يكي از استراتژي هاي اصلي سينماي غرب و در رأس آن آمريكا، حضور همه جانبه و فرصت طلبانه در همه موضوعات است. به گونه اي كه سعي مي كنند حتي اگر در موضوعي فاقد توانايي لازم باشند باز هم به صورت ناكارآمد در آن زمينه فعاليتي انجام دهند. در اين بين يكي از موضوعاتي كه سينماي غرب هميشه به آن توجه كرده و سعي نموده از آن سوءاستفاده كند بحث تاريخ جهان و بازآفريني اسطوره ها و رويدادها و حادثه هاي تاريخي است. اين موضوع به خصوص از دوران ريگان كه بحث بازگشت به دوران طلايي آنگولاساكسون را مطرح كرد بيشتر مد نظر قرارگرفت (دوراني كه در آن آمريكايي ها سياه پوستان را براي تصرف اموال و سرزمينشان از بين مي بردند) اين جريان ادامه داشت تا دوران جرج بوش كه بحث جنگ تمدن ها را مطرح كرد و سينماي هاليوود هم كه ابزاري در دستان سياست مداران غربي است سعي كرد بحث هاي تاريخي و توجه به تمدن ها را آن گونه كه كاخ سفيد مي خواست به تصوير بكشد.
اما موضوع اصلي اينجا بود كه به طور قطع در اكثر فيلم هاي آنها در كنار غرض ورزيها هيچ استنادي به منابع تاريخي نمي شود. به گونه اي كه در اكثريت آنها براي معمولي ترين و مشخص ترين قسمت هاي تاريخ به هيچ منبعي مراجعه نشده و تنها آنگونه كه سياستمداران مي خواسته اند و به كارگردان ديكته شده فيلم را مي ساخته اند. حتي جايي كه فضايي به خود كارگردانان داده شده تا آن گونه كه مي خواهد بخشي از فيلم خود را بسازند، كارگردانان سينماي غرب حتي زحمت مراجعه به كتب تاريخي هم به خود نداده اند تا فيلم هاي با عنوان ژانر تاريخي را با حداقل استناد به اصل واقعيت و منابع تاريخي بسازند. جالب تر اينجاست كه حتي بسياري از فيلم هاي آنها نشان هايي از هويت اصلي آنان يعني وحشي گري و بي تمدن بودن غرب را به همراه دارد. نمونه هاي بسياري در اين زمينه وجود دارد. يكي از اين نمونه ها را مي توان فيلم «شبي با پادشاه» دانست كه چندسال پيش به كارگرداني Michael O Sajbel ساخته شد. داستان فيلم علاوه بر اينكه ماهيت ضدايراني و درعين حال يهودگرا و مدافع صهيونيسم دارد، به مشكلات بسيار بزرگي در استنادات تاريخي مبتلا است. به گونه اي كه حتي در اصل روايت داستان هم كوچكترين ملاحظه تاريخي مدنظر قرار نگرفته است. داستان كلي فيلم درباره تلاش خشايارشاه براي قتل عام يهوديان در ايران و در مقابل تلاش همسر خشايار شاه براي جلوگيري از قتل عام يهوديان و برگزاري جشن آزادي آنان يعني پوريوم است. اما نكته جالب توجه اينجاست كه دو روايت اساسي كه هيچ گونه همخواني با داستان اين فيلم ندارد در اين باره در اسناد تاريخي آمده است. اول اينكه اكثريت يهوديان ايران در سالهاي اول حكومت خشايارشاه ايران را ترك كرده اند و جشن پوريوم در همان زمان بوده است نه در زمان پايان حكومت خشايار شاه! و نكته ديگر اينكه جشن پوريوم نجات يهوديان از دست روم و امپراطور خشن آن بوده است نه آزادي از دست ايرانيان. دوم؛ در روايتي ديگر حتي پوريم را كشتار ايرانيان به دست يهوديان مي دانند. اين دو معتبرترين روايتها از اين حادثه بوده است، در نتيجه تمام چيزهايي كه در فيلم نشان داده مي شود هيچ گونه سنديت تاريخي ندارد و يا در نمونه هاي ديگر مانند فيلم قصه هاي هزار و يك شب شهرزاد قصه گو را كه يكي از افسانه هاي قديمي ايراني است به نفع اعراب مصادره كرده است.
اين نكته هم قابل توجه است كه اسطوره سازي هاي دروغين و اغراق به خصوص در مورد اسطوره هاي روم و يونان هميشه در سينماي تاريخي غرب بر همه مستندات و واقعيت ها اولويت داشته است. چرا كه خود آمريكا اسطوره قابل توجهي نداشته و كل تاريخ آن به 020 سال مي رسد. پس به اجبار هميشه سعي در بزرگ كردن يونان و روم باستان در مقابل تاريخ ايران و مصر را داشته است. به همين دليل سينماي غرب در بسياري از فيلم هاي خود با تمام توان اين مسئله را به نمايش گذاشته است. فيلم هايي مانند گلادياتور، بن هور، شاه آرتور و يا فيلمهايي درباره اسطوره هاي معاصر غرب مثل ژاندارك، ويكتوريا و... نمونه اي از اين رويكرد است.
در تمام اين فيلم ها اين افراد در حد يك قديسه كه هيچ گاه اشتباه نمي كرده به نمايش گذاشته مي شود. و يا در فيلم پادشاه بهشت كه درباره جنگهاي صليبي است صلاح الدين فرمانده سپاه اسلام را فردي وحشي نشان مي دهد كه به هيچ كس رحم نمي كند، در حالي كه براساس خود تاريخ نويسان مسيحي صلاح الدين بارها قبل از جنگ به مسيحيان فرصت تسليم و يا گفت وگوي مسالمت آميز مي داده است، و به طور كلي در جنگهاي صليبي مسيحيان متجاوزين به بيت المقدس بوده اند، موضوعي كه در «تاريخ جنگ هاي صليبي» نوشته رانسيمان به صراحت بيان شده است اما متأسفانه چون به نفع كارگردان و جريان غرب در اين فيلم نبوده به آن توجهي نشده است.
نكته قابل توجه اين كه در تمام آنها از كتاب تاريخ هرودت كه هيچ سنديت در اين موضوع ندارد نام برده مي شود. كتابي كه براساس تعصب و غرض ورزي نوشته شده و در آن سعي شده تاريخ غرب را بسيار شكوفا و متمدن نشان دهد.
اما موضوعي كه بسيار قابل توجه است اين است كه حتي ژانر تاريخي هم در سينماي غرب از ابتذال هميشگي هاليوود در امان نمانده و در اكثريت فيلم هاي اين ژانر صحنه هاي مبتذل به مراتب ديده مي شود. فيلم هايي مانند «شجاع دل» و «دوشيزه» كه روايتگر دوراني از حكومت بريتانيا است جزو فيلم هاي تاريخي هستند كه در آنها صحنه هاي مبتذل زيادي وجود دارد و يا حتي در «تروي» كه روايتگر جنگ بين يونان و تروي و در كنار آن اسطوره اي به نام آشيل است صحنه هاي مبتذل به طور مرتب تكرار مي شود. به طوري كه آشيل اسطوره يوناني را بيشتر يك فرد هرزه نشان مي دهد تا يك جنگجو.
اما در جديدترين اثر در حوزه فيلم هاي تاريخي شبكه فاكس 5 آمريكا پس از سريال فرار از زندان و لاست به تازگي اقدام به پخش سريال «اسپارتاكوس» كرده است. داستان اين فيلم درباره قيام اسپارتاكوس در سال 37 پيش از ميلاد است. (اسپارتاكوس گلادياتور معروف روم باستان بود كه به خاطر ظلم و ستم سران آن حكومت به بردگان قيام كرد و در اين مبارزات موفقيت هايي را نيز كسب نمود).
اما نكته قابل توجهي كه در اين سريال وجود دارد اين است كه اصل واقعيت تاريخي در آن رعايت نشده. همچنين صحنه هاي مستهجن سريال به حدي است كه به نظر نمي رسد كه در خود آمريكا هم خانواده ها مخاطب آن باشند. چرا كه صحنه هاي مبتذل فراوان و كلمات بسيار زشت به طور كلي تاريخي بودن فيلم را زير سوال برده و امكان مشاهده آن را براي همه گروه هاي سني محدود ساخته. جالب اينجاست كه در كنار اين مسئله سعي شده كه اسپارتاكوس را فردي متمدن و آزادي خواه نشان دهد. در حالي كه او هر كه در مقابلش مي ايستد را مي كشد و سرش را از تنش جدا مي كند و از خود سبعيت غيرقابل باوري را به نمايش مي گذارد. كارگردان اين سريال به اين موضوع دقت نكرده كه با اين همه تناقض، بيننده چگونه حرف هاي او را باور كند. سريال در همه زمينه ها ضعف دارد. حتي در بخش به تصوير كشيدن جنگ ها و بخش جلوه هاي ويژه آنقدر ضعيف است كه بيننده را از ديدن سريال آزرده خاطر مي كند. چرا كه از به تصوير كشيدن يك نبرد عادي هم ناتوان بوده.
اما در اين بين يكي از ديالوگ هاي اصلي اسپارتاكوس در پايان فصل اول سريال بسيار قابل توجه است. او مي گويد: «ما ديگر نمي خواهيم به خاطر يك بازي مضحك به نام جنگ گلادياتورها و هوس راني تماشاگران برادران خود را بكشيم و پادشاهان را سرگرم سازيم.» با نگاهي به اين جمله كاملا مي توان دريافت كه تمدني كه روميان در گذشته در تاريخ هردوت و امروزه در سينماي هاليوود به آن مي بالند سراسر كشتار و لبريز از خون انسانهايي بوده است كه يا برده بودند و يا كساني كه از آنها به عنوان شهروندان درجه 2 ياد مي شده وبراي همين بايد براي سرگرم ساختن ديگران آنان را مي كشتند، درحالي كه در مقابل آن يكي از اصول اوليه تمدن اسلامي برابري و عدالت بوده است.
براي درك بهتر ارتجاع فرهنگي غرب در مقابل تمدن اسلامي كافي است نگاهي به فيلم «آگورا» به كارگرداني آلخاندرو آمنبار داشته باشيم. اين فيلم درباره هيپاتيا (ريچل وايس) ستاره شناس و فيلسوف معروف اسكندريه در دوران روم باستان است اين فيلم به خوبي نشان دهنده دوراني از تفكرات ارتجاعي غرب است كه با علمي مانند ستاره شناسي مبارزه مي كرد. با كمي توجه به داستان فيلم مي توان فهميد در هنگامي كه تمدن اسلامي از ستاره شناسي به عنوان علم ياد مي كرد در همان زمان تمدن غرب با راديكاليسم مسيحيت و پاپ و برداشت هاي شخصي آنها از دين مسيحيت روبه رو بود كه هر رويكرد علمي را به بدترين صورت سركوب مي كردند. چيزي كه در اين فيلم به خوبي نمايش داده شده است. اين درحالي بود كه در همان زمان پيامبر اكرم(ص) مسلمانان را دعوت به علم آموزي مي كردند. با توجه به تمام اين مسائل مي توان گفت كه سينماي غرب در اين ژانر به جز چند اثر، فيلم هاي قابل ملاحظه اي ارائه نداده است.
براي پي بردن به اين مسئله كافي است اثرات تاريخي كشورهاي ديگر ازجمله ايران را با آثار آنان مقايسه كنيم. فيلم هايي مانند «مردان آنجلس» (به كارگرداني فرج الله سلحشور) يكي از اين نمونه ها است. اين سريال با اينكه به نوعي مربوط به بخشي از تاريخ كشورهاي غربي و مسيحيت است اما باتوجه به امكانات داخلي بسيار جذاب ساخته شده بود. دليل اصلي آن هم فيلمنامه قوي، حقيقتگرا و مستند آن است. به هرصورت سينماي غرب براي احياي هويت تاريخي خود علاوه بر پرهيز از توهمات شخصي لازم است كه به اصل تاريخ و حقيقت هاي آن توجه كند. نه اينكه به دليل ضعف در تمدن، به تاريخ سازي جعلي و تمدن سازي فانتزي بپردازد!
.:: This Template By : web93.ir ::.