بزرگ بود وازاهالی امروزبود و با تمام افق های بازنسبت داشت لحن آب وزمین را چه خوب می فهمید صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلکهاش مسیرنبض عناصر را به ما نشان داد و دستهاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد و او به شیوه ی باران،پر از طراوت تکرار بود و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر میشد همیشه کودکی باد را صدا میکرد همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد برای ما،یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم و بارها دیدیم که باچقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت ولی نشد که رو به روی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید وهیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم...
.:: This Template By : web93.ir ::.