بعد از یک هفته سوار یک دستگاه اتوبوس آبی می شوی. راننده ظاهرا چشمانش مشکل دارد. تمام مسافران را در ایستگاه و غیر ایستگاه تابلوی ایست می بیند و درجا روی پدال ترمز می کوبد. هنوز راه نیفتاده یک تابلوی ایست از آن چاق و چله ها باعث می شود دوباره روی ترمز بکوبد. اتوبوس حسابی شلوغ می شود و جای سوزن انداختن نیست. جایت را به پیرمردی می دهی و حلقه ای را که داخلش یک شامپوست می گیری. حلقه درست مانند ترمز اضطراری قطار عمل می کند و اتوبوس با جیغ بنفش و ممتدی می ایستد. دو قدم به جلو پرت می شوی و پایت کمی درد می گیرد. مثل آدم های سر به زیر نگاهت به پاچه شلوارت گره می خورد. شلواری که برای شب عروسی خریده بودی، به گوشه صندلی شکسته گیر کرده و دهنش باز مانده است. صدای سوت زدنت میان همهمه مسافران گم می شود!
.:: This Template By : web93.ir ::.