+ ۱۳۹۰/۱۱/۳۰
صبحگاه: فرمانده: پس این سربازه ها (به جای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه!) کجان؟ معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند... سلام سارا جان...

صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...

- سلام سارا جان
- سلام نازنین، صبحت بخیر
- عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
- سلام نرگس
- سلام معصومه جان
- ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...

صبحانه:

- وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟
- چرا کره بو میده؟
- بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفخ میکنه
- آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

- فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
- وا! نه، لباسامون خاکی میشه ...
- آره، تازه پاره هم میشه ...
- وای وای خاک میره تو دهنمون ....

ناهار

- این چیه؟ شوره
- تازه، ادویه هم کم داره
- فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
- من که نمی خورم، دل درد میگیرم
- من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
- بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
- برو خودت غذا درست کن
- والا، من تو خونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو ...

چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

بعد از ناهار

فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام

فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم میشود...

- هوووو.... بی شعور
- مگه خودت خواهر مادر نداری...
- بی آبرو گمشو بیرون...
- وای نامحرم...
- کثافت حمال...

(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

بعد از ظهر

فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
- یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
- جوجه بدون برنج
- رژیمی عزیزم؟
- آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

شب در آسایشگاه

یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه:

- جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
- خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:

- وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
- راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلند شید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند

فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
- واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
- آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش