سید اکبر موسوی اعظم (ساما) نوشت که
تعلیق اخلاق در سیاست قابل درک و قابل فهم است، چون میتوان با این سیاست
به نتایجی
رسید که با اخلاق نمیتوان رسید. اما لیچارگرائی قابل درک نیست. وی معتقد
است که لیچارگرائی نتیجه فهم نادرست از تعلیق اخلاق در سیاست است.
به گزارش
شفاف، وی در بخش مهمانی وبلاگ شخصیاش نوشت:
- این
عادی است که برخی انسانها، اخلاق را در ساحت سیاست، تعلیق کنند. همینان
بارها اخلاقگرایان را با برچسبهای نادانی در سیاست خطاب کردهاند و هرگاه
سخن از اخلاق در سیاست به میان آمده است از بدی حال خویش سخن گفتهاند.
قصهی آن کناس را شنیدهاید که از بوی عطر بیزار بود. ریشهی این تعلیق
عملی است یا نظری، باید جای دیگر بحث شود. اما اجمالا اینگونه به نظر
میآید که وقتی اینان وارد سیاست شدند یا به تماشای سیاست نشستند و با
حریفانی مواجه شدند که نمیتوانستند با سیاست اخلاقی از پسشان برآیند و
سیاست اخلاقی را شکست خورده دیدند، به این نظریه رو آوردند که در ساحت
سیاست نبایست اخلاق راه یابد.
شکی نیست حتی اگر بتوان مبنایی
عقلایی یا عقلی برای این تعلیق جست، نمیتوان آن را به سیاست شیعی انتساب
داد. این کلمات شهید مطهری را بخوانید: [سیری در سیره ائمه اطهار. ص 28]
«مشکل
سوم خلافت او (علی «ع ») مساله صداقت وصراحت در سیاست بود که این را هم
باز عده ای از دوستانش نمی پسندیدند، می گفتندسیاست این همه صداقت و صراحت
برنمی دارد چاشنی سیاست دغلبازی است. به خاطر عدم بهره گیری علی(ع) از
اهرم خدعه و نیرنگ، در مسائل حکومتی بود که برخی تصورمی کردند: که معاویه
از علی(ع) سیاستمدارتر است. از این رو حضرت در جواب این تصورفرمود: «و الله
ما معاویه با دهی منی و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیه الغدرلکنت من ادهی
الناس » [نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 200; الغارات، ج 1، ص 75.] قسم به
خدا معاویه از من سیاستمدارتر نیست ولی او نیرنگ می زند و مرتکب گناه می
شود، اگر نیرنگ خصلت زشتی نبود من سیاستمدارترین مردم بودم. همچنین علی(ع)
فرمود، «لو لا ان المکر و الخدعه فی النار لکنت امکرالناس »[منهاج البراعه
2:366.]
از باب نظری هم
مشکل اینان، اشعریگری سیاسی است. اگر حسن و قبح را عقلی بدانیم در این
صورت در همهی ساحات حکمفرماست. اخلاق فرادینی است و فراسیاسی یعنی اخلاق
نه در دین و نه در سیاست و نه در جای دیگر تعلیق نمیشود. اما اینان سیاست
را حاکم بر اخلاق میگویند و هر چه منافع سیاسی را در پی داشت، میشود نیک
حتی اگر کرداری نکوهیده باشد و هر چه تبعات منفی سیاسی داشت، میشود بد حتی
اگر فعلی نیکو باشد.
برای
من ساده است که یک عده اخلاقگرایی در سیاست را برنتابند و ساحت سیاست را
قلمروی جدا از حکومت اخلاق بدانند. اما اینکه عدهای میان تعلیق
اخلاقگرائی در سیاست و جواز دشنام در سیاست خلط کردهاند امری عجیب است.
این تعلیق به این معنا نیست که هر چیزی جایز میشود و باید هر کاری کرد.
تعلیق اخلاق زاییده گمان شکست سیاست اخلاقی است و سیاستبازان برای پیروزی
در ایدههاشان به این تعلیق روی آوردهاند. تعلیق اخلاق قابل درک و قابل
فهم است، چون میتوان با این سیاست به نتایجی رسید که با اخلاق نمیتوان
رسید. اما لیچارگرائی قابل درک نیست. لیچارگرائی نتیجه فهم نادرست از تعلیق
اخلاق در سیاست است. همه اندیشهها دچار بدفهمی شدهاند. اما اینکه به
بهانه تعلیق اخلاق در سیاست به لیچارگرائی روی آوریم، نقض غرض است و خود
امری غیرسیاسی. اگر تعلیق اخلاق برای رسیدن به پیروزیهای پوشالی است،
لیچارگرائی نقیض این رفتار است و عاقلانه نیست. نیازی به توضیح نیست که
مردم مخاطب حکومت نمیتوانند لیچارگرایی را تحمل کنند و سیاستبازانی که
برای اخلاق جایی در سیاست نمیدانند هیچگاه به لیچارگرایی روی
نیاوردهاند. تعلیق اخلاق باید هوشمندانه باشد، حتی میتوان در این تعلیق،
ژست اخلاقی گرفت و خود را اخلاقی نشان داد.
تفاوت سیاست
معاویه با یزید در این است که معاویه یک سیاست با تعلیق اخلاق اما
هوشمندانه داشت، اما سیاست یزید غیرهوشمندانه و حتی لیچارگرایانه بود.
اینکه رقبای خود را گاو و الاغ و نادان و نفهم بنامیم، لیچارگرایی است نه
تعلیق هوشمندانه اخلاق در ساحت سیاست. که هر دو محکوم به شکستند.