به گزارش فرهنگ نیوز وبلاگ یک عقد ساده نوشت :در روز عقد پس از این که برای
بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت : عروس زیرلفظی
میخواد ، داماد شوکه شد و یواشکی خطاب با خانمهای تور و قندگیر گفت :
بابا هماهنگی میکردین خب!.. بعد به مادرش اشاره کرد و مادر هم به سراغ
کیفش رفت و حلقهها را درآورد. خانمی یواشکی گفت : اون نه ! زیر لفظی
میخواد... مادر باز هم گشت ظاهرا چیزی پیشبینی نشده بود.
داماد که
در منگنه قرار گرفته و همه نگاهها به سمت او جلب شده بود ، بلند شد و از
جیب پشت شلوارش کیف پول را بیرون کشید و با صدای غیژ مخصوص بازکردن چسبهای
اتیکتی ، کیف را باز و این ور و آن ورش را برانداز کرد. چیزی در آن یافت
نشد...
داماد با حالت تاسف سرش را تکانی داد و طنازانه گفت :
زیرلفظی باید کارت بکشیم دیگه ! و به یکباره جمعیتی که به او چشم دوخته
بودند از شدت خنده منفجر شدند.. و عروس هم پس از خنده آنها در حالی که خودش
هم لبخند میزد گفت : بله!
تجربه یک عاقد : در آن لحظه خیلیها حرف زدن عادی خود را هم فراموش میکنند.