+ ۱۳۹۱/۰۷/۳۰
تقریباً همه کودکان حسادت را تجربه می کنند. گاهی نسبت به خواهر و برادرهایشان و گاهی هم نسبت به کودکان دیگر!

این احساسی طبیعی است اما اگر کودک هر بار بخواهد خودش را با بقیه مقایسه کند دچار مشکلاتی خواهد شد. به همین علت لازم است به کودکتان یاد بدهید که بتواند احساس حسادت خود را کنترل کند. بدین ترتیب نه تنها احساس بهتری خواهد داشت بلکه بهتر می تواند با دیگر کودکان برخورد کند و روابط اجتماعی بهتری داشته باشد.

می پرسید چگونه؟ در این مقاله بخوانید:

حتماً شما هم وقتی کودک 4 ساله تان با حسرت از ماشین پسر همسایه تعریف کرده و از شما خواسته تا مثل همان را برایش بخرید متوجه حسادت فرزندتان شده اید.

شاید هم وقتی دخترتان عروسک دخترخاله اش را یواشکی برداشته تا با خودش به خانه ببرد متوجه شده باشید که او هم درگیر حسادت شده. گاهی هم کودکان بزرگتر به همکلاسی شان که نمره بالاتر گرفته حسادت می کنند و ممکن است با به دنیا آمدن یک نوزاد جدید در خانه دست به خشونت بزنند و سعی کنند رقیب تازه را از میدان خانواده بیرون کنند.

تجربه این حسادتها که خود انواع مختلفی دارند می تواند برای فرزند شما مشکلاتی ایجاد کند و نه تنها روابط او با همسالانش را به خطر بیندازد بلکه باعث سرخوردگی و ناراحتی خود او هم بشود. به همین علت متخصصان توصیه می کنند با روشهای زیر سعی کنید به کودک کمک کنید که حس خود را کنترل کند و به جای حسادت، غبطه را جایگزین کند تا او را به تلاش بیشتر وادارد نه آسیب رساندن به خودش و دیگران!

احساسات کودک را بشناسید

سعی نکنید حسادت کودک را محکوم کنید. این روش فایده ای برای او ندارد. کودک وقتی ببیند به احساس او توجهی نمی کنید و انگار خواسته او را نمی شنوید، بلندتر داد می زند تا به او توجه کنید. بنابر این سعی کنید به کودک نشان دهید که به احساس او اهمیت می دهید. مثلا به او بگویید می دانم برایت سخت است که وقتی من خواهر کوچکت را می خوابانم، تو خودت لباس هایت را عوض کنی اما اگر کمی صبر کنی می توانم به تو کمک کنم. می دانم دلت می خواهد من بیشتر با تو بازی کنم. من هم دلم برای بازی با تو تنگ شده اما لازم است مراقب خواهر کوچولویت باشم تا بزرگتر شود و بتواند با تو بازی کند. یا مثلا وقتی در بازی بازنده می شود. به او بگویید می دانم که نا امید شدی و دلت می خواست تو هم مثل احسان برنده شوی اما خوب بازی کردی و می توانی دفعه بعد تو برنده باشی.

همه یا هیچ را انتخاب نکنید

بعضی از کودکان به علت مقایسه کارهای خودشان با دیگران و حسادت به دیگران از انجام کارهای مورد علاقه شان هم باز می مانند. محسن کودکی علاقه مند به نقاشی و کارهای هنری است اما با شروع مدرسه مدام کار دستی و نقاشیهای خودش را با بقیه مقایسه می کند و می بیند که مال بقیه همکلاسیهایش بهتر است.

بعد از مدتی او دیگر تمایلی به انجام این کارهای هنری نشان نمی دهد و از انجام آن سر باز می زند. فکر می کنید والدینش چگونه می توانند به او کمک کنند. مادر محسن به او می گوید: من هم زیاد نقاشی ام خوب نبود. اما از نقاشی کردن لذت می بردم. به همین علت زیاد نقاشی می کشیدم و تمرین می کردم تا اینکه نقاشی ام بهتر و بهتر شد. تو هم هر چه بیشتر تمرین کنی نقاشی ات زیبا تر از قبل می شود.

کودکان در سنین ابتدایی خیلی زود نتیجه می گیرند که در یک فعالیت خاص توانایی خوبی دارند یا ضعیف هستند. مازیار به فوتبال علاقه دارد اما بازی نمی کند چون فکر می کند که خوب فوتبال بازی نمی کند. او مرتب از بازی ارسلان تعریف می کند و حتی به او حسادت می کند که اینقدر خوب می تواند گل بزند. به نظر شما پدرش چه به او بگوید تا حسادت او به ضررش تمام نشود. پدر مازیار به او گفت: پسرم به نظر تو بهترین بازیکن فوتبال در ایران کیست؟ چرا؟

بعد از توضیحاتی که مازیار داد پدرش از او پرسید: فکر می کنی بقیه بازیکنان فوتبال کشور که به خوبی او نیستند چه باید بکنند؟ آیا بهتر نیست فوتبال را کنار بگذارند؟ اگر همه بازیکنها این طور فکر کنند و بازی را کنار بگذارند فکر می کنی چه بلایی سر فوتبال کشور می آید؟ همین اتفاق درباره بقیه موضوعات هم می افتد. بنابر این همه در جایگاه خود تلاش می کنند تا کار خود را خوب انجام دهندو تو هم بهتر است همین کار را بکنی.

لذت هدیه دادن را به او بچشانید

حسادت به وسایل و اسباب بازیهای دیگران ساده ترین و رایج ترین نوع حسادتهای کودکانه است که ممکن است بارها با آن روبرو شده باشید. مینا از مدرسه بر می گردد و به مادرش می گوید که کفش سارا- همکلاسی اش- خیلی زیبا بوده و او هم از همان کفشها می خواهد. علی از پدرش می خواهد که برایش پلی استیشن بخرد چون پسر همسایه هم از این بازیها دارد. ممکن است والدین تسلیم خواسته های جزیی کودک شوند اما گاهی ممکن است واقعا از عهده تهیه چنین وسایلی برنیایند و آنوقت چه باید کرد؟

اگر شما به کودکتان پس انداز کردن را یاد بدهید می توانید به او کمک کنید تا با پول تو جیبی و یا عیدی های خودش اسباب بازیها و لباسهای مورد علاقه اش را تهیه کند. در ضمن می توانید به او نشان دهید که با گذشتن از بعضی خواسته های خودش می تواند به کسانی که مشکلاتی دارند کمک کند و احساس خوشایندی از این کمک به دیگران پیدا کند و آنوقت می فهمد که اگر چه او کفش مورد علاقه اش را که گران قیمت بود نخریده اما در عوض به دوست دیگرش که لباس گرم نداشته کتی هدیه داده که او را گرم نگه می دارد.

آنوقت است که حس قدر دانی جای احساس حسادت را در وجود فرزندتان خواهد گرفت. در این حالت کودک شما کم کم متوجه می شود که حق انتخاب دارد. می تواند هر روز چشم به وسایل دیگران بدوزد و حسرت داشتنشان را بخورد یا اینکه به آنچه ضروری است بسنده کند و از هدیه دادن به دیگران لذت ببرد.

بر توانایی هایش تکیه کنید

اغلب کودکان خود را با خواهر و برادرشان مقایسه می کنند و به آنها حسادت می کنند. درباره وسایل شاید بتوانید با همسان خرید کردن این حس را کم تر کنید اما درباره توانایی های فردی که معمولا متفاوت است نقش شما بسیار حساس تر می شود.

در این باره بهتر است بر تواناییهای فردی آنها بدون اینکه مقایسه ای انجام دهید، تأکید کنید و نشان دهید که به این تواناییها افتخار می کنید و البته بدون مقایسه هر کدام را بخاطر یک خصوصیت خاص تحسین می کنید. مثلا به فرزندتان بگویید که از طرز داستان تعریف کردن او خوشتان می آید و لذت می برید وقتی او با قصه گویی اش همه را می خنداند. و فرزند دیگرتان را به خاطر شعرخواندنش تحسین کنید و به آنها بفهمانید که هر دو آنها را دوست دارید و به آنها افتخار می کنید. یادتان باشد همه کودکان حتی تلخ ترین آنها هم خصوصیاتی دوست داشتنی در خود دارند که بتوانید آن را برجسته کنید و به آن تاکید کنید.

در همه چیز عدالت را رعایت کنید

وقتی برای یکی از فرزندانتان خرید می کنید مطمئن باشید که خواسته های دیگری هم از نظرتان دور نمانده است. اگر امروز برای پسرتان توپ فوتبال می خرید، بهتر است همین امروز برای دخترتان هم چیزی بخرید حتی اگر یک گل سر کوچک باشد.

اگر سن و سال و جنس فرزندانتان به هم نزدیک است بهتر است مشابه برایشان خرید کنید تا بهانه به دست آنها ندهید. اما تا می توانید سعی کنید بر یگانه بودن آنها در نوع خود تأکید کنید. مثلاً اگر یکی از آنها فوتبالیست خوبی است و دیگری خوب نقاشی می کشد می توانید برای یکی توپ فوتبال و برای دیگری مداد رنگی تهیه کنید و علت این تفاوت را هم گوشزد کنید.

مراقب رفتار و گفتارتان باشید

وقتی کودکی دارید که به نوزاد حسادت می کند، یادتان باشد که کودک بزرگ تر را با حرفهایتان بر علیه کودک کوچکتر تحریک نکنید. مثلا به جای اینکه بگویید بچه خوابیده نمی توانیم به پارک برویم. به کودک بگویید: عصر وقتی هوا خنک تر شد به پارک می رویم.

مسلما کودک می فهمد که با به دنیا آمدن فرزند دیگر شرایط تغییر کرده اما شما سعی کنید طوری رفتار کنید که این تغییرات برای کودک بزرگتر به تدریج جا بیفتد. مثلا اگر هر شب برای او قصه می گفتید و حالا نمی توانید هر شب این کار را بکنید اما می توانید از همسرتان بخواهید که گاهی او نوزادتان را بخواباند تا شما بتوانید برای کودک بزرگتر قصه بخوانید. یا حتی وقتی که نوزادتان آرام است می توانید آنها را کنار هم بخوابانید و برای هر دوشان قصه بخوانید.

احساسات خود را بیشتر بیان کنید

اگر فرزندتان به خواهر و برادر کوچکترش حسادت می کند، ابراز محبتتان را نسبت به او بیشتر کنید. مثلاً در طول روز بیشتر او را بغل کنید و در هر زمانی که می توانید به او توجه کرده و با او حرف بزنید و بازی کنید. وقتی او ازخواهر و برادر کوچکترش مراقبت می کند و با آنها خوش رفتاری می کند او را
تشویق کنید.

الگو باشید

به او نشان دهید که چگونه با دیگر کودکان رفتار کند. مهربانی با کوچکترها و مراقبت از آنها را با رفتارتان به او یاد بدهید. تنها گفتن کافی نیست. او از رفتار شما یاد خواهد گرفت که با کوچکترها چگونه برخورد کند. وقتی کودک به خواهر و برادر کوچکش نزدیک می شود و سعی می کند با او بازی کند مدام او را تهدید نکنید و نترسانید. بلکه از این زمان برای یاد دادن رفتار با کودک بهره ببرید.

انضباط قاطعانه داشته باشید

به کودکان تان بفهمانید که باید به همدیگر احترام بگذارند و برای برداشتن اموال یکدیگر از هم اجازه بگیرند. اگر اتاق مجزا دارند به آنها بگویید که لازم است برای ورود به اتاق یکدیگر اجازه بگیرند و سپس وارد شوند.

 

10 فرمان برای کنترل حسادت کودک:

1) احساسات کودک را بشناسید

2) همه یا هیچ را انتخاب نکنید

3) لذت هدیه دادن را به او بچشانید

4) بر توانایی هایش تکیه کنید

5) کودکان را با هم مقایسه نکنید

6) در همه چیز عدالت را رعایت کنید

7) مراقب رفتار و گفتارتان باشید

8) احساسات خود را بیشتر بیان کنید

9) الگو باشید

10) انضباط قاطعانه داشته باشید

  منبع : سیمرغ

   برچسب‌ها: والدین, فرزندان, کودک, حسادت
   
+ ۱۳۸۹/۱۱/۱۷

چرا من اینقدر با والدینم دعوا می‌کنم؟

لباس‌هایی که می‌پوشید، غذاهایی که می‌خورید، رنگ دیوار اتاق‌خوابتان، اینکه کجا می‌روید و چطور می‌روید، آدم‌هایی که با آنها نشست‌و‌برخاست می‌کنید، اینکه کی می‌خوابید...

می‌پرسید همه اینها چه وجه اشتراکی با هم دارند؟ اینها فقط نمونه‌هایی از صدها چیزی است که وقتی بچه بودید تحت اختیار و کنترل والدینتان بود. وقتی بچه بودید، خیلی در اتفاقاتی که برایتان می‌افتاد صاحب‌نظر نبودید، این پدرومادرتان بودند که درمورد همه چیز برایتان تصمیم می‌گرفتند، از اینکه صبحانه چه می‌خورید تا لباسی که شب موقع خواب باید تنتان کنید. البته چیز خوبی هم هست—بچه‌ها به یک چنین حمایت و کمکی نیاز دارند چون آنقدر بالغ نیستند که بتوانند از خودشان مراقبت کنند و تصمیمات درستی برای خودشان بگیرند.

اما بالاخره همه بچه‌ها بزرگ می‌شوند و به نوجوانی می‌رسند: یعنی سنی که شما درست در آن قرار دارید. و بخشی از نوجوان بودن ساختن هویتتان است—هویتی که جدا از والدینتان باشد. برای نوجوانان خیلی طبیعی است که نظرات، افکار و ارزش‌های خودشان را برای زندگی داشته باشند. همین چیزها است که آنها را برای بزرگسالی آماده می‌کند.

اما وقتی تغییر می‌کنید و یک فرد جدید تبدیل می‌شوید که دیگر خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد، ممکن است درک این مسئله برای والدینتان دشوار باشد. آنها به این شخصیت جدید شما عادت ندارند—آنها شما را همان کودکی می‌دانند که خودشان برایتان تصمیم می‌گرفتند.

در اکثر خانواده‌ها، همین تطبیق یافتن خانواده است که موجب دعواهای زیاد بین نوجوانان و والدین می‌شود. شما دوست دارید دیوار اتاقتان را پر از پوسترهای مختلف کنید؛ آنها نمی‌فهمند که چرا دیگر کاغذ دیواری قدیمی اتاقتان را دوست ندارید. شما فکر می‌کنید اشکالی ندارد که اگر هر روز بعد از مدرسه با دوستانتان به پاساژ نزدیک خانه بروید و بگردید؛ آنها ترجیح می‌دهند که به‌جای اینکار به یک ورزش بپردازید.

تضادهایی مثل این بین والدین و نوجوانان بسیار شایع است—نوجوانان عصبانی می‌شوند چون فکر می کنند والدینشان به آنها احترام نمی‌گذارند و به آنها فضای کافی برای انجام کارهایی که دوست دارند را نمی‌دهند و والدین هم به این دلیل عصبانی می‌شوند که عادت ندارند که نتوانند فرزندشان را کنترل کنند یا فرزندشان با نظرات آنها مخالفت کند.

وقتی کشمکش‌هایی از این قبیل اتفاق می‌افتد، مطمئناً ناراحتی‌هایی هم پیش می‌آید. و درمورد مسائل خیلی مهم‌تر مثل دوستانی که انتخاب می‌کنید و نگرش شما نسبت به رابطه‌جنسی یا مهمانی رفتن حتی می‌تواند مجادلات وسیع‌تری هم ایجاد کند چون والدینتان دوست دارند همیشه از شما حمایت و مراقبت کنند و برایشان مهم نیست که شما چند سال داشته باشید.

نکته خوب درمورد این دعواها این است که در بسیاری از خانواده‌ها با تطبیق یافتن بیشتر والدین با شرایط سنی شما  درک اینکه فرزندشان دیگر حق تصمیم‌گیری و اعمال نظرات خود را دارد،  این مشاجرات کمتر می‌شود. البته ممکن است سال‌ها طول بکشد که والدین و نوجوانان، با نقش‌های جدید خود تطبیق یابند. درحال‌حاضر، باید سعی کنید تا جایی‌که می‌توانید رابطه خود با والدینتان را بهتر کنید.

گاهی‌اوقات ممکن است این‌کار برایتان غیرممکن برسد اما حرف زدن و ابراز نظراتتان کمکتان می‌کند احترام بیشتری از جانب والدینتان برای خود کسب کنید و با هم به مصالحه برسید. مثلاً اگر دوست دارید یک ساعت بیشتر بیرون بمانید، اتاقتان را تمیز کنید، با اینکار هم خودتان و هم والدینتان را راضی نگه خواهید داشت.

همیشه به‌خاطر داشته باشید که والدینتان هم روزی نوجوان بوده‌اند و در اکثر موارد می‌توانند احساساتتان را درک کنند.


   برچسب‌ها: والدین, دعوا
   
+ ۱۳۸۹/۰۷/۲۹
والدین باید آستین بالا بزنند و اول، نگرش‌ها و تعریف‌های باستانی خودشان را از نمایش، موسیقی، خوشنویسی، نقاشی و هنرهای دیگر تغییر بدهند و سپس ابزار هنری را -در حد توان-وارد منزل کنند.
امتیاز خبر: 92 از 100 تعداد رای دهندگان 5658
هفته نامه سلامت - الهه رضاییان: بچه‌ها زندگی کردن را از ما یاد می‌گیرند... ما چگونه زندگی می‌کنیم؟ آیا طلبکار بودن، زبان تلخ داشتن و منفی‌نگری شیوه زندگی ماست یا رضایت‌ و لذت بردن از داشته‌های امروز، سپاسگزاری و تلاش برای بهتر شدن؟ آیا ما هنر خوشحال بودن؛ یعنی پیدا کردن خوشبختی در موارد رایج و معمولی زندگی را بلد هستیم؟
 
اگر نه، چطور می‌توانیم بچه‌هایی خوشحال و موفق‌ تربیت کنیم؟ با سوق دادن آنها به سمت گرفتن مدارک تحصیلی خاص؟ خرید لوکس‌ترین اسباب‌بازی‌ها؟! خلاصه اینکه تلاش برای تربیت بچه‌ها بی‌فایده است و در نهایت آنها شبیه ما خواهند شد.
 
همه کارشناسان هم می‌گویند که باید در تربیت خود بکوشیم. بیایید از تغییر و اصلاح افکار و رفتارهایی که داریم، نترسیم. جسارت طور دیگر زندگی کردن را داشته باشیم. خودمان را با همه ضعف‌ها و قوت‌ها بپذیریم و فرزندمان را هر آن‌گونه که هست، دوست بداریم.
 
خیلی از گرفتاری‌های ما به‌دلیل تلقی اشتباهی است که از زندگی داریم؛ خودمان را در قیاس با دیگران قرار دادیم، تلاش کردیم و به آنها رسیدیم، اما دیدیم این آنجایی نبود که می‌خواستیم. ما فردیت خود را فراموش کردیم. بیایید در مورد بچه‌هایمان و ادامه زندگی خودمان این اشتباه را تکرار نکنیم. اجازه دهیم آنها نقش خودشان را بازی بکنند.
 
نمایش به مثابه درمان برای کودکان 

دکتر مهدی پوررضاییان از آثار تربیتی تئاتر و خواص درمانی هنرهای نمایشی می‌گوید:

والدین باید آستین بالا بزنند و اول، نگرش‌ها و تعریف‌های باستانی خودشان را از نمایش، موسیقی، خوشنویسی، نقاشی و هنرهای دیگر تغییر بدهند و سپس ابزار هنری را -در حد توان-وارد منزل کنند.

کتاب «نما با نمایش» در فصل نخست، به پیامدهای آموزشی، پرورشی و روان‌‌شناختی نمایش‌های دبستانی پرداخته؛ در فصل دوم سراغ دبیرستانی‌ها رفته و فایده‌های نمایش را در بلوغ و میان نوجوانان ارزیابی کرده و سپس به سایکودراما پرداخته که کمک می‌کند دانش‌آموزان در گفت‌وگو مشاور مدرسه، از تنش‌های مزمن خود بگویند. البته این مشاوران باید دوره‌های آموزشی ویژه‌ای را گذرانده باشند.

بهانه گفت‌وگوی «فرزندپروری» این هفته با دکتر مهدی پوررضاییان که دانش‌آموخته رشته تئاتردرمانی هستند، انتشار کتاب تازه‌ ایشان (نما با نمایش) به‌وسیله انتشارات کتاب نیستان است.
 
وقتی کتاب «نما با نمایش» را خواندم، به نظرم آمد گفت‌وگو با این نویسنده که روان‌شناس هم هست، آموزه‌های خوبی برای همراهان «صفحه فرزندپروری» و سایر والدینی که فرزند کودک و نوجوان دارند، به همراه خواهد داش و حیف است که حرف‌های ایشان را در این زمینه نشنویم؛ خاصه اینکه ما کمتر به نقش هنرهای نمایشی در زندگی و تکامل کودکان پرداخته‌ایم؛ هنری که به عقیده کارشناسان سلامت روان، حتی می‌تواند در کنار دروس مختلف ریاضی، علوم‌ و... ساعت‌هایی از وقت روزانه بچه‌ها را در مدرسه پر کند و بچه‌ها از طریق این هنر می‌توانند آموزش‌های مختلف و ضروری زندگی را به طور غیرمستقیم فرا بگیرند و تنش‌های نهفته در وجودشان را با تکیه بر نمایش و تئاتر درمان کنند. با گفت‌وگوی «فرزندپروری» این هفته همراه شوید.

در کتاب «نما با نمایش»، مبحث سلامت روانی در مدرسه به نکته مهمی اشاره کردید که این روزها خیلی از معلم‌ها و حتی والدین‌ به آن بی‌توجه‌اند؛ لفظ «دانش‌آموز سالم» را به کار بردید که مدرسه برای او میدان مسابقه نیست و بدون تنش و حتی با شادی و لذت مدرسه می‌رود. به‌عنوان روان‌شناس بفرمایید چطور می‌توانیم بچه‌ها را به سمت این سالم بودن سوق دهیم؟

اگر بدانیم که والدین، نخستین افرادی هستند که بذرها و دانه‌های رفتار را در زمین و زمینه‌های وجودی کودکان می‌پاشند و می‌کارند، آن وقت معلوم می‌شود که اگر کودک یا نوجوانی در دبستان یا مدرسه، رقابت می‌کند و مسابقه می‌دهد، مقصران چه افرادی هستند؟ بسیاری از والدین به این نکته توجه ندارند که یکی از خطرناک‌ترین عادت‌های ذهنی، مقایسه کردن است. برخی از والدین از اولین روزها، ماه‌ها و سال‌های تولد تا همیشه، مدام، فرزند یا فرزندان خودشان را با دیگران مقایسه می‌کنند و این کار را هم آشکارا و بی‌ملاحظه انجام می‌دهند.
 
به نظرم همین مقایسه کردن، هسته اولیه رفتارهای رقابتی است؛ یعنی وقتی در اثر مقایسه، معلوم شد فرزند من، نسبت به فرزند شما، چیزی کم دارد، آن وقت به او می‌آموزم که با فرزند شما مسابقه بدهد و از آنجا که پایانی برای مقایسه‌ها و رقابت‌ها نیست، این رفتارهای ذهنی و غیرذهنی، ریشه می‌زنند و نهادینه می‌شوند و در دوره نوجوانی، حاشیه و‌ هاله‌های خصومت هم گرداگرد آن خیمه می‌زنند و همان کودکان معصوم، آرام و سالم دیروز، می‌شوند نوجوانان متخاصم امروز.

 اما برخی والدین می‌گویند میل به بهتر بودن از دیگران در نهاد کودکشان وجود داشته، آیا این مساله ممکن است؟

این رقابت‌ها به زبان روان‌شناسی، از یک ویژگی شخصیتی به نام کمالگرایی، نشات می‌گیرند. البته کمالگرایی به خودی‌خود، یک ویژگی منفی نیست. این ویژگی شخصیتی به 2 نوع تقسیم می‌شود؛ کمالگرایی سازگارانه، مثبت یا بهنجار و کمالگرایی ناسازگارانه، منفی یا نابهنجار. کمالگرایی سازگارانه انسان را به سمت پیشرفت، رشد و شکوفایی، سوق می‌دهد و در عین حال ملاک‌های آن بسیار انعطاف‌پذیر است و سختگیرانه نیست. دقیقا برعکس کمالگرایی ناسازگارانه که ملاک‌هایی بسیار انعطاف‌ناپذیر و خارج از حد توان، وضع می‌کند.
 
احتمالا در اطراف خود کودکانی را دیده‌اید که وقتی از آنها معدلشان را می‌پرسند، سرشان را پایین می‌اندازند و با صدایی سرشار از بغض می‌گویند: «75/19» و در همین هنگام، مادرشان هزار دلیل و مدرک می‌آورد که فرزندم باید مثل هر سال 20 می‌شد، اما نمی‌دانم چه شد که این بار...! در بیشتر نظریه‌ها و آزمون‌های کمالگرایی، رد پای والدین به‌عنوان افرادی که مسبب کمالگرایی نوع دوم هستند، مشهود است.
 
این میل افراطی به کمال و بهتر بودن از دیگران، معمولا ابتدا از بیرون و از سوی والدین تحمیل و سپس کم‌کم درونی می‌شود و آن گاه به یک ویژگی مستحکم و باثبات تبدیل خواهد شد که بسیار سخت می‌توان تغییرش داد. مشکل دیگر این است که کودکان یا نوجوانان دارای این خصلت خاص، به ندرت از موفقیت‌های خود خشنود می‌شوند زیرا یا برای اکتساب آن فراتر از طاقت خود تلاش کرده و خسته‌اند یا همیشه در حال نشخوار ذهنی هدف بالاتر دیگری برای رسیدن به برتری مطلق هستند.

بنابراین توصیه جدی من این است که از ابتدا محیط منزل و سپس محیط‌های دیگری را که فرزندان در آنها پرورش می‌یابند، آکنده از دوستی با همکلاسی‌ها و تهی از مسابقه با آنها کنید. اصطلاحاتی مثل شاگرد اول و دوم و...، همه برخاسته از لغتنامه‌های رقابتی است.
 
نمایش به مثابه درمان برای کودکان 

 شاید این حرف خیلی از والدین باشد که می‌گویند فرزند ما بدون هیچ انگیزه و لذتی و حتی به زور به مدرسه می‌رود. آیا می‌توان با تکیه بر تئاتر و بازی و وارد کردن هنر به مدرسه آن را دوست‌داشتنی کرد؟ آیا ما به‌عنوان معلم، مادر و... می‌توانیم کمکی بکنیم؟

من متعلق به آن گروه از مردم نیستم که عقیده دارند با تئاتر و بازی یا هنر و بازی باید آموزشگاه را دوست‌داشتنی کرد. هنر، وسیله نیست، آن هم وسیله‌ای که کلاس‌های درس را مطبوع کند. هنر، برتر از آن است که تا حد یک چاشنی، تنزل کند و کنار سفره درس‌ها و مشق‌های مرسوم مدرسه بنشیند. هنر هم مثل علم، یک پهنه از معرفت بشر و جامعه است. با تربیت هنری، معرفت افراد درباره اشیاء، بالا می‌رود. اینکه قرن‌هاست برخی گمان می‌کنند هنر، لذت‌آور است و دانش، آگاهی‌آور، نادرست است. هر دوی آنها آگاهی‌آورند. هنرمندان با ابزار هنر، همان اندازه از جهان سر درمی‌آورند که دانشمندان.

پس والدین باید آستین بالا بزنند و اول، نگرش‌ها و تعریف‌های باستانی خودشان را از نمایش، موسیقی، خوشنویسی، نقاشی و هنرهای دیگر تغییر بدهند و سپس ابزار هنری را -در حد توان-وارد منزل کنند تا فرزندانشان به تجربه و آزمایش عینی، خود دریابند که کاری که یک مداد رنگی یا قلممو یا پیانو برای فهم اسرار خلقت می‌کند، همان کاری است که یک میکروسکوپ انجام می‌دهد. این حرف که هنر، تفریحی بیاید و حضرت ریاضی را قابل‌تحمل کند، حرفی ضدریاضی و ضدهنر است.

 شما در کتابتان نوشته‌اید؛ «تئاتر برای کودک درست مثل نقاشی او جزو بازی‌هایش است.» اغلب کارشناسان هم توصیه می‌کنند والدین از این مهارت و هنر نمایش‌بازی برای ارتباط بهتر با کودک خود بهره ببرند. شما به تاثیر مثبت نمایش در چه گروه سنی‌ای از کودکان معتقدید؟

هم در کتاب «نما با نمایش» و هم آثار قبلی‌ام گفته‌ام که هنرها و به‌ویژه هنر نقاشی و نمایش می‌توانند در موضوعات تشخیص و درمان، به اولیای منزل و مدرسه، کمک‌های عمومی و تخصصی بکنند.

وقتی از همذات‌بودن نمایش و بازی صحبت می‌کنیم، توجهمان به کودکان است؛ یعنی در دوره کودکی است که تئاتر و بازی با هم و درهم می‌آمیزند و تا حد یکی شدن پیش می‌روند. پس در این دوره، می‌توان امیدوار بود که نتایج جسمانی و روانی حاصل از بازی را از تئاتر کودک هم انتظار داشت، اما در دوره‌های بعد؛ یعنی نوجوانی و پیشاجوانی، موضوع، متفاوت می‌شود؛ در این 2 دوره، نوجوان با نمایش، فهم و ادراک خود را از پدیدارهای ذهنی و محیطی ویرایش می‌کند یا گسترش می‌دهد.

به عبارت دیگر، اگر در تئاتر کودک، معنای بازیگری با معنای بازی کردن یکسان است، در تئاتر نوجوانان، معنای بازیگری با هیچ مفهوم دیگری، یکسان نیست. نوجوان، روی صحنه تئاتر دبیرستان، ایفای نقش می‌کند تا به شناخت خود سر و سامان بدهد و برای ورود به دوره‌های بعدی زندگی آماده‌تر باشد.

به انواع نمایشنامه‌ها هم اشاره کردید (بی‌نمایش، بی‌زبان، بی‌داستان و...) آیا به نظرتان می‌‌شود نوع خاصی از نمایش را برای درمان یا پیشگیری برخی مشکلات رفتاری بچه‌ها به کار برد؟

به نظر من، ایفا یا تماشای نمایش از هر نوعی و در هر قالبی، می‌تواند شفابخش باشد، اما استفاده از سایکودراما به‌عنوان نوعی روان‌درمانی که هنرمندانه تاثیرات درمانی ایفای نمایش را با تماشای نمایش ترکیب کرده، اختصاصا به درمان مشکلات رفتاری و سایر مشکلات روان‌شناختی کودکان، نوجوانان و همچنین بزرگسالان کمک می‌کند.
 
اجازه دهید برای آشنایی جامع با سایکودراما، شما و خوانندگان «سلامت» را به 2 عنوان از کتاب‌هایم یعنی «نویسش در نمایش» و «نما با نمایش» ارجاع دهم. در کتاب نخست به معرفی انواع نمایش‌ها از نظر محتوا همراه با ارائه نمونه نمایشنامه‌هایی به قلم خودم پرداخته‌ام و در کتاب دوم، علاوه بر ارائه و ابداع چند روش فنی تولید نمایش، مقاله‌ای مشروح و مبسوط در مورد نقش نمایش به‌طور عام و سایکودراما به‌طور خاص، در تربیت یا درمان کودکان و نوجوانان، نوشته و تقدیم کرده‌ام.

 آیا کلاس‌هایی دایر شده که افراد کاردان اداره کنند؛ با این دید که نمایش و تئاتر می‌تواند تا این حد مفید باشد؟


نه، اتفاقا مشکل همین است؛ مشکلی که دستکم 2 وزیر باید آن را حل کنند.


   برچسب‌ها: رفتار کودک, والدین, تربیت
   
+ ۱۳۸۹/۰۷/۲۹
بسیاری از باورهای ما دربارۀ نحوۀ درست تربیت فرزند، درواقع، یا اشتباه‌ هستند یا افسانه.
امتیاز خبر: 92 از 100 تعداد رای دهندگان 6517
وب‌سایت ترجمان - ترجمه مژگان جعفری: گاهی باید بگوییم: بیچاره بچه‌هایی که در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا می‌آیند، مخصوصاً اگر پدر و مادرشان آدم‌هایی دلسوز و تحصیل‌کرده هم باشند. آن وقت از سه‌ماهگی مجبورند دوران بی‌پایان آموزش و سنجش را شروع کنند.
 
مرتب نمره‌های خوب بگیرند، باادب و تمیز باشند و دست از پا خطا نکنند. مطالعات پرشماری، که این شیوۀ افراطی مراقبت و تربیت را بررسی کرده‌اند، نظر خوشی به آن ندارند.
 
 گرداب تربیت بچه
 
همۀ ما این تجربه را داشته‌ایم: در اتاق نشیمن خانۀ دوستی نشسته‌ایم که به شام دعوتمان کرده است اما از پیش مستحضرمان نکرده که قرار است تمام شب شاهدِ معرکه‌گیریِ بچۀ پنج‌ساله‌اش باشیم. بچه آواز می‌خواند، می‌رقصد و تمام پیش‌غذاها را می‌بلعد. وقتی تلاش می‌کنی با والدینش صحبت کنی حضرت‌آقا خودش را می‌اندازد وسط. اصلاً چه نیازی هست که والدینش با تو راجع به چیزهایی حرف بزنند که علاقۀ او را جلب نمی‌کنند، آن‌هم وقتی که می‌توانید همگی راجع به نحوۀ مرگ همستر او حرف بزنید؟ والدینش هم موافق به نظر می‌رسند؛ از بچه می‌خواهند به تو بگوید راجع به این حادثه چه احساسی دارد.
 
آخرسر شام سرو می‌شود و بچه را به آشپزخانه می‌فرستند تا فرد فلک‌زده‌ای مراقبت از او را به عهده بگیرد. خانه با صدای عربده‌های بچه می‌لرزد. بعد از شام حضرت‌آقا با زبانی تیزتر از قبل بازمی‌گردد. والدینش از او می‌پرسند که چه احساسی دارد، ساعت ده است، خسته شده؟ می‌گوید نه. اما برخلاف او شما حسابی تحلیل رفته‌اید. به‌سوی درِ خانه روانه می‌شوید، قسم یاد می‌کنید که هیچ‌وقت بچه‌دار نشوید یا اگر قبلاً بچه‌دار شده‌اید، قسم می‌خورید که هیچ‌وقت برای دیدار نوه‌هایتان به خودتان دردسر ند‌هید. به خودتان دل‌داری می‌دهید که فقط برایشان پول می‌فرستید.

این جور رفتارها را در گذشته با عنوان «لوس‌کردن» می‌شناختند ولی امروز با عناوینی مثل «تربیت قیم‌مآبانه»۱، «تربیت هلیکوپتری»۲، «تربیت گلخانه‌ای»۳ یا «تربیت‌های کنترلی و کشنده»۴ از آن‌ها یاد می‌کنند. اصطلاح تغییر کرده است چون الگوهای رفتاری تغییر کرده‌اند. «تربیت‌ قیم‌مآبانه» هنوز هم با لوس‌کردن همراه است: یک عالم اسباب‌بازی برای بچه بخر و هیچ قانونی وضع نکن. اما دو عامل پیچیدۀ دیگر هم اضافه شده‌اند.
 
یکی از این عوامل اضطراب است: «آیا بچه‌ام تا ابد تحت تأثیر سرنوشت همسترش قرار می‌گیرد؟» یا «آیا جسد همستر را لمس کرده و دستش میکروبی شده؟» عامل دیگری که علاوه‌بر دل‌واپسی و نگرانی به این رفتارها افزوده شده است لذت حاصل از موفقیت است: گورِ پدرِ احساسات بچه، فردا برای ورود به کودکستان قرار مصاحبه دارد. قبول می‌شود؟ اگر نه، اصلاً می‌تواند در دانشگاه خوبی قبول شود؟ تربیت قیم‌مآبانه اخیراً موضوع بسیاری از کتاب‌ها بوده است و تمامی این کتاب‌ها با شدیدترین تعابیر ممکن آن را محکوم کرده‌اند.

بیشترِ ما راجع به آدم‌هایی که در اتاق بچه‌شان موتزارت پخش می‌کنند چیزهایی شنیده‌ایم. در کتاب کشور بی‌عرضگان؛ هزینه‌های بالای تربیت تهاجمی۵ (انتشارات برادوی)، هارا استروف مارانو یکی از دبیران ارشدِ سایکولوژی تودی۶ در این خصوص می‌نویسد که کمپانیِ بِیبی اینشتاین، یکی از شرکت‌های وابسته به کمپانی والت دیزنی، تازگی‌ها نه‌تنها سی‌دی‌های «بیبی موتزارت» بلکه «بِیبی بتهوون» هم می‌فروشد. هر دو سی‌دی در فرمت دی‌وی‌دی هم عرضه می‌شوند و موسیقی با نمایش عروسکی و سایر تصاویر همراه شده است.
 
براساس ادعاهای کمپانی بیبی اینشتاین این دی‌وی‌دی‌ها برای گروه سنیِ سه‌ماه و بیش‌ازآن طراحی شده‌اند. ازآنجاکه بچه‌ در سه‌ماهگی قادر نیست بنشیند، والدین باید او را جلوی مانیتور نگه دارند و، ازآنجاکه این نوزادان حتی مهارت تمرکز چشمی را هم به‌تازگی کسب کرده‌اند، خیلی سخت می‌شود حدس زد که از این مطالب چه چیز دستگیرشان می‌شود (بنا به ادعای سوزان لین، یکی از روان‌شناسان دانشکدۀ پزشکی هاروارد، هیچ‌چیز دستگیرشان نمی‌شود؛ او به شیکاگو تریبون گفته است: «صنعتِ تولیدِ ویدئوهای مخصوصِ کودکانْ کلاه‌برداری محض است.»)

این دی‌وی‌دی‌ها مثلاً قرار است جدیدترین یافته‌هایِ خطِ مقدمِ آکادمیک را در اختیارتان بگذارند. اما معضل به اینجا منتهی نمی‌شود، مسئلۀ دیگرْ معضل آلودگی‌های محیطی است. مارانو می‌گوید والدینی که دور سر بچه‌هایشان بال‌بال می‌زنند باکتری‌های مهلک را بر روی تمامی سطوح می‌بینند.
 
برای احتراز از این باکتری‌ها در سوپرمارکت می‌توانی باگی‌بگ بخری، کیسه‌ای محافظ که درون چرخ‌دستی خرید قرارش می‌دهی و بعد بچه را درون چرخ‌دستی می‌گذاری. براساس تبلیغات باگی‌بگ، استفاده از این محصول سبب می‌شود از «ویروس‌ها، باکتری‌ها و مایعات بدن» که در چرخ‌دستی خرید به‌جای مانده‌اند در امان بمانید. در نظرسنجی‌ای که مارانو صورت داده است یک‌سوم والدین گزارش داده‌اند که بچه‌هایشان را با ژل‌های دست آنتی‌باکتریال به مدرسه می‌فرستند. دیگر چه کسی به صابون اعتماد می‌کند؟

به‌محض آنکه بچه به کودکستان می‌رود فشار تحصیلی هم آغاز می‌شود. چیزی که دراین‌میان از دست رفته است مجال بازی با عروسک‌های بند‌انگشتی است. مارانو می‌گوید حتی پیش‌دبستانی‌ها هم زمان بازی را با تمرینات ریاضی و مطالعه جایگزین کرده‌اند.
 
هرچه کودکْ بیشتر پیش می‌رود سنگینی بار تحصیل بیشتر می‌شود و توانایی او برای کشیدنِ این بار، حالا به‌تدریج، با آزمون‌های استاندارد مورد سنجش قرار می‌گیرد. مسئولیت این آزمون‌ها به‌عهدۀ «برنامۀ اقدام برای جلوگیری از عقب‌ماندگی تحصیلی کودکان در سال ۲۰۰۱» است. نتایج آزمون‌ به‌صورت کمّی عرضه می‌شوند و بدین‌ترتیب می‌توان نتایج هر کودک را با حدِ میانگین، حدِ آرمانی و بچۀ همسایه مقایسه کرد.
 
والدینِ بلندپرواز ممکن است از همان دورانِ کودکستانْ استخدامِ معلم خصوصی را آغاز کنند. براساس گفته‌های مارانو درحال‌حاضر صنعتِ تدریس خصوصی در ایالات‌متحدۀ آمریکا ارزشی معادل چهارمیلیارد دلار دارد و بخش اعظمِ این رقم صَرف کودکانی می‌شود که در مدارس ابتدایی تحصیل می‌کنند.
 
(برخی از معلمان خصوصی‌ای که مؤسسۀ پرینستون ریویو، مؤسسه‌ای خصوصی برای تدارک معلمان خصوصی، به خانه‌ها می‌فرستد دستمزدی نزدیک به چهارصد دلار در ساعت دریافت می‌کنند.) اگر معلم خصوصی نتواند جادو کند، آن‌وقت والدین بلندپرواز می‌توانند با مدرسه چانه بزنند و ادعا کنند که بچه‌هایشان نیازهای خاصی دارند و به‌خاطر این نیازهای خاص آزمون‌های استاندارد آن‌ها باید بدون درنظرگرفتن زمان انجام شود.
 
براساس گزارش مجلۀ اسلیت در سال ۲۰۰۵ در واشنگتن.دی‌.سی، هفت الی نُه‌درصد دانش‌آموزانی که در آزمون اس‌.ای.‌تی۷ زمان اضافی در اختیارشان گذاشته شده بود به‌طور متوسط موقعیتی بهتر از سایرین داشتند. نمراتِ این دانش‌آموزان، بدون درنظرگرفتن این معافیت و دوشادوش دانش‌آموزانی که مجبور بودند باوجود عامل زمان در امتحان شرکت کنند، به دانشگاه‌ها فرستاده شد.

کودکانی که تحت تربیت قیم‌مآبانه قرار گرفته‌اند، اغلب نه‌تنها با برنامۀ تحصیلیِ بسیار سنگینی مواجه می‌شوند بلکه فعالیت‌های فوق‌برنامۀ توان‌فرسایی نیز احاطه‌شان می‌کند: کلاس تنیس، کلاس زبان ماندارین، باله و... . تلقی عمومی این است که فعالیت‌های فوق‌برنامهْ مسئولین پذیرش در دانشگاه‌ها را تحت‌ تأثیر قرار می‌دهد. ازطرفی این فعالیت‌ها بچه‌ها را از خیابان‌ها دور نگه می‌دارد (به‌تعبیر یک کتاب، «سرِ کلاسِ ورزشِ لاکراس، نمی‌توانی ماری‌جوانا بکشی یا رفیق فاسقی پیدا کنی»).
 
وقتی که تابستان از راه می‌رسد، بچه‌ها اغلب به کمپی مربوط به مهارتی خاص فرستاده می‌شوند. فعالیت‌های فوق‌برنامه و کمپ‌ها حوزه‌هایی هستند که به احساس رقابت والدین، که درواقع مقصر اصلی کل ماجرا هستند، دامن می‌زنند. چطور می‌خواهید به مادر دیگری توضیح بدهید که، درحالی‌که بچۀ او سرتاسر تابستان در کمپِ زیست‌شناسیِ دریازیان به بررسی نرم‌تنان می‌پرداخته، بچۀ شما در کمپی قدیمی و معمولی بوده، مهره نخ می‌کرده و بیسکویت کِرِم‌دار می‌خورده است؟

عاقبت، نوبت به داوریِ نهایی می‌رسد: درخواستِ پذیرش از دانشگاه. مسئولین پذیرش می‌گویند نمی‌دانند درموردِ فرم‌های درخواستِ پذیرشِ این روزها چه برداشتی باید داشته باشند؛ بسیاری از این فرم‌ها را به‌وضوح شخصی جز خود متقاضی پذیرش پر کرده است. اگر والدین حس‌وحال انجام این کار را نداشته باشند می‌توانند به آیوی‌وایز روی‌ بیاورند، سرویسی که در ازای مبلغی در حدود سه‌ هزار تا چهل‌هزار دلار، دوره‌ای برگزار می‌کند که به دانش‌آموز آموزش می‌دهد چطور خود را در دانشگاه جا کند.
 
 گرداب تربیت بچه
 
خدمات آیوی‌وایز مشتمل بر چنین مواردی است: «کمپ آموزشِ اپلیکیشن» درخصوص اینکه چطور فرم‌ها را پر کنیم و «کارگاه ساده‌نویسی» درمورد اینکه چطور مقالۀ درخواست پذیرشمان را به «قالبِ مطلوب برای پذیرش» دربیاوریم. بااین‌حال والدین محتاط حتی تا زمان درخواستِ پذیرش هم صبر نمی‌کنند.
 
آیوی‌وایز به دانشجویان سال اول و دوم دبیرستان نیز، دربارۀ اینکه چه واحدهایی را بردارند یا چه فعالیت‌های فوق‌برنامه‌ای را انتخاب کنند، مشاوره می‌دهد. بدین‌ترتیب بعد از گذشت دو یا سه سال، یعنی وقتی که فرایند ِدرخواستِ پذیرش آغاز می‌شود، دانش‌آموزها به‌یک‌باره با این کشف دردناک مواجه نخواهند شد که وقتشان را صرف کلاس‌ها و کلوب‌هایی کرده‌اند که به ‌مذاقِ کمیتۀ پذیرش خوش نمی‌آیند.

قاعدتاً وقتی که دانش‌آموز به دانشگاه می‌رود وقت آن می‌رسد که تربیت قیم‌مآبانه پایان پیدا کند، اما بسیاری از پدر و مادرها یا کارمندانِ آن‌ها، از طریق ایمیل، مقاله‌های ترمِ بچه‌ها را تصحیح می‌کنند. بسیاری از والدین برای کنترل فعالیت‌های بچه‌هایشان تلفن‌های همراهی به آن‌ها می‌دهند که به امکانات کنترل با جی.پی.اس مجهز هستند. به‌نظر مارانو، تلفن همراه -که به بچه‌ها این امکان را می‌دهد که درخصوص هر موضوع، هر تصمیم و هر «بارقه‌ای از تجربه» با والدینشان مشورت کنند- درواقع به دستیار تکنولوژیک تربیت قیم‌مآبانه بدل شده است.
 
مارانو می‌گوید بعضی از والدین به زنگ‌‌زدن هم رضایت نمی‌دهند. آن‌ها در شهر محل تحصیل فرزندشان خانۀ دیگری می‌خرند. براساس گزارشی جدید درمورد این مسئله، که در تایمز به چاپ رسیده است، بچه‌ها احتمالاً فقط در آغاز اعتراض می‌کنند؛ دانشجویی در دانشگاه کلورادو در این‌باره به تایمز گفته است وقتی می‌فهمد والدینش، که در مریلند ساکن‌اند، در فاصلۀ یک‌ربعی دانشگاهِ او خانه‌ای چهارخوابه خریده‌اند پیش خود این‌طور فکر کرده است: «شما منو دست انداختید؟ دارید منو دورتادورِ کشور تعقیب می‌کنید؟» اما بعد کم‌کم از این جریان خوشش می‌آید: «یک‌دفعه دیدم جوری شدم که تا وقتی مامانم نمیاد اینجا، لباس‌هامو نمی‌شورم.» از خودم می‌پرسم که واقعاً خودش لباس‌هایش را می‌شست؟

دانشجویانی که از چنین مزایایی بهره‌مند می‌شوند ممکن است با جدیتِ بیشتری مطالعه کنند و پس از فارغ‌التحصیلی نیز شغلی ممتاز به چنگ آورند، اما این احتمال نیز وجود دارد که به جرگۀ «بچه‌های بومرنگی» بپیوندد: بچه‌هایی که یک‌راست از دانشگاه به خانه بازمی‌گردند. تحقیقی جدید نشان می‌دهد که پنجاه‌وپنج‌درصد از مردان آمریکاییِ بین هجده تا بیست‌وچهارسال و چهل‌درصد از مردانِ آمریکایی بین بیست‌وچهار تا سی‌وچهارسال با والدینشان زندگی می‌کنند. هزینه‌های بالای اجاره‌خانه، رقابت شدید بر سرِ مشاغل خوب و بار سنگین بازپرداخت وام‌های دانشجویی ازجمله دلایلِ مطرح‌شده بودند.
 
اما دلیل دیگر این امر شاید عادت محض و حتی خواستِ شخصی باشد. مارانو و دیگران عقیده دارند که گرچه والدینِ دل‌نگران ادعا می‌کنند هدفشان آماده‌کردن بچه برای مواجهۀ موفقیت‌آمیز با جهان است، اما انگیزۀ حقیقی آن‌ها در امری عمیق‌تر نهفته است: انگیزۀ حقیقی آن‌ها در وابستگی‌ِ کور، در تلاش برای انتقالِ هویتِ خودشان به فرزندشان ریشه دارد.

مارانو می‌گوید یکی از دلایل شکل‌گیریِ جریانِ تربیتِ قیم‌مآبانهْ مادران شاغل هستند. این مدعا پارادکسیکال به نظر می‌رسد: اگر مادر در اداره است، چطور می‌تواند دوروبر بچه بپلکد؟ پاسخ این است: خب، او می‌تواند شب‌ها یا در تعطیلات آخر هفته دوروبر بچه بپلکد. برای باقیِ اوقات هم می‌تواند شخص دیگری را استخدام کند تا این مهم را به انجام برساند. همچنین می‌تواند به‌نحوی مخفیانه یک ننی‌کَم۸ هم نصب کند (یکی از مدل‌های این دوربین‌ها می‌تواند به‌عنوان دودیاب هم عمل کند) تا خیالش راحت شود که کارها درست انجام می‌شوند. بااین‌حال، مارانو اعتقاد دارد که خطر تربیت قیم‌مآبانه، برای زنانی که شغلشان را به‌خاطر مادریِ تمام‌وقت ترک می‌کنند، بیشتر است.
 
چنین زنانی، در دورانی که بچه‌هایشان کوچک هستند، با کاهش شدید درآمد مواجهه می‌شوند: بنا به ادعای یک منبع، به‌طور متوسط، چیزی در حدود یک‌میلیون دلار در سرتاسر زندگی حرفه‌ایِ هر زن. بنابراین غافل‌گیرکننده نیست که این زنان علاقه‌مند باشند که پرورش فرزند پروژه‌ای باشد که ارزش چنین ازخودگذشتگی‌ای را داشته باشد.

دلیل دیگر تربیت قیم‌مآبانه که مارانو در میان سایر دلایل بر آن تأکید دارد ناامنی فزایندۀ اقتصاد جهانی است. وقتی اتحادِ جماهیرِ شوروی، در سال ۱۹۵۷، اسپوتنیک را -اولین سفینۀ فضایی بدون سرنشینِ جهان که مال ما هم نبود- روانۀ فضا کرد، برنامۀ درسی مدارس آمریکایی به‌نحو دراماتیکی به‌سمت ریاضیات و علوم‌پایه گرایش پیدا کرد.
 
مردم از خود می‌پرسیدند: «اصلاً چطوری می‌خوایم روسیه رو شکست بدیم؟» ازاین‌گذشته، مارانو فکر می‌کند که پدیدۀ تربیت قیم‌مآبانه در دهۀ هفتاد و در پاسخ به تورم توأم با رکود و بحران نفت آغاز شده و از آن‌زمان تاکنون با ظهور اقتصاد جهانی تغذیه شده است. شعارِ جلوگیری از عقب‌ماندگیِ تحصیلی کودکان به توصیف آرزویی دموکراتیک می‌ماند. بااین‌حال، بیش از آنکه وصف آرزویی دموکراتیک باشد، محصول آرزویی اقتصادی است: این آرزو که آمریکا نباید از هند و چین عقب بماند.

مارانو و دیگران عقیده دارند که سومین تحولی که مردم را به‌سوی تربیت قیم‌مآبانه سوق داده است نتایج تحقیقات مربوط به «انعطاف‌پذیری مغز» بوده که در سال ۱۹۹۰ منتشر شده‌ است. بنا بر ادعای این تحقیق، مغز کودک تاحدی محصول ژن‌هاست، ولی استعدادِ ژنتیکیْ همچون گِلِ رُسی است که تجربیات نوزاد و میزان انگیزش‌هایی که دریافت می‌کند، آن‌هم بیش از همه در سه‌ سال نخست زندگی وی، بدان شکل می‌دهند. این یافته‌ها به شکل‌گیری برنامه‌های بسیاری منتهی شد که هدفشان ایجاد انگیزش برای نوزادانی بود که به نظر می‌رسید احتمالاً مادرانشان به هر دلیلی (اغلب فقر) آن‌ها را نادیده می‌گیرند.
 
فعالانِ اجتماعی به‌سوی خانه‌هایی رفتند که در معرض خطر بودند تا با نوزادانِ تازه به‌دنیاآمده بازی کنند. اما والدینِ متعلق به طبقۀ متوسط‌به‌بالا و بازاریاب‌هایی که به آن‌ها علاقه‌مند بودند هم درخصوص یافته‌های تحقیقات مربوط به «انعطاف‌پذیری مغز» می‌خواندند. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که اگر قدری انگیزش خوب است، انگیزشِ بیشتر بهتر است. (اینجاست که بیبی اینشتاین شکل می‌گیرد.) اما تحقیقات بعدی از این ایده حمایت نکردند. درمجموع نتیجۀ نهایی این بود که محیطی که عموم بچه‌ها در آن به سر می‌برند همۀ انگیزش موردنیاز کودک را فراهم می‌کند.

مارانو فکر می‌کند که جنونِ انگیزش‌بخشی به نوزادْ نوعی رسوایی بوده است. او ایدۀ انعطاف‌پذیریِ مغز را قبول دارد، اما فکر می‌کند که فرایند شکل‌دهی به مغز نوزاد عملاً تا سال‌های بسیاری پس از نوزادی هم ادامه دارد و وقتی که کودک پای به جهان واقعی می‌گذارد عرصۀ اصلیِ عمل او هم باید تغییر کند و به خودانگیزشی بدل شود. مادران، به‌جای آنکه بچه‌ را با تکرارِ هزار بارۀ داستانِ این خوکِ کوچولو۹ دیوانه کنند، باید به او اجازه بدهند که با خودش بازی کند.
 
مارانو در حال گردآوری بانکی از تحقیقات نورولوژیک است، مجموعه‌ای که بی‌شک والدینِ دل‌نگران را تا پای مرگ خواهد ترساند. مارانو می‌گوید وقتی که بچه‌ها خودشان محیط اطرافشان را کشف می‌کنند و خودشان تصمیم‌ می‌گیرند و ریسک می‌کنند و خود را با سرخوردگی و تشویش ناشی از این اقدامات سازگار می‌کنند، ادواتِ نورولوژیکیِ آن‌ها به‌نحو فزاینده‌ای حساس و پیچیده می‌شود. بدین‌ترتیب «دندریت‌ها رشد می‌کنند و سیناپس‌ها شکل می‌گیرند». به‌بیان‌دیگر اگر بچه‌ها از یادگیری به‌شیوۀ آزمون‌وخطا محروم بمانند، سیستم‌های عصبیِ آن‌ها «به‌معنی واقعی کلمه فرومی‌پاشد».

بنا به ادعای مارانو، این تحلیل‌رفتن ممکن است در سال‌های اولیۀ زندگی قابل‌شناسایی نباشد، یعنی زمانی که والدینِ قیم‌مآبْ کارهایی را که خود بچه باید به انجام برساند به‌جای او انجام می‌دهند. اما وقتی که بچه به دانشگاه می‌رود، تازه آسیب مشخص‌ می‌شود.
 
مارانو می‌گوید امروز شاهدِ آنیم که اختلالاتِ روانی در دانشگاه‌ها همه‌گیر شده‌اند: «یکی از صحنه‌های کلیشه‌ای که در خوابگاه‌ها شاهد آن هستیم، گروهی ضربتی از مشاوران است که در نیمه‌های شب بحران‌هایی مثل رفتارهای دیوانه‌وار یا خودزنی دانشجویان را کنترل می‌کنند و تازه بعدازآن باید بقیه ساکنانِ خوابگاه را آرام کنند.» مارانو اعتقاد دارد دانشجویانی که قیم‌مآبانه تربیت شده‌اند، حتی وقتی که از فروپاشی عصبی در دانشگاه جان به در می‌برند، کماکان آسیب‌دیده محسوب می‌شوند. این افرادْ بدبین و ریسک‌ناپذیرند.
 
به آن‌ها آموخته‌اند که جهانْ انبانِ خطرات است. (مارانو می‌نویسد: «دزدیدنِ تلقی‌ مثبتِ کودکان از آینده شاید بدترین خشونتی باشد که والدین می‌توانند در حق آنان مرتکب شوند.») این کودکان، که با روحیۀ فرمانبرداری از مراجع قدرت تربیت شده‌اند، در آینده متولیان ضعیفی برای دموکراسی از کار درخواهند آمد.
 
مارانو در پایانْ بار دیگر بر این امر تأکید می‌کند: رفتار ربات‌وار آن‌ها برایِ «رهبری آمریکا بر بازارِ جهانی» تهدید محسوب خواهد شد. این همان عاملی بود که والدین را به‌سوی دل‌نگرانی سوق داد و حالا والدین با دل‌نگرانی‌شان بچه‌هایشان را از بسیاری از فضایل محروم کرده‌اند، فضایلی چون شجاعت، چابکی و تفکر خارج از چارچوب، فضایلی که نظام اقتصادیِ جدید شدیداً بدان‌ها نیاز دارد.

کتابِ تحت‌فشار؛ جنبش جدیدی که ما را ترغیب می‌کند که آرام بگیریم، به غریزه‌مان اعتماد کنیم و از وجودِ کودکانمان لذت ببریم۱۰ (هارپر وان) اثرِ کارل انوره، یکی از مبارزانِ «جنبشِ آرام»، نیز با ایده‌های مارانو در هماهنگی است.
 
هدفِ جنبشِ آرام این است که ما را متقاعد کند که مسیرهایِ سریع را رها کنیم. انوره اهلِ ایالات متحده نیست، در کانادا بزرگ شده و در لندن زندگی می‌کند، بنابراین ورایِ مرزهای ملیتیِ خود به مسائل نگاه می‌کند. شاید شما پیش خود فکر کرده‌اید که ایالات متحده، با تمامیِ حساسیتش نسبت به مُدهای فرزندپروری، در زمینۀ تربیت قیم‌مآبانه نسبت به سایر کشورها وضع بدتری دارد. اما انوره اعتقاد دیگری دارد. انوره می‌گوید به آسیای شرقی توجه کنید، جایی که سنجش و آموزش به نوعی مذهب بدل شده است.
 
او می‌گوید نوجوانانِ آسیای شرقی در مقیاس جهانی «در ریاضیات و علوم نمراتی نزدیک به بالاترین نمره را دریافت می‌کنند و بااین‌حال، از لحاظ لذتی که از این موضوعات می‌برند، تقریباً در رتبۀ آخر جای دارند». به‌نظر انوره تعلیم و تربیتِ آزمون‌محور اخیراً به موجی از تقلب‌گرایی منتهی شده است، امری که حالا و با دسترسی به اینترنت ساده‌تر است: «تقریباً سه‌چهارم دانشجویان مقطع لیسانس در کانادا اخیراً اذعان کرده‌اند که زمانی که در دبیرستان بوده‌اند در انجام تکالیف نوشتاری‌شان دست به تقلب جدی زده‌اند.» مسئولین پذیرش دانشگاه‌ها اعلام کرده‌اند که در سال ۲۰۰۷ پنج‌درصد از متقاضیانِ ورود به دانشگاهِ آکسفورد و کمبریج فرم‌های اپلیکیشن خود را با داده‌هایی که از روی وب برداشته‌اند شاخ‌وبرگ داده‌اند.
 
دویست‌وسی‌وچهار دانشجوی متقاضیِ تحصیل در رشتۀ شیمی در توضیح اینکه چرا می‌خواهند در این رشته تحصیل کنند، مثالی یکسان را لغت‌به‌لغت به‌عنوان تجربه‌ای تعیین‌کننده نقل کرده‌اند: اینکه «در هشت‌سالگی لباس‌خوابشان را با مواد شیمیایی سوراخ می‌کردند».

انوره برای ِسلامتِ کودکانْ پیشنهادی بی‌شک بحث‌برانگیز مطرح می‌کند: اینکه دست از خودخوری برداریم. او در این خصوص از ساموئل باتلر۱۱ نقل‌قول می‌کند: «افرادِ جوان دو راه دارند: یا بمیرند یا خودشان را با شرایط تطبیق بدهند.» درحال‌حاضر نرخ آلرژیِ کودکان در سرتاسر جهان صنعتی در حال افزایش است.
 
انوره تقصیرِ این مسئله را بر گردن محیط‌های بیش‌ازحد بهداشتی می‌اندازد: «فقط به اتفاقی که در آلمان افتاد نگاهی بیندازید. پیش از فروپاشیِ دیوارِ برلین، نرخ آلرژی در آلمانِ غربی بسیار بالاتر بود، گو اینکه بخش شرقی و کمونیستی، هم وضعیتِ آلودگی وخیم‌تری داشت و هم تعداد کودکانی که در مزرعه زندگی می‌کنند در آن بیشتر بود. بعد از اتحاد مجدد دو کشور، آلمان شرقی پاک‌سازی و شهری شد و نرخ آلرژیِ آن سر به آسمان گذاشت.»

دست‌آخر انوره به روان‌شناسیِ خانوادگی روی می‌آورد و به‌نحو خاص به تولدِ «جنبشِ عزت نفس» در سال‌های ۱۹۷۰ اشاره می‌کند. به‌نظر او و سایر نویسندگانی که درخصوص تربیت قیم‌مآبانه می‌نویسند، مسئلهْ مسئلۀ انزجار است. او می‌گوید: «تمام پرسه‌زنی‌ها جلوی درِ یخچال پایان می‌یابند.» براساس تحقیقی که او در حال انجام آن است، بزرگ‌کردن اِگو۱۲ هیچ منفعتی به‌دنبال ندارد. مروری بر هزاران مطالعه نشان داده است که عزت ‌نفسِ بالا در کودکان سبب افزایش نمرات، بهبود چشم‌اندازِ شغلی‌ آن‌ها یا حتی مقاومت در برابر الکلی‌شدن نمی‌شود.
 
بااین‌حال اگر اشتباه نکنم جنبشِ عزت ‌نفس چیزی در خود دارد که انوره را در سطحی عمیق‌تر از پرسشی ساده درخصوصِ شایستگی فرزندانمان تکان می‌دهد. مهم‌ترین نگرانیِ مارانو، همان‌طور که عنوان کتابش به ما می‌گوید، این است که داریم ملتی از بی‌عرضگان می‌سازیم: آدم‌هایی که قرار نیست از «عهدۀ کارها بربیایند». نگرانی انوره این است که کودکان گوسفندواری که ماحصل تربیت قیم‌مآبانه هستند بالاخره از عهدۀ کارها بربیایند و جهان را به جایی خشن، بی‌رحم و کسالت‌بار بدل کنند.

او تنها کسی نیست که این‌گونه می‌اندیشد. دیر یا زود تمامی منتقدانِ تربیت قیم‌مآبانه به معضل اخلاقیِ مسئله روی خواهند آورد، یعنی معضلِ خودخواهی محضِ این والدین و کودکانی که ماحصل تربیت آن‌ها هستند. حتی مارانوی عمل‌گرا هم به این نکته اشاره می‌کند.
 
او می‌پرسد چرا والدینی که برای بچه‌های خودشان «سنگربندی کرده‌اند» این منافع را برای تمام کودکان نمی‌خواهند؟ چرا فقط به بچه‌های خودشان اهمیت می‌دهند؟ چرا این واقعیت اصلاً آزارشان نمی‌دهد که کمک‌ِ اضافی‌ای که برای بچه‌هایشان تأمین می‌کنند، از دوره‌های آموزشی برای پذیرش در دانشگاه گرفته تا معلمان خصوصی، درواقع دارد عرصۀ رقابت را ناعادلانه می‌کند؟ خودخوریِ والدین، همان‌طور که بیشترِ این کتاب‌ها اذعان می‌کنند، امری است منحصر به والدین طبقۀ متوسط‌به‌بالا.
 
این آدم‌ها می‌خواهند بچه‌هایشان مثل خودِ آن‌ها موفق باشند، گورِ پدرِ عدالت. مادلین لوین در کتاب خود با عنوانِ بهای امکانات۱۳ که در سال ۲۰۰۶ به چاپ رسیده است (هارپر) به اقتصادِ اجتماعی توجه خاصی نشان می‌دهد. لوینْ روان‌شناسی بالینی در شهرستانِ مارین در ایالتِ کالیفرنیاست که تخصصش مداوای نوجوانان است. به‌عبارت‌دیگر، او اوقاتش را صرف کمک‌کردن به کودکان پولداری می‌کند که بسیاری از آن‌ها از وجود والدین جاه‌طلبی رنج می‌برند که سایۀ سنگینشان را بر سر آن‌ها انداخته‌اند. لوین با وحشت و یأس از فقدان «وجدان و بزرگواری» در بیمارانش یاد می‌کند.

کتابِ از پسربچه تا مرد؛ شکل‌گیری نابالغی جدید۱۴ (کلمبیا)، اثرِ گری کراس، به‌طور خاص، بر روی نسلی معاصر از مردان جوان و مقایسۀ آن‌ها با مردان جوان دوران پس از جنگ جهانی دوم (نسلِ پدرِ کراس) و مردانِ جوانِ دهۀ شصت (نسلِ خود وی) متمرکز است.
 
براساس آمارهای کراس، نسل جدیدْ یافتنِ شغل، ازدواج‌کردن و به‌دنیاآوردنِ فرزند را -کارهایی که، بنا بر تعریف کراس، همان بزرگ‌شدن هستند- بیشتر از نسل‌های قبلی طول می‌دهد. این «بچه‌مرد‌ها»۱۵، کراس آن‌ها را این‌طور خطاب می‌کند، به‌جای بزرگ‌شدن، با دوستانشان می‌پلکند و بازی‌های ویدئویی می‌کنند. کراس می‌گوید این‌ مردها حتی دیگر دوست‌دختر هم ندارند و به قرارهای تصادفی و روابط یک‌شبه راضی‌اند. کراس به‌عنوان استاد تاریخ در دانشگاه پن‌استیت تحقیقات بسیاری صورت داده است.
 
به نظر می‌رسد که او تمام اپیزودهای دو سریال «بابا بهتر می‌دونه»۱۶ و «ساینفلد»۱۷ را دیده است. نتیجه‌گیری‌ او ناامیدکننده است: اینکه پدرهای دیروز واقعاً بهترین یا بهتر را می‌دانستند یا اینکه، گذشته از هرچیز، پدرسالاری آن‌قدرها هم بد نبود. اما باید به این نکته هم اشاره کنیم که چیزی که او بیش‌ازهمه در پدرهای قدیمی تحسین می‌کند این نیست که بلد بودند، درعین مراقبت از دیگران، اعمال قدرت کنند، تمایلی که ظاهراً در بین جماعتِ بچه‌مردها‌ چندان رایج نیست.

دغدغۀ نوع‌دوستیِ این کتاب‌ها احتمالاً تاحدی از روان‌شناسیِ مثبت‌گرا نشئت گرفته است، جنبشی جدید که بر احساس رضایت و دل‌بستگی به‌عنوان ابزارهای بنیادینِ سلامت روانی تأکید می‌کند. اما تأکید اخلاقی نیز، همچون روان‌شناسی مثبت‌گرا، به‌وضوح به ارزش‌های مطرح در دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد میلادی بازمی‌گردد، جهانی که ما آن را در گرماگرم سال‌های دهۀ هشتاد پشت سر جا گذاشتیم. نویسندگانِ این کتاب‌ها از مادی‌گرایی نسل جدید شوکه شده‌اند.
 
(باید حرف‌های انوره را دربارۀ جشن‌تولدهای تجملی امروزی بشنوید). نکتۀ دیگری که این نویسندگان با هراس و دلهره متوجه آن شده‌اند، بی‌تفاوتیِ فزایندۀ این نسل به ایدئالیسم است. لوین به توصیف تحقیقی می‌پردازد که در سال ۱۹۹۸ در دانشگاه یو‌.سی‌.ال.‌ای انجام گرفته است:
 
 گرداب تربیت بچه

وقتی که در خلال سال‌های ۱۹۶۰ تا اوایل دهۀ هفتاد از دانشجویان دربارۀ دلایل رفتن به دانشگاه سؤال می‌شد، اکثریتِ دانشجویان بیشترین اهمیت را برای «بدل‌شدن به فردی فرهیخته» یا «پیدا‌کردن فلسفه‌ای شخصی برای زندگی» قائل بودند و تنها اقلیتی از دانشجویان «به‌دست‌آوردن ثروتی هنگفت» را دلیل اصلیِ رفتن به دانشگاه قلمداد کرده بودند. اما در سال‌های آغازینِ دهۀ ۱۹۹۰ اکثر دانشجویان می‌گویند: «به‌دست‌آوردن ثروتی هنگفت» مهم‌ترین دلیل آن‌ها برای رفتن به دانشگاه است، دلیلی که هر دو دلیل ذکر شده در بالا و دلایل دیگری چون «صاحب‌نظرشدن در رشته‌ام» و «کمک‌کردن به افرادی که دچار مشکل هستند» را پشت سر می‌گذارد.

این نویسندگان مدافعِ رجعت به ارزش‌های دهۀ شصت هستند، اما به‌نحو عجیبی به نقل‌قول از متفکران آن دوره رغبتی نشان نمی‌دهند. می‌توانید بیشترِ این کتاب‌ها را بخوانید بدون آنکه بفهمید که در دهۀ پنجاه و شصت چیزی به‌اسمِ جنبش مدارس پیشرو در کار بوده است یا اینکه آر.دی.لینگ از فقدانِ اصالت و آبراهام مزلو از نیازهای اولویت‌مندتر حرفی زده است.

ازطرفی نویسندگانی هم هستند که به دهۀ شصت اشاره می‌کنند و به آن نمره‌ای ضعیف می‌دهند. کراس می‌نویسد: «وسواسِ فکریِ نسلِ من درمورد جوانی» بخشی از «تاریخِ پوچی انسان است». به‌نظر کراس، مردهای جوان و تنِ‌لشِ امروزی میراث‌دار نسل او هستند.
 
کتاب دیگری که دهۀ شصت را، این‌بار از منظری دیگر، به محاکمه می‌کشد داوریِ انضباط در مدرسه؛ بحرانِ مرجعیتِ اخلاقی۱۸ (۲۰۰۳) نام دارد، اثری از ریچارد اروم، استاد جامعه‌شناسی و تعلیم و تربیت در دانشگاه نیویورک. اروم می‌گوید جنبشِ حقوق دانش‌آموزی نخستین بار در دهۀ شصت آغاز شده است، جنبشی که تلاش می‌کرد از دانش‌آموزانِ اقلیت در برابر رفتارهای ناعادلانه محافظت کند. دعواهای حقوقیِ این جنبشْ نتیجه‌بخش از کار درآمدند و عاقبت به تمامی کودکانی که به اخراج یا در برخی موارد تعلیق تهدید شده بودند حقِ دادرسی شایسته اعطا شد.
 
اروم می‌گوید اعطای این حق به‌گونۀ جدیدی از رفتارهای ناعادلانه با دانش‌آموزان اقلیت منتهی شد که بدتر بودند. حق دادرسی شایستهْ معلمان را ترساند و آن‌ها را از اعمال نظم و انضباط ناامید کرد. دانش‌آموزان وحشی شدند.
 
گذشته‌ازآن، مدیران مدارس هم به لقمۀ چرب و نرمی برای والدین پرخاشگری بدل شدند که می‌خواستند میان بچه‌های آن‌ها و دیگران تبعیض روا شود. در یکی از منابعی که اروم بدان ارجاع داده است نقل‌قول یکی از معلمان وجود دارد که درخصوص انضباط حرف می‌زند: «همش بستگی داره به اینکه چه جور شاگردی برداری. کودن‌ها رو انتخاب کن؛ اونا نمی‌دونن چه غلطی باید بکنن. هیچ‌وقت بچۀ یه وکیل رو برندار.» شکی نیست که آن‌هایی که نمی‌دانند چه کار باید بکنند یا والدینشان نمی‌دانند که چه کار باید بکنند بچه‌های فقیرتر هستند.

نتایج اروم حاصل تحقیقاتی طولانی هستند، اما سایر آثاری که به ارتباط میان دهۀ شصت و پرورش فرزند در عصر حاضر می‌پردازند به نتایجی رسیده‌اند که اغلب کهنه‌پرستانه به نظر می‌رسند. مصداق مناسبی ازاین‌قبیل آثار، مقاله‌ای است با عنوان «کودک‌سالاری»۱۹ که منتقد محافظه‌کار، جوزف اپستین، به‌تازگی آن را در ویکلی استاندارد۲۰ به انتشار رسانده است. اپستین می نویسد: «مادرم هرگز برای من نمی خواند و پدرم من را به هیچ مسابقۀ بیس‌بالی نمی برد».
 
آن‌ها هیچ عکسی از او نمی‌گرفتند و به او هیچ ابراز عشقی نمی‌کردند. اپستین می‌گوید در سال‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰، سال‌های کودکی او، رویکرد عمومی به فرزندپروری همین بوده است و کودکان از این رویکرد منتفع می‌شدند: آن‌ها آدم‌هایی معمولی از کار درمی‌آمدند و «سراغ کاروکاسبی‌های این‌دنیایی می‌رفتند».
 
ازخودگذشتگی پرتب‌وتابی که والدین نسل‌های بعدی نشان می‌دادند به تربیت دو گروه از افراد منتهی شد: توله‌های فسقلیِ متکبری که سرشار از «خشم نسبت به دشمنانی انتزاعی‌ همچون سیستم۲۱» بودند و آدم‌های بی‌عرضه و روشن‌فکری که مطمئن بودند (چون والدینشان بهشان گفته بودند) از تک‌تک افکارشان دُر وگوهر می‌بارد. اپستین می‌گوید زمانی که معلم بود اغلب وسوسه می‌شد بر روی برگۀ دانش‌آموز بنویسد: «دیِ منفی، معلومه که توی خونه حسابی لوست کردن.» همان‌طورکه مقالۀ اپستین نشان می‌دهد، منتقدانِ تربیت قیم‌مآبانه، علاوه‌بر نگرانی‌هایِ اخلاقی، دغدغه‌های سیاسی نیز دارند.
 
بااین‌حال، نگرانی سیاسی در هر دو جناح مطرح است: محافظه‌کاران نگران آن‌اند که بچه‌هایمان را به نی‌نی‌های لوس و نازنازی بدل می‌کنیم (که همان دموکرات‌ها هستند) و لیبرال‌ها نگران آن‌اند که بچه‌هایمان را همچون ربات‌هایی خودخواه و خودکامه تربیت می‌کنیم (که همان جمهوری‌خواه‌ها هستند).

ادبیاتی که حول موضوع تربیت‌ِ قیم‌مآبانه پرورانده شده است پر‌سش‌های سختی برجای می‌گذارد، مثلاً اینکه واقعاً غلط است که بچه‌هایمان را به‌سوی سرآمدشدن در حوزه‌هایی سوق بدهیم که در آن‌ها استعداد دارند؟ انوره پای این بحث را به پیش می‌کشد و می‌گوید معلم هنرِ پسر هفت‌ساله‌اش به او گفته است که بچه در هنر واقعاً بااستعداد است. بنابراین روز بعد انوره به پسرش پیشنهاد می‌دهد که بعد از مدرسه به کلاس هنر برود و پاسخی که از پی می‌آید این است: «دلم نمی‌خواد برم سر کلاس و یه معلم بالا سرم باشه که بهم بگه چی کار کنم، فقط می‌خوام نقاشی کنم. چرا بزرگ‌ترا می‌خوان همه‌چی رو از آدم بگیرن؟» انوره، شرمسار از رفتاری که حالا آن را فرصت‌طلبی می‌داند، عقب می‌نشیند. اگر پدرِ موتزارت یا خواهران ویلیامز هم واکنش مشابهی نشان داده بودند، تاریخچۀ دستاوردهای انسانی به‌نحو متفاوتی رقم می‌خورد.

مسئلۀ نگران‌کنندۀ دیگری که در این کتاب‌ها وجود دارد، سهیم‌دانستنِ فمینیسم در حماقت‌های فرزندپروری امروزی است. براساس مدعای گری کراس یکی از دلایلی که سبب می‌شود مردانِ جوان از بزرگ‌شدن امتناع کنند این است که جنبش زنانْ تمامی پاداشی را که به‌خاطر بزرگ‌شدن نصیب آن‌ها می‌شد از آنان دریغ کرده است. مردها، در ازای اینکه هر روز صبح کت‌وشلوار به تن می‌کردند و سر کار می‌رفتند، عادت کرده بودند به اینکه هم در خانه و هم در اداره رئیس باشند. دیگر اوضاع این‌طور نیست.
 
پس چه دلیلی برای بزرگ‌شدن هست؟ بااین‌حال، کراس تأکید می‌کند که پدرسالاری یا تنبلی تنها گزینه‌های موجود نیستند. همان‌طور که کراس گوشزد می‌کند، برخی افراد اعتقاد دارند که جامعۀ ما با طرد سکسیسم می‌تواند گونه‌ای مرد جدید خلق کند، مردی که «بچه‌ها را بزرگ می‌کند و احساساتش را بیان می‌کند»، مردی که «مزیت مردسالارانۀ قدیمی خود را رها می‌کند و از برابری در نقش‌های خصوصی و عمومی استقبال می‌کند». بااین‌حال کراس در پی چنین تغییر و تحولاتی نیست: «چند مرد (یا زن) هستند که بتوانند این رویکرد را از بی‌عرضگیِ متدوال تشخیص دهند؟» من می‌توانم، اما بگذریم، چون مسائل دیگری هم داریم که باید به آن‌ها هم بپردازیم.
 
مثلاً مارانو ادعا می‌کند که اگر زنی پیش از بچه‌دارشدن به شغلی سطح بالا مشغول باشد، احتمالاً بیشتر از سایرین به تربیت‌ قیم‌مآبانه خواهد پرداخت، حال چه شغلش را ترک کند تا در خانه پیش فرزندانش بماند و چه چنین نکند. مطمئنم مارانو با این ایده مخالف است که مشاغل حساس را نباید به زنانی سپرد که قصد تشکیلِ خانواده دارند. درخصوص نظر کراس مطمئن نیستم، اما اگر چیزی که مارانو می‌گوید درست باشد، این مسئلهْ معضلی‌ قدیمی را ازنو مطرح می‌سازد. وقتی شما برخی از عناصر سیستم را بهبود می‌دهید، ممکن است بقیۀ عناصر در واکنش به این تغییر از کار بیفتند؛ کاربراتور را تنظیم می‌کنی و چرخ‌دنده از کار می‌افتد.

پرسش پایانی‌ای که ممکن است مطرح شود این است: آیا پرداختن به جریانِ تربیت قیم‌مآبانه، واقعاً همان‌قدر که این نویسندگان ادعا می‌کنند، ضروری است؟ سیاقِ غالب در کتاب‌های روان‌شناسیِ عامه‌پسند این است که نویسنده اغلب فراموش می‌کند دارد درخصوص چیزی حرف می‌زند که بخش اعظمی از آن تنها درخصوص اقلیتی از افراد ِجامعه صادق است. (تحقیقات اخیر نشان می‌دهند که میزان خدمات عام‌المنفعه و داوطلبانۀ نوجوانان امروزی از دهۀ ۱۹۴۰ تاکنون بی‌سابقه بوده است.) این آثار بسیار از خود مطمئن‌اند.
 
کتاب مارانو سرشار از تکرارهای بی‌پایان است: می‌توانید از هر سه پاراگراف یکی را بخوانید و چیزی از دست ندهید. از هوچی‌گری کتاب‌ها چه بگویم؟ واقعاً اوضاع جوری است که گروهی ضربتی از درمانگران نیمه‌های شب به‌سوی خوابگاه‌های دانشجویی بشتابند؟ انوره هم مدام چیزهای یکسانی را توی مغزمان فرو می‌کند. او تقریباً در هر فصل این کارها را می‌کند:
 
۱. جریانات خطرناک را برمی شمارد: آزمون‌های استاندارد، ورزش‌های بیش‌تمرین‌‌شده۲۲ و چیزهایی نظیر آن؛
 
۲. مطلعمان می‌کند که همین الان هم جماعتی شجاع وجود دارند که برخلاف مسیر رودخانه شنا می‌کنند؛
 
۳. به یکی از جاهایی که این افرادْ فعالیت‌ تجدیدنظر‌طلبانه‌شان را در آن انجام می‌دهند سری می‌زند، مثلاً مدرسه‌ای تجربی یا حیاط پشتیِ خانه‌ای که در آن توپ‌بازی می‌کنند؛
 
۴. مستحضرمان می‌کند که بچه‌ها در این رژیم تازه چطور رشد می‌کنند و می‌بالند. در یکی از مدارس پیشرویی که از آن بازدید می‌کند، «حال و هوای شادی و نشاط محض حاکم است». دانش‌آموزان پای‌کوبان به کلاس می‌روند. آن‌ها به انوره می‌گویند که عاشق تکالیفشان هستند. در تمامی این محیط‌های پاستوریزه هرگز کودکی پیدا نمی‌شود که دعوا راه بیندازد یا دست توی دماغش کند.

برای آنکه دورنمایی از مسئله داشته باشید به کتاب کلکِ هاکلبری‌فین: تاریخچۀ کودکی آمریکایی۲۳ (۲۰۰۴)، اثر استیون مینتز، استاد تاریخ دانشگاه کلمبیا، نگاهی بیندازید. روایتِ مینتز با شکل‌گیری ایالات متحده آغاز می‌شود و بنابراین زندگی کودکانی را توصیف می‌کند که مشکلاتی بزرگ‌تر از تربیتِ قیم‌مآبانه دارند: پسربچه‌هایی که به معادن زغال‌سنگ فرستاده می‌شوند و دختربچه‌هایی که روانۀ کارخانه‌های نساجی می‌شوند.
 
درحالی‌که به شیوعِ نگرانی فعلی دربارۀ جوانان فکر می‌کنیم، مینتز به ما یادآوری می‌کند که آمریکا خود را با وحشت‌های بسیاری مشغول کرده است، مثلاً نگرانی‌های اصلی در دهۀ ۱۹۵۰ جیغ‌کشیدن در حین رانندگی‌های خطرناک، روابط جنسی نوجوانان و راک‌اند‌رول بودند.
 
بااین‌حال حتی در دهۀ پنجاه هم کمپین‌هایی علیه تربیتِ قیم‌مآبانه و مادری قیم‌مآبانه یا مامیسم -مادری قیم‌مآبانه این‌طور خطاب می‌شد- به راه افتاده بود. تصور می‌شد که مامیسم باعث می‌شود پسرها هم‌جنس‌گرا شوند. مینتز می‌نویسد فرزندپروری در ایالات متحدۀ آمریکا در عرض سه دهۀ گذشته همواره زیر سایۀ «گفتمانِ بحران» بوده است و بااین‌حال جوانان آمریکاییِ امروزی به‌طور متوسط «بهتر، ثروتمندتر، فرهیخته‌تر و سالم‌تر از هر زمان دیگری در تاریخ این کشور هستند». بااین‌حال شکست‌هایی نیز وجود داشته است. پسران سفیدپوستِ ویلانشین و متعلق به طبقۀ متوسط از اسلافشان عقب مانده‌اند، اما دختران طبقۀ متوسط و فرزندان اقلیت‌ها بسیار بهتر شده‌اند.
 
به‌نظر مینتز ما بیش‌ازحد و دربارۀ مسائل غلط نگرانیم. علی‌رغم رونق عمومی اقتصادی، دستِ‌کم تا همین اواخر، درصد کودکان فقیر آمریکایی از هر زمان دیگری در عرض سی ‌سال گذشته بیشتر بوده است. از هر شش کودک، یک کودک زیر خطر فقر زندگی می‌کنند. مینتز می‌گوید اگر در پی معضلی اضطراری می‌گردید معضل همین‌جاست.

   برچسب‌ها: تربیت بچه, والدین, کودکیاری
   
+ ۱۳۸۹/۰۷/۲۹
خانواده‌هایی که فرزند کم‌بینا و نابینا دارند باید بدانند که کتاب‌های حسی ـ لمسی جاذبه زیادی برای کودکانشان دارند.
امتیاز خبر: 92 از 100 تعداد رای دهندگان 7008
هفته نامه سلامت - پرنیان پناهی: کتاب‌های حسی ـ لمسی جاذبه زیادی برای کودکان، به‌خصوص آنهایی که دچار مشکل جسمی هستند، دارند.
 
کم نیستند خانواده‌هایی که فرزند کم‌بینا و نابینا دارند و نمی‌دانند برای بازی و پرورش کودک خود چه کار کنند؟ مهدکودک‌های زیادی در سطح شهرها فعالیت می‌کنند که هدفشان ایجاد فضای شاد و سازگار با روحیات کودکان، فرصتی برای تجربه‌های جدید، شراکت و همکاری و در نهایت آمادگی برای ورود به مدرسه، اجتماع و... است، اما این بار به هنرکده‌ای سر زدیم که شبیه مهدکودک است اما شیوه تازه‌ای برای پرورش و شکوفا کردن استعداد کودکان پیش گرفته و آن استفاده از هنرهای تجسمی برای آموزش است. مهم‌تر از همه اینکه آموزش‌ها در قالب کارگاه‌هایی است که در آن همه بچه‌ها از کم‌بینا تا نابینا کنار هم هستند.

زهرا فرمانی، سردبیر و صاحب امتیاز سابق مجله بادبادک و مدیر عامل هنرکده بادبادک در گفت‌وگو با «سلامت» می‌گوید: «در تمام سال‌هایی که با کودکان کار می‌کردم هرگز به این فکر نکردم که کودک می‌بیند یا نمی‌بیند، راه می‌رود یا نمی‌رود، از چه دین و آیینی است و...هر کودکی با هر نوع مشکلی در این هنرکده ثبت‌نام می‌شود.
 
کودکان با نیازهای ویژه به‌خصوص کودکان مبتلا به اوتیسم همیشه در اینجا حضور دارند. اگر متوجه شویم کودک در ارتباط‌گیری با دیگران دچار مشکل است، به خانواده‌اش اطلاع می‌دهیم، معلمی را از مرکز دیگری به مرکز ما دعوت کنند تا نیازهای کودک برطرف شود. بخش مهمی از هنرکده ما نیز به آموزش کودکان نابینا اختصاص دارد.

از آنجا که رشته تحصیلی من روان‌شناسی کودکان استثنایی بود و دوران دانشجویی نیز با کودکان نابینا کار می‌کردم، تمایل پیدا کردم کتاب‌های حسی- لمسی ارائه دهم.»

خانم فرمانی درست می‌گفت. زمانی که به این کتاب‌های حسی- لمسی بیشتر توجه ‌کردم به نظرم آمد که از جنس مواد مقاوم هستند و برای کودکان کم‌توان جسمی جاذبه زیادی دارند و می‌توانند با آنها بازی کنند. این کتاب‌ها متن زیادی ندارند بنابراین برای ناشنوایان نیز جذاب‌اند و کودکان ناشنوا بیشتر به ارتباط تصویری علاقه دارند. کتاب‌های حسی-لمسی طوری طراحی شده‌اند که مانند اسباب‌بازی‌اند، در نتیجه کنجکاوی، تمرکز و دقت کودکان را تقویت می‌کنند.
 
از طرفی، تنها کتاب‌هایی هستند که برای کودکان نابینا مفیدند، اما آموزش‌های این مهد برای کودکان نابینا فراتر از اینهاست. آموزش به کودکان نابینا در جلسات مختلفی انجام می‌گیرد. این کارگاه‌ها با مربی‌ها و گروه‌ تسهیل‌گر تشکیل می‌شوند. برای کمک به کودکان از هنرهای تجسمی کمک گرفته می‌شود. هر کودک با ورود به کارگاه گام به گام آموزش می‌بیند. بد نیست به آموزش‌هایی که در کارگاه داده می‌شود، اشاره کنیم تا مفهوم آموزش به کودکان نابینا برای خانواده‌هایی که چنین کودکی دارند گویاتر شود و بدانند نباید این بچه‌ها را رها کرد و با آنها هم باید درست مثل بچه‌های کاملا سالم از نظر جسمی و روانی سر و کله زد و شادی و بازی توام با آموزش انجام داد.
 
آداب تربیت در کودکان نابینا 

در کارگاه ویژه نابینایان

آنچه در ادامه می‌خوانید، مروری است بر 6 جلسه پیاپی که در کارگاه ویژه نابینایان رخ داد:

• جلسه اول ساخت گربه با کمک هنر اریگامی: در این جلسه ابتدا توجه کودک را به صدای گربه و غذای او جلب می‌کنیم. بعد آهنگی از ثمین باغچه‌بان با داستان موش و گربه پخش می‌شود. سپس گربه‌های اوریگامی ساخته و برای آنها دست و پا گذاشته می‌شود.

• جلسه دوم کارگاه ساخت پرنده با کمک هنر کلاژ: در این برنامه نیز نام چند پرنده برای کودکان گفته و صدای آنها تقلید می‌شود. حتی با دستگاه پخش به صدای واقعی چند پرنده نیز گوش می‌دهیم. قبل از شروع به کار کاغذهای خط‌کشی‌شده توسط رل خیاطی با قیچی بریده می‌شوند. تسهیل‌گرها برش‌های دایره‌ای کوچک و بزرگی روی کاغذها انجام می‌دهند، بعد روی آنها پرهایی با رنگ‌های مختلف و در آخر چشم و پا برای پرنده گذاشته می‌شود. در آخر کودکان نقش پرنده به خود می‌گیرند و با صدای آهنگ پرواز می‌کنند و زمانی که صدا قطع می‌شود بالای صندلی‌هایی که به‌عنوان درخت هستند، می‌روند.

• جلسه سوم ساخت حیوان با هنر مجسمه‎سازی: در این کارگاه کودکان روزنامه‌ها را به اندازه‌های مختلف پاره و آنها را لول می‌کنند و از درون آن با هم حرف می‌زنند. بعد به آنها گفته می‌شود هر کس حیوان مورد علاقه‌اش را بسازد. تسهیل‌گر نیز به کودک کمک می‌کند تا سر و بدن حیوان ساخته شود. در طول ساخت درباره غذای حیوان و... صحبت می‌شود. بعد از آن کودکان راه رفتن حیوان را تقلید می‌کنند.

• جلسه چهارم شناخت لباس: درباره نوع لباس و رنگ و... صحبت می‌شود. کودکان لباس همدیگر را لمس می‌کنند و یاد می‌گیرند هر لباسی برای کدام محیط مناسب است. در مورد خرید پارچه، مراحل دوخت لباس و ابزار خیاطی هم بحث می‌شود. دوخت و دوز ساده‌ نیز به آنها آموزش داده می‌شود.

• جلسه پنجم آشنایی با موسیقی: ساز طبلک معرفی و درباره چگونگی ساخت آن صحبت می‌شود. کودکان یاد می‌گیرند که چطور باید با لیوان و بادکنک طبلک بسازند و چطور به‌طور هماهنگ بنوازند. ساز بعدی بلز است. سپس کودکان هر سازی را که دوست دارند انتخاب می‌کنند و با آن شروع به نواختن و خواندن شعر می‌کنند و با هر ساز بازی هیجانی و موزیکال انجام می‌دهند.

• جلسه ششم، نمایش و جهت‌یابی: در این جلسه کودکان باید خودشان را معرفی کنند. اشیای ساده اطراف لمس و نامشان گفته می‌شود. مربی آنها را در سبد می‌ریزد و کودکان اشیای نامبرده را یکی‌یکی پیدا می‌کنند. بعد از اینکه کودک نام اشیاء را گفت، مربی شعری درباره آن می‌خواند. بازی تخیلی نیز انجام می‌شود. کودکان آشنایی مختصری با ماشین دارند.
 

کودک روی صندلی می‌نشیند و مربی یا کودک دیگری نقش بوق، فرمان، گاز و... را برعهده می‌گیرد تا کودک راننده بتواند سفر کند. در این کارگاه 2 مربی حضور دارند که یکی از آنها جهت‌یابی را به کودک آموزش می‌دهد. کودک باید روی لبه فرش راه برود و با لمس پا تفاوت بین ریشه و وسط فرش را متوجه شود و تمرین کند تا اگر وسیله‌اش روی فرش افتاد بتواند آن را پیدا کند.


   برچسب‌ها: کودک نابینا, والدین, تربیت
   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش