+ ۱۳۹۱/۰۱/۱۶

سجده ای در ته دریا

جوان بودم و گمان می کردم که زندگی یعنی ثروت فراوان،خانه ای بزرگ وماشین مدل بالا.روز جمعه بود و با گروهی از دوستان صمیمی کنار دریا بودیم،مثل همیشه جمعی با دل های غافل از خدا.

نوای حی علی الصلاه(برای نماز بشتاب)و حی علی الفلاح(به رستگاری بشتابید)اذان را شنیدم.در طول زندگی ام بارها صدای اذان را شنیده بودم اما هیچ گاه به معنی کلمه فلاح توجه نکرده بودم.

شیطان برقلبم مهر زده بود،گویا کلمات اذان به زبانی است که من آن را نمی فهمم،مردم پیرامون ما سجاده هایشان را پهن کرده و نماز می خوانند.و ما وسایل غواصی و کپسول های اکسیژن را آماده می کردیم تا برای سفر زیر آب آماده شویم.

تجهیزات غواصی را پوشیدیم وداخل آب رفتیم واز ساحل دور شدیم،تا به وسط دریا رسیدیم.همه چیز مطابق میل ما بود،گردشی زیبا و در خلسه ای رویایی که ناگهان لوله اکسژن پاره گشت و آب به ریه هایم وارد شد.

قطرات آب شور راه تنفس من را بست و مرگم نزدیک شد.ریه هایم می سوخت.مضطرب شدم. دریا تاریک بود و دوستانم از من دور بودند،فهمیدم که درموقعیت بدی هستم.نوارزندگی ام جلوی چشمانم حرکت کرد.تازه فهمیدم که چقدر ناتوان هستم.

خداوند چند قطره از آب شور را بر من مسلط کرد تا به من نشان دهد که فقط او توانای قدرتمند است.

مطمئن شدم که هیچ پناهی جز خدا ندارم.تلاش کردم که به سرعت از آب خارج شوم،ولی من در قعر دریا بودم.مسأله این بود که بمیرم، مشکل این بود که چگونه خدا را ملاقات کنم؟؟

وقتی ازکارم میپرسد چه خواهم گفت؟اعمالم چگونه محاسبه می شود. نماز که نخوانده ام و ...

شهادتین را به یاد آوردم و خواستم که پایان زندگی ام با آن ها باشد. پس گفتم اشهد... گلویم گرفت،گویا دستی مخفی گلویم را فشار می داد تا از بیان آن باز مانم.تلاش کردم اشهد...اشهد...قلبم فریاد می زد. خدایا مرا برگردان،خدایا مرا برگردان،برای یک ساعت،یک دقیقه، یک لحظه. تاریکی عجیبی مرا احاطه کرده بود،این آخرین چیزی بود که به یاد دارم.

اما رحمت و لطف پروردگارم بیش تر از تصور من بود.ناگهان اکسیژن به سینه ام نفوذ کرد،چشمانم را باز کردم،تاریکی از بین رفت و یکی از دوستان لوله هوا را در دهانم گذاشت و کم کم کرد.و ما هنوز ته دریا بودیم. لبخند را در چهره دوستم دیدم و به او فهماندم که حال من خوب است.

قلبم،زبانم و تمام سلول های بدنم اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله فریاد می زد.از آب بیرون آمدم در حالیکه انسان دیگری شده بودم.دیدگاهم نسبت به زندگی عوض شد و هر روز به خدا نزدیکتر می شدم.

راز هستی ام را در زندگی فهمیدم و سخن خداوند را به یاد آوردم̎باید فقط مرا بپرستند̎ درست است ما بیهوده آفریده نشدیم.چند روز گذشت اما من آن حادثه را به یاد داشتم.به دریا رفتم و لباس غواصی پوشیدم و به تنهایی به آب زدم.به همان مکانی که آن حادثه رخ داده بود رفتم و برای خدای بزرگ سجده کردم.سجده ای به یاد ماندنی در جای که گمان نمی کنم انسانی قبل از من در آن برای خدا سجده کرده باشد.

پایگاه اطلاع رسانی احیاء

منبع:مجله موفقیت-سال نهم-شماره 117 –صفحه 27


   برچسب‌ها: سجده, ته دریا, خانواده سبز
   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش