گاهی بر بام سقاخانه طلائی ماوا میگیرد، گاهی بر گنبد خضرا مینشیند و زمانی بر خاک بقیع اما باز آرام نمی نشیند...سنگینی لحظه ها را حس میکنی؟!
سخت است باور رفتن رحمت بی پایانی چون تو از میان آدمیان...تو که بهترین بنده خدا و زیباترین آفریده اوئی...تو که رحمته للعالمینی...
از وصف مهربانی هایت عاجزم و از شرح دلتنگی خویش در نبودنت...
در هر نمازم به حقانیت رسالت آسمانی ات گواهی می دهم و تو... می دانی چقدر از کوتاهی خویش در به دوش کشیدن پرچم رسالتت شرمسارم...
زمانی که ظلمت وجودم طغیان می کند،در آخرین لحظات دست نوازشی بر سرم می کشی و باز هم من می مانم و فهم ناچیزم از شناخت تو! از شناخت تو و فرزندانت...
از کریم اهل بیت برایت بگویم؟! از شبیه ترین مخلوقات به تو...از بی انتهائی کرم و بخشندگی اش...یا از رئوف ترین ضامن آهو که هنوز هم زنجیر این دل سیاه از پنجره فولادش گشوده نشده...
از کدامین بگویم.نه! آخر مرا چه به درک و فهم اقیانوس؟!
من همان ماهی کوچکم که تشنه قطره ائی است و اگر به لطف تو به او بخشیده شود شاید اندکی از پرده های غفلت چشمانش کنار رود و گام های کوچکش برای یاری رساندن به فرزند نجات دهنده ات در مسیر صحیح هدایت شود...
سلام بر تو ای آخرین فرستاده خدا در زمین که با آمدنت نعمت بر بندگان خدا تمام شد و دینشان کامل.
پروردگارا... درود فرست بر محمد(ص) و خاندان او
.:: This Template By : web93.ir ::.