای دو نفر مدتها بحث می کنند و با شرایطی توافق کنند ناگهان یکی از طرفین معامله عدول کند یا در خواستگاری دختر و کارهای روزانه که پس از گفتگو ها و بحث ها یکی از افراد ذینفع موارد توافق را برهم زند، می آورند.
مأخذ: زمانی کاروانی از دشت ارژن به قصد شیراز حرکت کردند شبانگاه بین راه منزل کردند و بار انداختند، سحرگاه به جای ادامه مسیر بسوی شیراز اشتباهاً به دشت ارژن بازگشتند و متوجه شدند که به مبدا برگشته اند، این مثل از آن زمان رایج و سایر شد.
* مشکی ماند که از انبان بترسند :
این مثل زنجانی را دیگران بدون هیچ توضیحی نوشته اند. به نظر نگارنده در حالی که روی کلمه مشکی فتحه گذارده اند اما این مثل در اصل "مشکی" بوده است، با توجه به تجانس مشک و انبان که هر دو از پوست هستند مشک را صحیح پنداشته و ضبط کرده اند، بدیهی است به صورتی که ضبط شده معنی درستی به آن نمی توان قائل بود، ولی در بعضی شهرستانها مانند صغاد و آباده موش را مشک، مخفف موشک (موش کوچک) می گویند.
معلوم می شود در زنجان هم موش یا موش کوچک را مشک می گویند که در این صورت می توان به مثل معنی و مفهومی قائل شد، زیرا انبان جای ذخیره حبوبات و غلات است و موش خیلی زود به سراغ انبان می رود (موش کاری به انبان ندارد. انبان (یا همیان) خودش کر و کر می کند. مثل را درمورد کسی آورند که چیز مورد علاقه اش را می خواهد ولی از خطرهایی که برای به دست آوردن آن وجود دارد احتیاط می کند. یا عاشقی که بترسد طرف معشوق برود. به مثل اغراق آمیز: چس مشک گیر در این جا می توان اشاره کرد که در مورد اشخاص فوق العاده ریزبین و خرده گیر آورند، خرده بین تر از مته به خشخاش گذار و از آب کره گیر).
* ریگ به کفشش است :
به او نمی شود اطمینان کرد.
مأخذ: یکی از جاها که در قدیم سلاح پنهان می کردند تا به موقع از خود دفاع کنند یا به کسی حمله کنند ساقه کفش بود، در ساقه پوتین یا چکمه شمشیر و خنجر و سنگ و ریگ می توان پنهان کرد که دیده نشود و موجب بدگمانی نگردد، ولی در موقع مقتضی از آن استفاده کرد. وقتی می گویند فلانی ریگی به کفش دارد یعنی ظاهراً شخص سالم و بی خطری به نظر می آید؛ اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر می کند و خطر می آفریند.
* گوش خواباندن :
منتظر فرصت مناسب بودن برای صدمه زدن به رقیب یا دشمن، کمین کردن.
تمثیل:
به خاموشی ز مکر دشمن مشو ایمن
چو تو سن گوش خواباند لگدها در قفا دارد.
" صائب "
مأخذ : ستورها وقتی بخواهند زیر بار نروند یا سواری ندهند، یا وقتی احساس کنند کسی می خواهد جلو حقشان را بگیرد، مثلاً ظرف جو یا علف را از جلو آنها بردارد برای تهدید و هشدار، گوشها را به عقب می خوابانند، در این حالت طغیان و چموشی، چنانچه کسی به آنها نزدیک شود با ضربات متوالی لگد و دندان حیوان روبرو خواهد شد. در مکالمه و محاوره روزانه هم زیاد شنیده می شود که می گویند: فلان برای فلان گوش خوابانده است تا تلافی اذیت و آزاری که کرده بکند.
مهدی پرتوی آملی در " ریشه های تاریخی امثال و حکم " این مثل را به گونه ای دیگر نوشته است، و ظاهراً عبارت گوش خواباندن را با گوش به زمین چسباندن که آن برای خود معنی و مفهوم دیگری دارد اشتباه گرفته است.
.:: This Template By : web93.ir ::.