+ ۱۳۹۰/۰۸/۱۲

ابراهيم عطايي در سال 86 در تيم ملوان بندرانزلي در رده جوانان عضويت داشت. او يك روز بعد از تمرين به دريا رفت تا حركات كششي را در آب انجام دهد، اما ناگهان زير پاي او خالي شد و وقتي كه به هوش آمد ديگر چيزي از آن حادثه را به خاطر نمي‌آورد. نزديك به يك هفته خوابش نمي‌برد، مدام با خودش فكر مي‌كرد كه به خاطر ترس است و دائما با خودش مي‌گفت: «اتفاقه و خوب مي‌شه...»

تصميم گرفت كه از آستانه اشرفيه تا مشهد را با دويدن طي كند تا شايد اين حادثه ازخاطرش پاك شود(براي اولين بار در ايران) ابراهيم عطايي اين فاصله را دويد البته اين كار براي او بي‌دردسر هم نبود، وقتي كه برگشت به مدت يك هفته از شدت فشار و خستگي در بيمارستان بستري شد و تازه در بيمارستان متوجه شد كه ديگر خوابش نمي‌برد.

پس از اين‌كه متوجه مي‌شود ديگر نمي‌تواند بخوابد دو ماه متوالي به بهترين پزشك ايران مراجعه مي‌كند اما باز هم نتيجه‌اي ندارد، تا پايان اين گزارش با ما باشيد...

حكايت زندگي آقا ابراهيم، حكايت جالب و البته غريبي است، او نزديك به 5 سال است كه خواب به چشمانش نيامده اين حكايت از آنجا آغاز شد كه نزديك بود در دريا غرق شود و تا يك قدمي مرگ پيش رفت، اما از مرگ نجات پيدا كرد و حالا داستان زندگي‌اش در اين 5 سال طور ديگري رقم خورد... او نمي‌خوابد... چرا؟

يه روز آرزو كردم كه ديگه نخوابم

مي‌گويد مسير كودكي من مسير دردناك و بسيار سختي بود يادم مي‌آيد كه يك روز گريه كردم و از خدا خواستم كه ديگه خوابم نبره. براي اين‌كه بتونم پدر و مادرم رو از اين شرايط بد در بيارم از خوابيدن بدم مياد، مي‌ترسم بخوابم و نتونم زحمات پدر و مادرم رو جبران كنم...

فيلم زندگي من

يك كارگردان ژاپني هم به واسطه يكي از دوستان وقتي داستان زندگي من را شنيد، تصميم به ساختن فيلم زندگي من را گرفت كه هنوز به آن پاسخ مثبت نداده‌ام.

تصميم داشتم دور دنيا را بدوم اما متاسفانه در كشور ما از كارهاي ركوردي حمايت نمي‌شود و سازمان تربيت بدني با اين امر موافقت نكرد و اسپانسري هم پيدا نشد.

اوايل خيلي سخت بود

مي‌گويد اوايل خيلي سخت بود. پزشكان مي‌گفتند: «اگه همين جوري پيش بره مي‌ميري، چشم درد، حالت تهوع، زانو درد، كلافم كرده بود نزديك به يك سال با هيچ كس صحبت نمي‌كردم و افسرده شده بودم.»

وقتي ازش سوال مي‌كنم كه كل وقتت رو چه جوري مي‌گذروني اين‌طور پاسخ مي‌دهد... روزها كه به كشاورزي و كارهاي منزل مثل پخت و پز مي‌رسم و شب‌ها هم داخل اتاقم مي‌روم و برق را خاموش مي‌كنم تا پدر و مادرم ناراحت نشوند و با چراغ قوه مطالعه مي‌كنم. بعد از ساعت 12 شب كتوني‌هامو پا مي‌كنم و مي‌دوم يا دوچرخه‌سواري مي‌كنم. 

مي‌گويد: وقتي سربازي رفتم، تو سربازي به كسي چيزي نمي‌گفتم. چون مسخره‌ام مي‌كردند. شب‌ها جاي همه كشيك مي‌دادم و به «بچه با مرام» معروف شده بودم.

بعد از يك مدت فرماندمون بهم مشكوك شد و گفت تو يك چيزي مصرف مي‌كني، مجبور شدم كه پرونده پزشكيمو نشونش بدم تا باور كنه. از اونجا بود كه كل پادگان قضيه رو فهميدن پس از پايان سربازي تا كربلا رو دويدم كه اين سفر هم بي‌دردسر نبود. نزديك‌هاي قزوين سگ‌هاي وحشي بهم حمله كردن، و تو همدان هم به دليل سرماي شديد دچار خونريزي و در بيمارستان بستري شدم. تو مدت 17 روز تا كربلا رو دويدم و دوباره يك هفته بستري شدم.

بی خواب-طولانی-چهار سال-4-4.5 سال-چهار سال و نیم- خوابیدن-


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش