پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت.
دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند، جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید: چرا به سپاه ایران نزدیک می شوید.
پدر گفت: فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند.
جنگاور گفت: تا کنون چه می کردند.
پدر گفت: همراه من کشاورزی می کنند.
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت: و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی؟
پیرمرد گفت: آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد.
جنگاور گفت: دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است. کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است.
آنگاه روی برگرداند و گفت: مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند... و از آنها دور شد.
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت: سخن پادشاه ایران فرورتیش (فرزند بنیانگذار ایران دیاکو) را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید. و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد.
فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت: پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود.
ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید: فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند:
نخست: امنیت
دوم : آزادی
و سوم: نان
سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند.
برچسب ها : حکایت و داستان گرسنگی فقر پادشاه ارد بزرگ ایرانی ایران نان
.:: This Template By : web93.ir ::.