ه باریکدارید و برگ یک شاخسار
هر چند ما پس از اتمام تاریخ چنانکه باید و شاید حتی المقدور کلمات
مغلوطه و جملات غیر مربوطه باب و میرزا را به جای خود ایراد میکنیم ولیکن
برای تفریح خوانندگان گاه گاهی پرده
128
خنده آوری نشان داده تا به فرح و نشاط و مسرت و انبساط کتاب را به پایان برند
به خاطر دارم شبی را در محفلی با جمعی بودم و اتفاقا دو نفر مبتدی را
آورده بودند که تبلیغ کنند پس از رد و ایراد و مجادله و مراء سخن بدین جا
رسید که اگر در قرآن اقتلوالمشرکین کافه " 1 " و یا ایها الذین آمنوا لا
تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء وارد شده در این ظهور بدیع عاشروا مع
الادیان کلها با الروح و الریحان: و آیه مبارکه: همه بار یکدارید و برگ یک
شاخسار: نازل گردیده است اگر در قرآن ایراداتی گرفتند در این آیات بینات
جمال مبارک عرب و عجم خاضع و خاشع شدند و به اعجاز او اعتراف نمودند پس از
آن یک مبلغی قسم خورد که اگر جمال مبارک را هیچ آثاری جز همین دو آیه عاشر
وامع الادیان: و همه باریک دارید و برگ یک شاخسار: نمیبود اهل عالم را
کافی بود که به واسطهی علو معنی و اعجاز لفظ با لوهیتش اقرار و طوق
ربوبیتش را گردن نهند!
بنده را خنده گرفت پرسیدند به چه خندیدی؟ پاسخ دادم به انکار معرض و
مبغض که با این چنین آیاتی واضح و لائخ چرا محتجب مانده است و محفل به
انتها رسید و آن شب من با همان مبلغ که آن قسم را خورده بود در آنجا بیتوته
نمودیم چون خلوت کردیم پرسیدمش به راستی این حرف را زدی و آن قسم را خوردی
یا نه؟ گفت هر چند من برای مبتدی مبالغه در کلام کرده و قسم خوردم ولی
کلام هم شهد الله مهم و بلند است
129
گفتم حالا که کسی اینجا نیست گفت نه گفتم عاشروا مع الادیان کلها
بالروح و الریحان معنا دروغ است و لفظ غلط گفت چگونه ثابت میکنی؟ گفتم
بشنو:اولا معنای او غلط است به دلیل آنکه خود گوینده این کلام که میرزا
باشد به او عمل نکرد و برادر خود ازل و تابعین او را چنان دور نمود که مکرر
گفت باید در کوچهی عبور ننمود که ازلی در آنجا میرود و همچنین پسرش
میرزا عباس نیز عمل نکرد و برادران خود میرزا محمد علی و ضیاء الله و
سایرین و تابعین آنها را چنان برانداخت که مکرر در مکرر گفت علاوه از آنکه
معاشرتشان حرام و غیر جائز است دیدارشان سم قاتل و زهر هلاهل است پس اگر
معنای این کلام به نظر خودشان صحیح میبود لابد عمل میکردند به علاوه روح
به معنی آسایش و راحت است و ریحان هم به معنی گیاه خوشبو (شاه اسپرم) آمده و
هم بعضی رزق و معیشت نیکو آمده پس معنی چنین میشود معاشرت با دینها کنید
با آسایش و رزق نیکو: جمله جمله ایست بیمعنی و مهمل و اما از جهت لفظ هم
غلط است که: میگویند قاتل زید عمروا و نمیگویند قاتل زید مع عمرو. و
همچنین صالحته ایاها. و عاشروهن بالمعروف میگویند:مبلغ از این عبارات قدری
خاموش آمد و از حرارت خویش فرو نشست و به حالت تبسم گفت آفرین: ز نیکو هر
چه صادر گشت نیکو است: ولی باید تصدیق کرد که زبان عربی زبان امی جمال
مبارک (میرزا) نبوده و اگر در آنجا ایرادی وارد گردد چندان شگفتآور نیست
که در فارسی زیرا علاوه از آنکه جمال مبارک فارسی را به قوه الهام سروده به
قول عموم دشمنان هم سالها
130
با ادبا محشور و ادبیات او کاملا معروف و مشهور مگر در عبارات فارسی او
هم انتقادی در نظر است اینک همه باریک دارید و برگ یک شاخسار چه میشود؟
گفتم آن نیز از حیث معنی و لفظ غلط است چه مراد گوینده آنست که همگی بشر را
ثمر یک شجر بداند وقتی بار گفت برگ را نشاید مرا دفش قرار دهد چه برگ به
ابر هم جنس نیست و اگر برگ یک شاخسار را تاکید باریکدار قرار میدهد
میبایست در افراد و جمع مطابقه نماید یعنی بگوید باریکدار و برگ یک شاخ یا
گل یک گلزار و برگ یک شاخسار زیرا شاخسار جمع کثره است مثل کوهسار فرخی
گوید
سرو چون باری ندارد کش نیاید سر بزیر
میکشد گردن بازادی میان شاخسار
و سار مبدل از زار است چون گلزار و لالهزار و سین بزاء نه تنها در
فارسی به یکدیگر تبدیل شوند بلکه در لاتین هم تلفظ سین بزاء وزاء به سین
میشود چه در مخرج نزدیکند
بازگشت به مطلب
والی فارس آن وقت رو به سید باب کرده و گفت ای دیوانه مغرور این چه
پیشه ایست که پیش گرفتهی و این چه تیشه ای است که بر پیکر اسلام و هستی
خود میزنی چگونه کلمات مغلوط خود را با قرآن هم سنگ میدانی و چهره ظلمانی
خود را با جمال روحانیون همرنگ نه این است که هر شغالی خود را چون طاوس
کند و هر زشت نابکاری خویش را در زیبائی چون عروس نماید
131
آهنگ دلبری کند یا تشریف دلربائی داند اگر به واسطهی انتساب به
خانواده سیادت و نبوت نبود الان به هلاکتت امر مینمودم ولی چون قرائن
احوال به جنون و تفرقهی خیالت شهادت میدهد تو را تعذیب و تعذیر میکنم تا
به هوش آئی و بیهوده سرائی و یاوه گوئی را فراموش کنی: لهذا امر داد که وی
را از مجلس بیرون کشیدند و پاهایش را به فلک گذارده و چوب میزدند تا
نالهاش بلند شد و فریاد توبه و انابهاش مکرر به گوش حضار رسید و از
گفتهی خود به کلی بازگشت از این جهت امر داد که پایش را از فلک باز نمودند
و بعد از آن او را سوار بر الاغ نموده و به همان هیئت با جمعیت زیاد به
مسجد وکیل روانهاش داشتند در صورتی که مسجد مملو از جمعیت و توده ملت بود و
وجوه علما و اعیان در آنجا حاضر بودند سید باب اول آمد و دست شیخ ابوتراب
را بوسید و مکرر در مکرر توبه و انابه نمود و اظهار پشیمانی و ندامت فرمود
تا علما او را امر دادند که بالای منبر برود و فساد عقیده و بطلان دعوی
فاسدهی خویش را به عموم ملت و حضار بگوید از این جهت بالای منبر رفت و
توبه و انابه نمود و اعلان کرد که اگر چیزی گفتهام بر کذب و خطا بوده و
مکرر استغفار نمود و از بالای منبر پائین آمد
بهائیان چنان که گفتیم میگویند که به طوری حرف زد که ثابتان را ثابت تر کرد و عموم مردم را قانع نمود!
132
استطراد
بنده یقین دارم اگر شوقی افندی همین امروز در یکی از مجامع بزرگ تهران
بیاید و نزد عموم مردم خطابهی آغاز کند و بگوید ای گروه بهائیان و ای گله
گوسفندان والله و بالله نه من خدا هستم و نه میرزا عباس خدا زاده و نه
میرزا خدا بوده است هر چه تاکنون گفته و نوشتهاند بر خطا و غلط بوده و
غفلت انام و جهالت اغنام مقناطیس این گونه ظنون و اوهام گشته هان از این پس
این افکار را زائل کنید و این قبیل عقائد را از قلوب خود بشوئید و باطل
نمائید که من نه بشر محدودی بیشم و نه واقف از حال و مآل خویش: بهائیان
میروند با یکدیگر زمزمه میکنند این میگوید دیدی ولی امر الله چه معجزهی
فرمود و چگونه زبان اغیار را بر بست؟ آن گوید فهمیدی به چه بیانی خلیل آسا
آتش اعراض و اعتراض را خاموش نمود؟ این گوید دانستی چون موسی کلیم چه ید و
بیضائی فرمود؟ آن گوید ملاحظه نمودی چون مسیح بچه لسانی فصیح و ملیح تبلیغ
امر الله کرد. این گوید استماع فرمودی چون داود چه نغمه لاهوتی در داد. آن
گوید مشاهده نمودی مصطفیوار چه شق القمری فرمود. سپس همگی متحد و متفق
میشوند که میباید به پاس این موهبت کبری کمر خدمت بربندیم و همگی تبلیغ
امر الله بنمائیم.
اگر شوقی افندی نظر به عواطف انسانیت حقیقة به آنها بفهماند
133
که نیاکانم فریبی دادند و پدران شما فریبی خوردند اکنون من نه فریبی
میدهم و نه مکر و غدری پیشه میکنم شما راه خود پیش گیرید و دنبال کار
خویش روید و جدا از خر سواری کناره کند و از پشت آنان پیاده شود (به قول آن
بهائیزاده که خدا سلامتش بدارد) همگی جمع میشوند و نماینده خود را از
ولایات میطلبند. و مجمع مهمی میآرایند. کاغذها به حیفا و عکا مینویسند
که تکلیف ما بیچارگان چیست؟ و آنکه میباید بعد از این بر ما سوار شود
کیست؟ این قدر در این باب کوشش و اصرار میورزند که خر سواری دیگر پیدا شود
و سوار بر آنان گردد: از آن پس در الواح میرزا و میرزا عباس مرور میکنند و
عباراتی جستجو مینمایند که اندک مناسبتی با این واقعه داشته باشد از قبیل
الواح افتتان و امتحان آن وقت میگویند جمال مبارک (میرزا) از وقایع امروز
خبر داده هان ملاحظه کنید در این لوح به طور صریح میفرماید امتحان شدید
است امتحان هم امتحان میشود و شاید هر علی اکبر نامی هم یک دسته از
گوسفندان را به خود دعوت کند و بگوید جمال مبارک (میرزا) فرموده و لقد
اصطفینا الاکبر بعد الاعظم و سوار بر آنها شود اکنون چون ذکر خر سوار به
میان آمد مناسب دیده این کلیشه را در این کتاب قرار دهیم و استفهام را
جواب
شیخ خر سوار کیست؟
این عنوان نمکین در مجله نمکدان مندرج شده و بعضی از نگارنده سئوال میکردند که شیخ خر سوار کیست و مقصود از این عبارت
134
چیست؟ عرض کردم اگر منظور از این استفهام دانستن شخص راکب باشد و خر
سوار را هم صفت مرکب بدانیم شیخ موصوف میرزا عباس است و به عبدالبها معروف:
و اگر منظور از این پرسش شناختن مرکوب است که این شیخ موصوف سوار چه طبقه
اشخاص است میگویم این شیخ موصوف سوار یک مشت مردم بهائی غافل جاهل است این
شیخ سوار اولاد و احفاد آن بیچارگانی است که در نهضت سید باب برای جستجو و
تحقیق رفتند و در آن اثناء یا کشته شدند و یا مردند و اولادشان به دست غول
فریبنده افتاد این شیخ
135
باالضروه سوار آن بهائی زادگانی است که پدر و مادر آنان را به محبت و عبودیت میرزا عباس تربیت نموده
این شیخ سوار آن مبلغ فرومایهای است که برای ماهی بیست تومان یا سی
تومان وجدان کشی میکند و بر خلاف عقیده خود مردم را به چاه میافکند این
شیخ سوار همان چند نفر بدبخت سیاه نامهای است که در حیفا و عکا جمع
شدهاند و برای یک لقمه نان تعزیه گردان و مزدور شدهاند که مسافرین را به
آداب تشرف و زیارت آگاه و تعلیم میدهند: این شیخ سوار همان مردی است که
خود را اجیر نموده تا در مواقع لازمه که مسافرین و احباب وارد میشوند
بیاید و دست و پای حضرت مولی الوری را ببوسد: این شیخ سوار همان پیرهزن
مزدوری است که شهریه مخصوصی دارد که در موقع حضور بهائیان به محضر میرزا
عباس بیاید و زانوی او را ببوسد و گریه و فغان مصنوعی برآورد برای اطلاع
قارئین محترم از احوال پیرهزن مزدور امریکائیه نخست حکایت بمبئی را که
مشاهده نموده برای تأیید سخن ایراد سپس آن را توضیح میدهم
معجزه مرد یزدی
اوقاتی که در هند بودم یک نفر یزدی بالای یکی از درختان خیابان بمبئی
رفته بود و یک نفر دیگر را روزی دو روپیه اجیر و مزدور کرده که هنگام عصر
چون هندیها از آن خیابان عبور و مرور مینمایند بیاید و بدان درخت تعظیم
کند و ساقه آن درخت را ببوسد تا مردم متوجه به شخص بالای درخت شوند بدیهی
است
136
چون هندیهای بیخبر حالت تضرع و خضوع و خشوع آن شخص را میدیدند بدان
درخت مینگریستند و از احوال آن بزرگوار که به شاخه درخت قرار گرفته
میپرسیدند او در جوابشان با حال گریه و خضوع میگفت این بزرگواری که مانند
بار بر این دار وطن گزیده و چون ورقاء سعادت بر این شاخسار آرمیده یکی از
اولیاء الله است و معجزه او آنست که ابدا از او کثافتی دفع نمیشود و ارجاس
و انجاسی از او خارج نمیگردد: آن هندی بیخبر ساده نیز ساقه درخت را بوسه
داده و یکی دو روپیه هم تقدیم میکرد. چون کار بالا گرفت و مدخول رند غدار
اندک اندک بسیار شد آن مزدور نیز بدان حقوق قناعت ننموده و در اصل مدخول و
سرمایه با او شریک شد