+ ۱۳۹۱/۰۲/۳۱
خاطره نويسي بزرگان سياست همواره با جذابيت‌هاي خاص خود همراه بوده است. اين خاطره نويسي‌ها بخصوص در سال‌هاي بازنشستگي سياستمداران و دوري آنها از مركز تصميم گيري و تاثيرگذاري مورد اقبال تاريخ نويسان و طيف‌هاي بزرگي از جامعه سياسي كشور قرار مي‌گيرد. حال هر چه آن سياستمدار داراي پست‌هاي حساس‌تري در تاريخ سياسي يك كشور بوده باشد اين اقبال بيشتر خواهد شد. 

اگر پرونده هسته‌اي را يكي از مهم‌ترين موضوعات كشور در 10 سال اخير كشور بدانيم، علي القاعده خاطره نويسي‌هاي افرادي چون حسن روحاني، علي لاريجاني و سعيد جليلي خواندني‌تر مي‌شود و مي‌تواند ناگفته‌هاي زيادي را به دنبال داشته باشد. اگر چه بسياري از منتقدان خاطره نويسي‌هاي بزرگان بر اين باورند كه بزرگان در خاطره نويسي‌هاي خود هدفي جز «تطهير» خود از انتقادات دوران مسئوليت را دنبال نمي‌كنند اما از ميان همين خاطره هاست كه مي‌توان پرده از ابهامات و ناگفته‌ها كنار زد و لااقل به بخشي از حقيقت دست يافت. انتشار خاطرات هسته‌اي حسن روحاني دبير شوراي عالي امنيت ملي در زمان رياست‌جمهوري آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و سيد محمد خاتمي، آن هم در برهه ميان مذاكرات استانبول و بغداد، مورد توجه ويژه برخي جريان‌ها و رسانه‌ها قرار گرفت و با وجود گذشت حدود دوهفته از انتشار آن باز هم مورد تحليل و ارزيابي قرار مي‌گيرد. برخي آن را عين واقعيت و درستي مي‌دانند و برخي آن را تحريف شده و فارغ از عنصر صداقت لااقل در برخي بخش‌ها پنداشته‌اند. 

مهدی فضايلی، مديرعامل سابق خبرگزاري فارس كه زمان حضور وي در خبرگزاري با حضور روحاني در شوراي عالي امنيت ملي همزمان بود و طبعا رسانه تحت مديريت وي هم از منتقدان آن جريان محسوب مي‌شد، آخرين نفري است كه اين روزها لب به انتقاد از خاطره نويسي‌هاي هسته‌اي حسن روحاني پرداخته و آن را تحريف شده اعلام كرده است. 

وي حسن روحاني را به بيان نكردن «همه» واقعيات در اين كتاب متهم كرد و بعد پرسيد كه آيا روحاني در انتشار اين كتاب با مراجع ذي‌ربط هماهنگ كرده است يا خير؟ يكي از جنجالي‌ترين موضوعاتي كه با گذشت چند سال از حضور حسن روحاني در شوراي عالي امنيت ملي همچنان مورد بحث و اظهارنظر قرار دارد، توافقنامه‌اي است كه در ادبيات سياسي ايران به «توافقنامه پاريس» مشهور شد. 

توافقنامه پاريس همان توافقنامه‌اي است كه در ۱۴ نوامبر ۲۰۰۴ ( ۱۷ بهمن ۱۳۸۲‌) در پاریس بین ایران و سه کشور فرانسه، انگلیس و آلمان به امضا رسید و به موجب آن ایران به عنوان اقدامی داوطلبانه در جهت اعتمادسازی - و نه به عنوان یک تعهد قانونی و الزام آور - پذیرفت که کلیه فعالیت‌های مربوط به غنی‌سازی و بازفرآوری مانند ساخت، تولید، نصب، آزمایش، سرهم‌بندی و راه‌اندازی سانتریفیوژهای گازی و فعالیت‌های مربوط به جداسازی پلوتونیوم را متوقف کند و در عوض اتحادیه اروپا سعی در پذیرش ایران در سازمان تجارت جهانی نماید. طرف ايراني مذاكره هم سيروس ناصري به عنوان رئيس تيم مذاكرات و نيز سفراي ايران در پاريس، لندن و برلين بودند. 

حال بعد از نزديك به 9 سال از آن ماجرا، توافقنامه پاريس بارديگر محل جدال و بازخواني شده است به گونه‌اي كه بازخواني آن ر وزها آن هم در حالي كه چند روز بعد ديپلمات‌هاي ايران و 5+1 در سر پيچ تاريخي مذاكرات بغداد قرار خواهند گرفت، جاي تامل دارد. توافقنامه پاريس هرچه كه بود و هرآنچه كه در آن اتفاق افتاد، نقطه عطفي در مذاكرات هسته‌اي ايران محسوب مي‌شود. طيفي آن را افتخار خود و رهايي بخش ايران از خطر جنگ و تحريم و شوراي امنيت مي‌دانند و برخي ديگر آن را وادادگي و عقب‌نشيني از اصل عزت مي‌پندارند. 

اينك مهدي فضايلي با بازخواني آن روزها مي‌گويد كه همه اتفاقات توافقنامه پاريس در خاطرات حسن روحاني ذكر نشده چرا كه ذكر آن مغايرت با منافع تيم وي دارد. فضايلي همچنين آب پاكي را روي دست حسن روحاني مي‌ريزد و مي‌گويد آن موضوعاتی که در کتاب‌ها و رسانه‌ها مطرح نشده مهم‌تر از آن چیزی است که بیان شده است. 

خاطره نويسي حسن روحاني بابي را گشود كه ديگر دبيران شوراي عالي امنيت ملي هم ناچار به طي كردن آن خواهند بود تا روايت‌هاي آنها از اين پرونده هم شنيده شود. علي لاريجاني روايت خود از دوران صدارتش بر شوراي عالي امنيت ملي و مذاكرات هسته‌اي را منوط به گذشت زمان كرده است. چند سال ديگر هم شايد آنچه در بغداد خواهد گذشت را در خاطرات سعيد جليلي بخوانيم.

منبع: تهران امروز

   برچسب‌ها: جنجال, بر, سر, خاطرات
   
+ ۱۳۹۰/۱۲/۰۶
0.jpg

1.jpg

65812_565.jpg
65814_278.jpg
65817_266.jpg
65822_556.jpg
65823_690.jpg
65824_984.jpg
65825_450.jpg
65826_939.jpg
65828_241.jpg
65829_307.jpg
65830_708.jpg
65831_414.jpg
65832_155.jpg
65833_120.jpg
65834_521.jpg
65835_818.jpg
65836_347.jpg
y1.jpg
y10.jpg
y11.jpg
y12.jpg
y13.jpg
y14.jpg
y15.jpg
y16.jpg
y17.jpg
y18.jpg
y19.jpg
y2.jpg
y20.jpg
y21.JPG
y22.jpg
y23.jpg
y24.jpgy25.jpg
y26.jpg
y27.jpg
y28.jpg
y29.jpg
y3.jpg
y30.JPG
y31.jpg
y4.jpg
y5.jpg
y6.jpg
y7.jpg
y8.jpg
y9.jpg


   برچسب‌ها: خاطرات, قشنگ, دیدنی, عکس
   
+ ۱۳۸۹/۱۰/۰۶
اين‌كه در آينده‌ى زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب كنم، از اوّل براى خود من و براى خانواده‌ام معلوم بود. همه مى‌دانستند كه من بناست طلبه و روحانى شوم. اين چيزى بود كه پدرم مى‌خواست و مادرم به شدّت دوست مى‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم؛ يعنى هيچ بى‌علاقه به اين مسأله نبودم.
بولتن نيوز- در مورد دوران كودكي رهبر انقلاب كمتر سخن گفته شده است. براي همين در ذيل خاطراتي ناب و زيبا از دوران كودكي ايشان را از زبان خودشان نقل مي‌كنيم:

ما نان گندم نمی‌توانستيم بخوريم، نان جو گندم ‌می‌خورديم چون نان گندم گران‌تر بود. البته يك دانه نان گندم می‌خريديم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم می‌خورديم، گاهی هم نان جو ... وضعمان خيلی خوب نبود و اتفاق می‌افتادشب‌هايی اتفاق می‌افتاد در منزل ما كه شام نبود. مادرم با زحمت زيادی كه حالا بماند آن زحمت چگونه انجام می‌شد، برای ما شام تهيه می‌كرد. آن شام هم كه تهيه می‌شد و با زحمت تهيه می‌شد، نان و كشمشی بود.

آن وقت‌ها، از لحاظ مالی در فشار بوديم، يعنی خانواده‌مان، خانواده مرفهی نبود. پدرم يادم هست روحانی معروفی بود، اما خيلی پارسا و گوشه‌گير بود، لذا زندگی‌مان خيلی به سختی ‌می‌گذشت. در دوران كودكی با زحمت بسيار، برای ما كفش خريده بود كه تنگ بود.

 پدرم ديگر قادر نبود كه اين‌ها را عوض بكند يا كفش ديگر بخرد، آمدند گفتند كه خوب اين كفش‌ها را می‌شكافيم، اندازه می‌كنيم و برايش بند می‌گذاريم. يك عالمه خوشحال شديم كه كفش‌هايمان بندی شد. آمدند شكافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند‌هايش خيلی فرق داشت با كفش‌های ديگر، خيلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خورديم و خلاصه چاره‌ای نداشتيم.




پدر رهبر انقلاب

***

پدر و مادرم، پدر و مادر خيلی خوبی بودند. مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتاب‌خوان، دارای ‏ذوق شعری و هنری، حافظ شناس ـ البته حافظ شناس كه می‌گويم، نه به معنای علمی و اين‌ها، به ‏معنای مأنوس بودن با ديوان حافظ – با قرآن كاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.‏

ما وقتی بچه بوديم، همه می‌نشستيم و مادرم قرآن می‌خواند؛ خيلی هم قرآن را شيرين و قشنگ ‏می‌خواند. ماها دورش جمع می‌شديم و برای ما به مناسبت، آيه‌هايی كه در مورد زندگی پيامبران ‏هست، می‌گفت. من خودم اولين‌بار، زندگی حضرت موسی، زندگی حضرت ابراهيم و بعضی پيامبران را ‏ديگر را از مادرم – به اين مناسبت – شنيدم. قرآن كه می‌خواند به اين جا كه می‌رسيد، بنا می‌كرد به ‏شرح دادن.‏

بعضی از شعرهای حافظ را كه الان هنوز يادم است ـ بعد از نزديك به سنين شصت سالگی ـ از ‏شعرهايی است كه آن وقت از مادرم شنيدم؛ از جمله اين يك بيت يادم است:‏

سحر چون خسرو خاور عَلَم در كوهساران زد
به دست مرحمت يارم در اميدواران زد


***

روز اولی كه مارا به مدرسه بردند، يادم است كه از نظر من روزی بسيار تيره، تاريك، بد و ناخوشايند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگی كرد كه به نظر من – آن وقت – خيلی بزرگ بود. البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق، يا مقداری بيشتر از اين اتاق بود؛ اما به چشمِ كودكيِ آن روز من، جای خيلی بزرگی می‌آمد. و چون پنجره‌هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهای مومی داشت، تاريك و بد بود. مدتی هم آن‌جا بوديم.

ليكن روز اوّل كه ما را دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچه‌ها بازی می‌كردند، ما هم بازی می‌كرديم. اتاق ما كلاس بزرگی بود – باز به چشم آن وقت كودكيِ آن موقع من – و عده‌ی بچه‌های كلاس اول،‌زياد بود. حالا كه فكر می‌كنم، شايد سی نفر،‌چهل نفر، از بچه‌های كلاس اول بوديم و روز پر شور و پر شوقی بود و خاطره‌ی بدی از آن روز ندارم.

در مورد معلمين اول ما، بله يادم است كه مدير دبستان ما آقای « تدّين» بود؛ تا چند سال پيش زنده ‏بود. من در زمان رياست جمهوريم ارتباطات زيادی با او داشتم. مشهد كه می‌رفتم، ديدن ما می‌آمد. ‏پيرمرد شده بود و با هم تماس داشتيم. يك معلم ديگر داشتيم كه اسمش آقای روحانی بود؛ الان يادم ‏است، نمی‌دانم كجاست. عده‌ای از معلمين را يادم است؛ بله، تا كلاس ششم ـ دوره‌ی دبستان ـ ‏خيلی از معلمين را دورادور می‌شناختم. البته متاسفانه الان هيچ كدام را نمی‌دانم كجا هستند. اصلاً ‏زنده‌اند، نيستند و چه می‌كنند؛ ليكن بعد از دوره‌ی مدرسه هم با بعضی از آن‌ها ارتباط و آشنايی ‏داشتم.
چشم من ضعيف بود، هيچ كس هم نمی‌دانست، خودم هم نمی‌دانستم؛ فقط می‌فهميدم كه ‏چيزهايی را درست نمی‌بينم. بعدها چندين سال گذشت و من خودم فهميدم چشم‌هايم ضعيف است؛ ‏پدرم و مادرم فهميدند و برايم عينك تهيه كردند. آن وقت، وقتی كه عينكی شدم، گمان كنم حدود ‏سيزده سالم بود؛ ليكن در اين دوره‌ی اول مدرسه و اين‌ها اين نقصِ كار من بود. قيافه‌ی معلم را از دور ‏نمی‌ديدم. تخته‌ی سياه را كه از روی آن می‌نوشتند، اصلاً نمی‌ديدم، و اين مشكلات زيادی را در كار ‏تحصيل من به وجود می‌آورد.‏

حالا بچه‌ها خوشبختانه بچه‌ها در كودكی، فوراً شناسايی می‌شوند و اگر چشم‌شان ضعيف است، ‏برايشان عينك می‌گيرند و رسيدگی می‌كنند. آن وقت اصلاً اين چيزها در مدرسه معمول نبود.



***

در مورد بازی كردن پرسيدند؟ بله، بازی هم می‌كرديم. منتها در كوچه بازی می‌كرديم؛ در خانه جای بازی نداشتيم و بازی‌های آن وقت بچه‌ها فرق می‌كرد. يك مقدار هم بازی‌هايی ورزشی بود؛ مثل واليبال و فوتبال و اين‌ها كه بازی می‌كرديم. من آن موقع در كوچه، با بچه‌ها واليبال بازی می‌كرديم؛ خيلی هم واليبال را دوست می‌داشتم. الان هم اگر گاهی بخواهيم ورزش دست جمعی بكنيم – البته با بچه‌های خودم – به واليبال رو می‌آوريم كه ورزش خيلی خوبی است.

بازی‌های غيرورزشی آن وقت، «گرگم به هوا» و بازی‌هايی بود كه در آن‌ها خيلی معنا و مفهومی نبود؛ يعنی اگر فرض كنی كه بعضی از بازی‌ها ممكن است برای بچه‌ها آموزنده باشد و انسانِ با تفكر، آن‌ها را انتخاب كند، اين بازی‌هايی كه الان در ذهن من هست، واقعاً اين خصوصيت را نداشت؛ ولی بازی و سر گرمی بود.

***

(مادرم) خانمى بود خيلى مهربان، خيلى فهميده و فرزندانش را هم - البته مثل همه‌ى مادران - دوست مى‌داشت و رعايت آنها را مى‌كرد. پدرم عالِم دينى و ملّاى بزرگى بود. برخلاف مادرم كه خيلى گيرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردى ساكت، آرام و كم حرف مى‌نمود؛ كه اين تأثيرات دوران طولانى طلبگى و تنهايى در گوشه‌ى حجره بود. البته پدرم تُرك زبان بود - ما اصلاً تبريزى هستيم؛ يعنى پدرم اهل خامنه‌ى تبريز است - و مادرم فارس زبان. ما به اين ترتيب از بچگى، هم با زبان فارسى و هم با زبان تركى آشنا شديم و محيط خانه محيط خوبى بود. البته محيط شلوغى بود؛ منزل ما هم منزل كوچكى بود. شرايط زندگى، شرايط باز و راحتى نبود و طبعاً اينها در وضع كار ما اثر مى‌گذاشت.




آيت‌الله سيدهاشم نجف‌آبادي پدربزرگ مادري رهبر انقلاب


***

چيزى كه حتماً مى‌دانم براى شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمّم بودم؛ يعنى در بين سنين ده و سيزده سالگى - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همين‌طور. از اوايلى كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه مى‌رفتم، زمستان كه مى‌شد، مادرم عمامه به سرم مى‌پيچيد. مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، لذا عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه مى‌پيچيد و به مدرسه مى‌رفتيم. البته اسباب زحمت بود كه جلوِ بچه‌ها، يكى با قباى بلند و لباس نوع ديگر باشد. طبعاً مقدارى حالت انگشت‌نمايى و اينها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شيطنت و اين‌طور چيزها جبران مى‌كرديم و نمى‌گذاشتيم كه در اين زمينه‌ها خيلى سخت بگذرد.

***

دورانهاى كلاس اوّل و دوم و سوم را كه اصلاً يادم نيست و الان هيچ نمى‌توانم قضاوتى بكنم كه به چه درسهايى علاقه داشتم؛ ليكن در اواخر دوره‌ى دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - به رياضى و جغرافيا علاقه داشتم. خيلى به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهاى دينى هم خيلى خوب بودم؛ قرآن را با صداى بلند مى‌خواندم - قرآن‌خوانِ مدرسه بودم - يك كتاب دينى را آن وقت به ما درس مى‌دادند - به نام تعليمات دينى - براى آن وقتها كتاب خيلى خوبى بود؛ من تكّه‌هايى از آن كتاب را كه فصل، فصل بود، حفظ مى‌كردم.




شيخ محمد خياباني (يكي از سران دوران مشروطه)
شوهر خواهر پدر رهبر انقلاب

***

به‌هرحال، گاهى انسان به فكر آينده مى‌افتد؛ اما من از اين‌كه چه زمانى به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اين‌كه در آينده‌ى زندگى خودم، بنا بود چه شغلى را انتخاب كنم، از اوّل براى خود من و براى خانواده‌ام معلوم بود. همه مى‌دانستند كه من بناست طلبه و روحانى شوم. اين چيزى بود كه پدرم مى‌خواست و مادرم به شدّت دوست مى‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم؛ يعنى هيچ بى‌علاقه به اين مسأله نبودم.

اما اين‌كه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كارى كه رضاخان پهلوى كرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمى‌داشت همان لباسى را كه رضاخان به زور مى‌گويد، بپوشيم. مى‌دانيد كه رضاخان، لباس فعلى مردم را كه آن زمان لباس فرنگى بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحميل كرد. ايرانيها لباس خاصى داشتند و همان لباس را مى‌پوشيدند. او اجبار كرد كه بايستى اين‌طور لباس بپوشيد؛ اين كلاه را سرتان بگذاريد!

پدرم اين را دوست نمى‌داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه لباس طلبگى بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مى‌خواست، هم مادرم مى‌خواست، خود من هم مى‌خواستم. من دوست مى‌داشتم و از كلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم.

   برچسب‌ها: خاطرات, جوانی, خامنه ای, رهبر
   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش