چند عکس دیدنی از بهرام رادان، حامد بهداد و مهتاب کرامتی در مراسم افتتاحیه فیلم «آدمکش»، اخرین ساخته رضا کریمی
![]() - ساعاتی پیش محمود کدخدایی قهرمان سابق کشتی، ملقب به سلطان وحشت ژاپن؛ در تهران بازداشت شد. وی که عضو سابق تیم ملی کشتی و دارنده مدال طلای کشتی بوده چند سال قبل از ایران فرار کرده و با راه اندازی شبکه جرم و جنایت در ژاپن ملقب به سلطان وحشت می شود. یاکوزاهای ژاپنی از این فرد ترس دائمی داشته و اینک بعد از چند سال هنگام ورود به ایران بازداشت شد. گفتنی است کدخدایی که به سلطان وحشت معروف است آخرین باری که به ایران آمد، دستگیر و سپس با قرار وثیقه آزاد شد. او پس از سپردن وثیقه از ایران گریخت و بار دیگر به ژاپن رفت. اخبار تکمیلی متعاقبا ارسال می گردد. گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی |

اینها همه بخاطر استكبار در زمین و نیرنگهاى بدشان بود امّا این نیرنگها تنها دامان صاحبانش را مىگیرد آیا آنها چیزى جز سنّت پیشینیان و (عذابهاى دردناك آنان) را انتظار دارند؟! هرگز براى سنّت خدا تبدیل نخواهى یافت، و هرگز براى سنّت الهى تغییرى نمىیابى»(سوره فاطر 42-43) شهر پمپی که نمایشی از انحطاط و سقوط اخلاقی امپراطوری روم بود به سر انجامی همانند قوم لوط دچار گردید.
این شهر نیز به وسیله انفجارهای آتشفشانی کوه «وزوو» نابود شد آتشفشان وزوو سمبل کشور ایتالیا و قبل از آن نشانه شهر ناپل است. کوه آتشفشانی وزوو اگرچه طی دو هزار سال گذشته آرام بوده است اما نام آن را کوه اخطار گذارده اند. چنین نامی به دلیل فجایع و حوادثی بوده است که در تاریخ از این کوه به ثبت رسیده است. فاجعه ای که برای «سدوم و عمورا» روی داد شباهت زیادی به حوادث تخریب گر شهر پمپی داشته است. در سمت راست وزوو شهر ناپل و سمت شرق آن شهر پمپی قرار دارد.
مذاب وخاکستر ناشی از فوران آتشفشانی که دو هزار سال پیش روی داد حیات را از این شهر برچید. حادثه آنقدر ناگهانی روی داد که همه چیز در شهر به همان حالت که در اثنای زندگی روزمره بود دست نخورده ماند و امروز دقیقا به همان گونه که دو هزار سال پیش بودند باقی است.
گویی زمان منجمد شده است. اینکه شهر پمپی از صفحه زمین با چنین بلایی محو
شد، بی هدف و اتفاقی نبوده است. اسناد تاریخی نشان میدهد که این مرکز
هرزگی و فساد به آنچنان فحشایی محشور بود که حتی فاحشه خانهها هم چنین
شهرتی نداشتهاند. مردان به شکل کاملا عریان بر در فاحشه خانهها
میایستادند.
شهر پمپی در روز ۱۹ اوت سال ۷۹ میلادی در پی فعالیت آتشفشانی کوه وزوو که ۲۸ ساعت ادامه داشت به زیر ۶ متر کوهی از مواد مذاب و خاکستر آتشفشانی رفت. از ۲۰هزار نفر جمعیت پمپی دو هزار نفر ناپدید شدند و مابقی آرام آرام مذاب و به تلی از مجسمههای سنگی تبدیل شدند. مذاب کوه وزوو به آنی تمامی شهر را از نقشه منطقه جاروب کرد. جالب ترین جنبه این حادثه آن است که هیچ کس نتوانسته است در مقابل فوران آتشفشان وحشتناک وزوو بگریزد.
یک خانواده در حال صرف غذا در یک لحظه تبدیل به سنگ شده اند. زوجهای بسیاری پیدا شدند که در حین انجام اعمال شنیع بودهاند. صورت برخی از اجساد انسانهای سنگ شده که از داخل زمین کشف شده اند همچنان سالم و صحیح باقی مانده است صورت آنها حالت گیج و منگ دارد. مجهول ترین جنبه این حادثه در اینجاست که چگونه هزاران انسان بی آنکه چیزی بشنوند و یا ببینند منتظر میمانند تا مرگ آنها را دریابد.




این بعد حادثه نشان میدهد که نابودی و محو شهر پمپی دقیقا مشابه همان حوادث ویرانگری است که در قرآن به آنها اشاره شده، زیرا قرآن زمانی که این حوادث را بازگو میکند به «نابودی ناگهانی» اشاره دارد. به عنوان مثال در سوره (یس) چنین توصیفی است : همه سکنه شهر به یک لحظه هلاک شدند. این وضعیت در آیه 29این سوره چنین میآید : « (بلكه) فقط یك صیحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند!» ؛ آیه 31 سوره قمر وقتی تخریب و نابودی قوم ثمود را بازگو می کند مجدادا به نابودی آنی اشاره میکند «ما فقط یك صیحه [صاعقه عظیم] بر آنها فرستادیم و بدنبال آن همگى بصورت گیاه خشكى درآمدند».



مرگ مردم پمپی در یک لحظه رخ داد، همان گونه که در آیات بالا نقل شد.
فاجعه هرچه بود،همه چیز به همان حالت اولیه و بدون تغییر باقیمانده است. در
سال ۱۹۹۱نیمی از این شهر از زیر خاکستر بیرون کشیده شد ولی هنوز هم دو
پنجم این شهر سوخته در زیر زمین است. هر ساله جمعیت زیادی از موزه طبیعی
پمپی دیدن میکنند و این شهر به یکی از جاذبههای گردشگری ایتالیا تبدیل
شده است اما متاسفانه جایی از دیده عبرت در این نگاهها یافت نمیشود
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی
به گزارش خبرگزاری مهر، برنامه های گوگل مپ و گوگل ارث در حال حاضر برای کاربران این امکان را به وجود آورده اند که مسیرهای مختلف را بر روی سیاره زمین بیابند و بر روی کوچکترین مناطق جهان تمرکز کرده و آن را بزرگنمایی کنند.
اکنون شرکت گوگل در آخرین نوآوری خود، مرورگر بدن، ابزاری را در اختیار کاربرانش قرار داده است تا بتوانند نقاط مختلف بدن خود را به سادگی یافته و مشاهده کنند.
چه بخواهید به جستجوی رشته ای کوچک عصبی بپردازید و یا از میان مری به روده سفر کنید، مرورگر بدن به شما این امکان را می دهد تا بر روی جزء جزء بدن خود تمرکز کرده و آن را بزرگنمایی کنید، از میان پوست، ماهیچه ها و استخوانها عبور کرده ودرست مانند برنامه گوگل مپ که امکان بزرگنمایی بر روی قاره ها و شهرها را می دهد، بر روی ریزترین بخشهای سازنده بدن متمرکز شوید.

این ابزار برای برخی از کاربران چندان شگفت انگیز به نظر نمی آید. سال گذشته "سایمون بارون" برنده جایزه "فلش فیکشن" نشریه نیوساینتیست پیش بینی کرد که گوگل اکتشاف درون فضای داخلی بدن انسان را آغاز خواهد کرد و با این وجود مرورگر بدن هنوز تا ابزار شخصی سازی شده جستجوی بدن ویژه هر کاربر که بارون آن را پیش بینی کرده بود، فاصله زیادی دارد.
بر اساس گزارش نیوساینتیست، به نظر نمی آید این پروژه جدید گوگل درباره حریم خصوصی کاربران، مشابه دیگر برنامه های جستجوگر این شرکت انتقاداتی را برانگیزد و در مقابل با استقبال گسترده ای نیز مواجه خواهد شد.

یامبر خدا(ص): پنیر بخورید؛ چرا که خواب می آورد و غذا را هضم می کند.
امام صادق(ع): چه نیکو لقمه ای است پنیر! دهان را تر و تازه می کند، بوی دهان را خوش می سازد، غذای پیشین را هضم می کند و برای پس از خود، اشتها آور است.
هر کس آن را سر ماه بخورد، نزدیک است که هیچ حاجت او بی پاسخ نماند.
امام صادق(ع): پنیر، چه نیکو لقمه ای است! نوشیدن انسان را خوش بو می سازد، آن چه را پیش از آن هست، هضم می کند و آن چه را پس از آن باشد، دوست داشتنی می سازد.
امام صادق(ع): پنیر، غذاهای پیش از خود را گوارش می دهد و برای پس از خود، اشتها می آورد.
خواص پنیر با گردو
پیامبر خدا(ص): پنیر، درد است؛ اما چون با گردو خورده شود، درمان است.
پیامبر خدا(ص): پنیر، درد است، گردو هم درد است؛ اما چون با هم در یک جا جمع گردند، درمان می شوند.
امام صادق(ع): گردو و پنیر، چون با هم یک جا جمع شوند، درمان اند؛ اما اگر از هم جدا باشند، درد می شوند.
بیان: علامه مجلسی می گوید: «شاید این نهی، به پنیر تازه ی نمک زده اختصاص داشته باشد که در آن سرزمین ها رواج داشته و دارای طبعی سرد است، که گردو با حرارت خویش، آن را تعدیل می کند.
خوردن پنیر با خربزه
پیامبر خدا(ص): هیچ زن بارداری نیست که خربزه با پنیر بخورد، مگر آن که کودکش خوش روی و خوش خوی شود.
طب النبی(ص): پیامبر(ص) خیار را با نمک، و خربزه را با پنیر می خورد.
زیان های پنیر
پیامبر خدا(ص): ده چیز، فراموشی می آورد: خوردن پنیر...
امام صادق(ع): اگر که پنیر برای هر چیزی زیان بار است و هیچ سودی ندارد، شکر برای هر چیزی سودمند است و برای هیچ چیز، زیانی ندارد.
الکافی: روایت شده که زیان باری پنیر، در پوست آن است.
خوردن پنیر در صبحگاهان و شامگاهان
الکافی: -به نقل از محمد بن فضل نیشابوری از یکی از مردانش- مردی درباره ی پنیر از امام صادق(ع) پرسید.
فرمود: «دردی است. درمانی هم در آن نیست.»
چون شامگاهان فرا رسید، همان مرد بر امام صادق(ع) وارد شد و نگاه خود را به پنیری که بر سفره بود، افکند و پرسید: قربانت شوم! صبحگاهان، از تو درباره ی پنیر پرسیدم و به من گفتی: آن؛ دردی است و درمانی در آن نیست؛ اما اکنون، آن را برسفره می بینم!؟
فرمود: «پنیر، صبحگاهان، زیان بار و شامگاهان، سودمند است و آب کمر را افزون می سازد.»
برگرفته از سایت سلامتستان
آخرین نیوز:با کشف چهار الگوی دایروی در تابش زمینه کیهانی دانشمندان حدس میزنند این الگوها مربوط به محل برخورد دیگر جهانهای موازی با دنیای ما باشد. تایید یا رد این فرضیه در گرو اطلاعات فضاپیمای پلانک است.
در اوایل قرن بیستم، دانشمندان توانستند با خیره شدن به دوردستهای عالم و مشاهده آنچه در حال وقوع است، نظریهای برای نحوه شکلگیری جهان ارائه دهند. طبق این نظریه، همه چیز با یک انفجار بزرگ آغاز شد، انفجاری که بلافاصله با یک دوره کوتاه از انبساط فوق سریع که تورم خوانده میشود، همراه شد. شاید این سرآغاز همه چیز باشد، اما اخیرا گروهی از دانشمندان این فرضیه را مطرح کردهاند که شاید چیزی قبل از آن وجود داشته که شرایط اولیه را برای تولد جهان ما فراهم کرده است.
به گزارش خبرانلاین به نقل از نیوساینتیست ،گروهی از محققان به رهبری استفان فینی در بررسی موضوع پیش مهبانگ، چهار الگوی دایرهای را در تابش زمینه کیهانی کشف کردهاند که وجود آنها از نظر آماری بسیار بعید است. دانشمندان تصور میکنند که اینها نشانههایی از کوفتگی دنیای ما هستند که حاصل برخورد آن با دنیاهای دیگر است. اگر این حدس درست باشد، این یافته نخستین مدرکی است که وجود دنیاهای دیگری به غیر از دنیای ما (دنیاهای موازی) را ثابت میکند.
این ایده که دنیاهای دیگری در آن بیرون وجود دارد چیز تازهای نیست. دانشمندان قبلا این فرضیه را مطرح کردهاند که شاید ما در شرایطی چند دنیایی زندگی میکنیم که از بینهایت دنیا تشکیل شده است. مفهوم چنددنیایی ریشه در مفهوم تورم ابدی دارد. در این مفهوم، دوره تورمی که دنیای ما بلافاصله پس از مهبانگ آن را تجربه کرد، تنها یکی از بیشمار دورههای تورمی است که در قسمتهای مختلف فضا اتفاق میافتد و هنوز هم ادامه دارد. همزمان با توقف تورم در بخشی از فضا، بخش دیگری از آن شاهد تورم خواهد بود. در این حالت دنیاهای جدید به طور پیوسته در یک گستره وسیع و رو به رشد فضا-زمان به وجود میآیند؛ همانطور که یک حباب پس از تولید شدن به سرعت فضای اطراف خود را با خصوصیات فیزیکیاش پر میکند. تورم ابدی همانگونه که از نام آن نیز بر میآید، بینهایت بار اتفاق میافتد و بینهایت دنیا را به وجود میآورد که منجر به خلق چنددنیایی میشود.
این دنیاهای بینهایت گاهی اوقات دنیاهای حبابی نامیده میشوند، ولو اینکه شکل نامنظمی داشته باشند. دنیاهای حبابی میتوانند به اطراف حرکت کنند و گهگاه با سایر دنیاهای حبابی برخورد میکنند. اگر دنیای ما با یک دنیای حبابی دیگر برخورد کند، این تصادف انفجارهای عظیمی از انرژی به دنبال خواهد داشت. اگر این برخورد قبل از اتمام تورم دنیای ما رخ داده باشد، ممکن است از خود ردی به جای گذاشته باشد که تا امروز نیز قابل ردیابی باشد. این همان چیزی است که فینی و همکارانش کشف کردهاند.
آنطور که فینی و همکارانش در مقالهشان توضیح میدهند، چنین برخوردی دوام تورم را در ناحیه برخورد تغییر میدهد که باعث ایجاد ناهمسانیهایی در کیهانشناسی داخل حباب میشود که در تابش زمینه کیهانی خود را نشان میدهد. اگر تورم بیش از مقدار معمول طول بکشد، چگالی ماده در ناحیه برخورد کمتر از نواحی اطراف خواهد بود. این مساله خود را به شکل نقطهای سرد در تابش زمینه کیهانی نشان میدهد. به طور عکس، دوره کوتاهتری از تورم منجر به ایجاد یک نقطه گرم در این تابش میشود. این دانشمندان با استفاده از الگوریتمی که به دنبال برخوردهای حبابی با مشخصات خاصی در تابش زمینه کیهانی میگشت، توانستند چهار الگوی دایرهای را کشف کنند.
با این وجود، این محققان تایید میکنند که یافتن طیف وسیعی از مشخصات غیرمحتمل آماری در یک مجموعه داده بزرگ مانند تابش زمینه کیهانی کار سادهای است. در نتیجه برای تایید این ادعا، تحقیقات بیشتری لازم است. موضوعی که با استفاده از دادههای ماهواره پلانک که تفکیکپذیری آن سه برابر بهتر از ماهواره دبلیومپ ناسا -که نقشه فعلی تابش زمینه کیهانی توسط آن تهیه شده- است، در کوتاه مدت قابل دستیابی است. اگر دادههای آتی وجود یک برخورد حبابی را تایید کنند، باعث تقویت نظریههای دیگر مانند نظریه ریسمان میشود که مستلزم وجود تعداد بیشماری دنیا با مشخصات متفاوت هستند. چنین کشفی منجر به ایجاد یک بینش عمیق نه فقط نسبت به دنیای خودمان، بلکه نسبت به تمام دنیاهای چندگانه ماورای آن خواهد شد.
به گزارش آخرین نیوز، یکی
از خواهرهای شهلا قبول میکند درباره روزهای کودکی و همه چیزهایی که زندگی
شهلا را تحت تاثیر قرار داد با سرنخ گفتوگو کند. آنچه میخوانید حاصل دو
ساعت گفتوگوی این نشریه با خواهری است که میگوید نه سال است که عزادار است.
خانم جاهد با اینکه حکم اجرا شده است باز هم اصرار دارید که ناگفتههای بسیاری وجود دارد؛ میشود درباره این ناگفتهها توضیح بدهید؟
بله.
نه تنها من میگویم که ناگفتههای بسیاری وجود دارد بلکه خود شهلا هم
اعتقاد داشت که بیگناه است. دوست ندارم جوسازی کنم. میدانم حالا هر چیزی
که بگویم علیه شهلا مطرح میشود اما دوست دارم این را از قول من اعلام کنید
که ابهامات پرونده قتل هیچ وقت برای خانواده و خود شهلا برطرف نشد. علامت
سوالهای زیادی باقیمانده بود که هیچ پاسخ قانعکنندهای برای آنها پیدا
نشد و بالاخره مرگ شهلا را رقم زد.
برای ما تعریف میکنید که چگونه در جریان حادثه قرار گرفتید؟
ما
هیچچی نمیدانستیم. شهلا سه روز بود غیبش زده بود. خب او پرستار بود. در
خانه خانمی کار میکرد که او را مادر صدا میزد. اما سه روز بیخبر رفته
بود و نمیدانستیم کجا رفته. حتی یادم است به یکی از دوستان همکارش گفته
بود که به خانوادهام چیزی نگو. اگر خیلی اصرار کردند بگو که برایم یک مشکل
کوچکی به وجود آمده که خودم حلش میکنم. از طرف دیگر چون پدرم به شدت شهلا
را دوست داشت، غیبت او باعث شد بیشتر دربارهاش تحقیق کنیم. خوب یادم هست
که سومین روز غیبت شهلا بود که دوستش گفت او در اداره آگاهی است. نمیدانید
چه حال و روزی داشتم. من و پدرم با هم رفتیم اداره آگاهی و برای اولینبار
قاضی جعفرزاده را دیدیم. سوال و جوابهایی که آن روز بین ما رد و بدل شد
آنقدر وحشتناک بود که هنوز هم یادآوریشان منقلبم میکند. تازه آنجا بود
که فهمیدیم چه اتفاقی افتاده. میگفتند شهلا قتل کرده. شهلایی که آزارش به
هیچ کسی نمیرسید، چطور ممکن بود آدم کشته باشد. خیلی روزهای بدی بود.
ناصر از کی وارد زندگی شهلا شده بود؟
من
نمیدانم. هیچ کدام از اعضای خانواده این موضوع را نمیدانستند. غیبتهای
شهلا همهاش دلیل داشت. او به خاطر کارش بعضی شبها به خانه نمیآمد. کارش
معلوم بود. مادر - همان پیرزنی که شهلا ازش پرستاری میکرد- با مادرم تلفنی
حرف میزد. در دادسرا بود که اسم ناصر محمدخانی را شنیدیم. شهلا از بچگی
فوتبال دوست داشت. همه بازیهایی را که تلویزیون نشان میداد نگاه میکرد و
مثل یک پسر از قواعد و قوانین بازی فوتبال سردرمیآورد. میدانستیم که
پیگیر اخبار فوتبال است اما از حضور ناصر خبر نداشتیم. این جزو موضوعاتی
بود که برای ما روشن نشد و زندگی مخفیانه شهلا و ناصر را هیچ وقت باور
نکردیم.
چرا با وجود این همه دلیل و مدرک نتوانستید این زندگی مخفیانه را باور کنید؟
چون
من خواهرم را میشناسم. او بسیار مستقل بار آمده بود. ببینید، بر فرض که
گفتههای شما درست باشد. شهلا کسی نبود که بتواند آدم بکشد. این هشت سال
همه از جزئیات قتل گفتند. از تکهتکه شدن زنی که بیگناه کشته شد و همه هم
شهلا را متهم ردیف اول مطرح کردند. اما هیچ وقت این نکته را باز نکردند که
شهلا نمیتوانست آدم بکشد. او نه دلش را داشت و نه جسارت انجام چنین کاری
را. او خانوادهاش را دوست داشت و برای اینکه پدرم عذاب کمتری بکشد و
خانوادهاش در مشقت نباشند اعتراف کرد.
اما او با ریزترین جزئیات، صحنه قتل را بازسازی کرد. فیلم بازسازی صحنه را دیدهاید؟
بله اما هیچ وقت باورش نکردم. شهلا دختر باهوشی بود و طوطی وار چیزهایی را به زبان میآورد و عکاسها هم از او عکس میگرفتند.
از روزهای اولیه دستگیریاش بگو؟
روزهای
سختی بود. شهلا عموما ممنوعالملاقات بود. من و پدرم هر روز صبح یا اداره
آگاهی بودیم یا میرفتیم خیابان وزرا تا دربارهاش خبر بگیریم. من همینجا
از دستگاه قضا تشکر میکنم چون هیچ وقت به ما بیاحترامی نکردند. با اینکه
از تکتک اعضای خانواده ما بازجویی کردند اما هیچ وقت به ما بیاحترامی
نشد. ادعاهایی را که درباره شهلا و روابط پنهانیاش با ناصر مطرح میشد هیچ
وقت قبول نکردیم. من حتی ناصر را تا قبل از اولین جلسه دادگاه ندیده
بودم.
یک سوال که برای من مطرح است اینکه که چرا شما در هیچ کدام از دادگاههای شهلا حضور نداشتید؟
باور
کنید به خاطر خانواده سحرخیزان بود. آنها داغدیده بودند. ما نمیخواستیم
کاری بکنیم که خدایی نکرده داغشان تازه شود. همان اوایل پرونده همکارهای
شما و خبرنگارهای زیادی دنبال ما آمدند و با ما مصاحبه کردند اما متاسفانه
همه چیز را برعکس جلوه دادند. شهلا هیچ وقت توی زندگیاش سیگار نکشید، او
حتی از بوی سیگار هم متنفر بود اما طوری جلوه داده شده بود که انگار این
کارها از او برمیآید. دعواهای خانوادگی ما هم که بعضی از روزنامهها
درباره آنها نوشته و گفته بودند که در خانه ما همیشه دعوا و مرافعه وجود
داشت، واقعیت نداشت. در و همسایه هنوز هم باورشان نمیشود که همچین اتفاقی
برای ما افتاده است. شهلا مهربان و دلسوز بود. درست است که یک اشتباهی
کرده و وارد زندگی لاله و ناصر شده بود اما قسیالقلب نبود.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
هیچچی،
او بیشتر اوقات ممنوعالملاقات بود تا اینکه اعتراف کرد و صحنه بازسازی
شد. هفته بعد رفتیم دیدنش. من و پدرم با هم رفتیم. میگفت که خسته شده. از
صبح تا شب یکریز سوال و جوابهای تکراری. پدرم گریه میکرد. شهلا لاغر شده
بود. مدتی بعد هم که دادگاه تشکیل شد و او به زندان افتاد.
زندان زیاد به دیدنش میرفتید؟
بله
هر هفته. البته در یک دوره زمانی کوتاهی من نمیتوانستم بروم اما مادر و
خواهر و برادرهایم زیاد به ملاقاتش میرفتند. وقتی او در زندان بود
روزنامهها درباره پروندهاش مطلب مینوشتند، من تیتر روزنامهها را تلفنی
برایش میخواندم و در جریان امور قرارش میدادم. دوست نداشت در مرداب
بیرمق زندان بمیرد. همیشه سرزنده بود. به ما امید میداد. آن وقتها هم که
پیش ما بود و هنوز هیچکدام از این اتفاقها نیفتاده بود، یکجا بند
نمیشد. عاشق طبیعت و گشت و گذار بود. برای همین هم بچهها و اعضای خانواده
خیلی دوستش داشتند. رابطه بین خواهر و برادرها با شهلا هم علیرغم تصوراتی
که مطبوعات آن دوران برای مردم ایجاد کرده بودند، خیلی خوب بود و هست.
چرا هیچ وقت برای جلب رضایت خانواده لاله پیشقدم نشدید؟
وقتی
اعتقاد داشتیم که خواهرمان بیگناه است چرا باید التماس میکردیم؟ ببینید،
من روزنامهخوان پدرم بودم و همه اتفاقات و گزارشها را برایش میخواندم.
شهلا مرتب از زندان با من تماس داشت. او خودش هیچ وقت به ما اجازه نداد
برای جلب رضایت و بخشش به سراغ خانواده سحرخیزان برویم. این اواخر وقتی
مطمئن شدیم که قرار است شهلا به دار آویخته شود، تصمیم گرفتیم برای جلب
رضایت خانواده لاله تلاش کنم. من چون خواهر بزرگتر بودم، قدم پیش گذاشتم
اما هیچ شماره تلفن و نشانیای از خانواده لاله نداشتیم. من با مشکلات
بسیاری بالاخره توانستم شماره تماسشان را پیدا کنم اما هیچ وقت روی آن را
نداشتم که به خانهشان زنگ بزنم. شهلا اشتباه کرد که وارد زندگی ناصر شد
اما باور من این است که او قاتل نیست. همان روزها به شهلا گفتم که بگو
ببخشید و غلط کردم. گفتم که خانواده سحرخیزان داغدیده هستند و اگر این
حرفها را بزنی آرامتر میشوند و اعلام رضایت میکنند اما او قبول نکرد.
میگفت که چون قتلی انجام نداده، درخواست بخشش نمیکند. میگفت که خانواده
لاله نمیتوانند او را تحمل کنند و فقط با قصاص اوست که آرام میگیرند.
برای همین بود که با آنها تماس نگرفت و درخواست بخشش نکرد. انگار شهلا از
مرگ نمیترسید.
این اواخر حال و هوایش چگونه بود؟
شهلا
توی زندان عذاب میکشید. کسی که یکجابند نمیشد، حالا در یک زندان محبوس
شده بود و نمیتوانست کاری کند. سراغ پاتوقهایی که قبلا آنجا خاطره مشترک
داشتیم را زیاد میگرفت. شعر میگفت و شعر میخواند. او عاشق خرید کردن
بود. لباس زیاد میخرید. یک کمد لباس از او به یادگار مانده است. وقتی به
ملاقاتش میرفتیم، هیچ وقت حرف زندان را نمیزد. از اتفاقهایی که داخل بند
برایش میافتاد هیچوقت تعریف نمیکرد. ولع شنیدن داشت. امیدوار بود که
بعد از هشت سال تحمل عذاب، بالاخره یک اتفاقی برایش میافتد و نجات پیدا
میکند اما دقیقا مرگ برایش رقم خورد و همهچیز اینگونه پایان یافت. ما حق
نداشتیم چیزی برایش ببریم به جز لباس. خب این از قوانین بود و باید به آن
احترام میگذاشتیم اما هر وقت میرفتیم ملاقات، حسابی از ما پذیرایی
میکرد. توی این سالها، ما هر روز عزادار بودیم، هم برای لاله که بیگناه
کشته شد و هم برای شهلا که بالاخره قصاص شد.
آخرینبار چه زمانی او را دیدید؟
ساعت
چهار بعدازظهر سهشنبه؛ یعنی یک روز قبل از اعدام. شنیده بودیم که قرار
است روز بعدش، حکم قصاص شهلا اجرا شود و این آخرینباری بود که او را
میدیدیم. روز سختی بود. وقتی شهلا را روبهرویمان دیدیم، میخندید اما
نگران بود. من با شهلا بزرگ شده بودم. خواهرم را میشناختم. چشمهایش نگران
بود. تا ساعت هفت آنجا بودیم. شهلا با همه تکتک حرف زد.
گفت
گریه نکنیم. لباسهایش را بپوشیم و نگذاریم داخل کمد خاک بخورند. همه
جهیزیهاش را به برادرزادهام بخشید. آخر وقتی خانه بود و سر کار میرفت،
هر ماه چیزی برای جهیزیهاش میخرید و کنار میگذاشت. او 4 هزار متر زمین
هم در شهریار داشت. زمینش را به مادرم و برادرزادهام بخشید و خواست بین هم
تقسیم کنند. آن روز شهلا میخندید اما لبخندش نگران بود. گفتم شهلا حرف
بزن. اگر چیزی میدانی بگو اما فقط سکوت کرد. برای همین است که میگویم او
با اسرار زیادی رفت.
چرا رابطهاش با برادرزادهتان خوب بود؟
چون
شهلا در حقش مادری کرده بود. بعد از فوت برادرم، بچهاش با ما زندگی
میکرد. شهلا بزرگش کرد. حالا هم شباهت بسیار زیادی به شهلا دارد.
این اواخر با خانواده سحرخیزان ارتباط نگرفتید؟
چرا،
من تماس گرفتم اما راضی به صحبت نشدند. تماس گرفته بودم که از آنها بخواهم
شهلا را ببخشند؛ اینکه گذشت کنند و به خواهرم فرصت زندگی دهند اما آنها
همه چیز را به پای چوبه دار موکول کردند.
از وکیل پرونده خواهرتان نخواستید برای گرفتن رضایت تلاش کند؟
آقای
خرمشاهی همه تلاششان را کردند تا از هر راهی که امکان داشت برای شهلا بخشش
بگیرند. اما ناراحتیای که در دل بازماندگان لاله بود خیلی عمیق بود.
البته هنرمندها و ورزشکارها و مسوولان قضائی و واحد صلح و سازش دادسرای
امور جنایی هم برای جلب رضایت اولیای دم تلاش زیادی کردند که از همه آنها
سپاسگزاریم.
شهلا تا چه مقطعی تحصیل کرده بود؟
دیپلم
داشت اما یک دوره بهیاری هم گذرانده بود. مدرک معادل فوق دیپلم داشت، توی
زندان هم مکاتبهای روانشناسی میخواند. کارهای ثبتنامش را من انجام
میدادم و او درس میخواند و امتحان میداد. یک ترم دیگر درسش تمام میشد.
اگر زنده میماند به زودی درسش تمام شده بود و این خیلی خوشحالش میکرد.
شهلا شعر هم میگفت.
قصد ندارید اشعارش را جمعآوری کنید؟
یکی از دوستانش این کار را انجام میدهد. کسی که همبندی شهلا بود و در زندان همدمش به شمار میرفت.
روز اجرای حکم حضور داشتید؟
بله.
همه اعضای خانواده بودند. از چند ساعت قبل پشت در زندان اوین بودیم. ما
ساعت چهار بعدازظهر روز قبل از اعدام تا هفت به ملاقات شهلا رفته بودیم.
ملاقات که تمام شد، آمدیم خانه و بعد ساعت 12 دوباره رفتیم.
وقتی
خانواده سحرخیزان با یک پژو سفید رنگ آمدند تا در زندان باز شود و آنها
بروند داخل، حس عجیبی داشتم. قبل از اینکه آنها وارد زندان شوند، به آنها
خیلی اصرار کردیم. قسمشان دادیم که شهلا را ببخشند. مادرم ضجه میزد و
التماس میکرد. اما خب هر چه تلاش کردیم نتیجهای نداشت و انگار راهی برای
نجات شهلا باقی نمانده بود. ولی شهلا همیشه در قلب ما زنده است.
آلبوم خاطرات
شهلا در سه سالگی
او در دوره راهنمایی یکی از بهترین دانش آموزان مدرسه بود
شهلا در سنین نوجوانی به فوتبال علاقه مند شد همین بهانه آشنایی او با ناصر بود
به گفته خواهرش، شهلا عاشق مسافرت بود
.:: This Template By : web93.ir ::.