یادداشتهایم را ورق میزنم، اسامی زنان و در کنارشان نخستینها، بنیانگذارها، فعالها … همه دنبال حقوق در معرض نابودی خودشان و همتایانشان دویدهاند، نگران ریختن بال و پرشان بودهاند، ترسیدهاند کور و کر شوند و فقط کلاغ ببینند و قارقار بشنوند … چقدر مدرسه ساختهاند، چقدر میتینگ برگزار کردهاند، چقدر خون دل خوردهاند.
تاریخ ورق میخورد و تصاویر عوض میشود؛ زنان با صورتهای محو، جای خود را به زنان بقچه پیچ چادر به سر میدهد و بعد کم کم چادرها کنار میرود، روسریها کنار میرود، صورت های معذب، تغییر کرده و با لبخند پوشیده میشوند و دوباره روسری میآید و صورتهای معذب … و امروز …
تاریخ باز هم ورق خواهد خورد. ما هم خواهیم رفت و شاید رد و تصویری از من و شما در کتابی، یادداشتی، چیزی باقی بماند و اگر دنیا برقرار باشد کسی بنشیند در واپسین روزهای سال کهنه در موردمان وبلاگ بنویسد …
تاریخ تند و تند ورق میخورد. حکومتها و نهضتها میآیند و میروند. کتابها و مقالات نوشته و خوانده میشوند و آنچه میماند ما هستیم: زنها! با همهی مسئولیتهایمان، نازکدلی هایمان، نیازهایمان، مردانمان، فرزندانمان و دنیای خیلی خیلی بزرگمان. ما زنها که بالاخره روزی همگی یاد خواهیم گرفت چطور از قدرتمان برای شاد بودن خودمان و شاد کردن عزیزانمان استفاده کنیم .
فکر میکنم شرح مصائب و نک و نال از نداشتههایمان را جا بگذاریم و قدرت و تواناییهایمان را با خود همراه کنیم. به قول آقای عزیز من، در این دنیا آنقدر مواهب هست که هرکسی با هر سلیقهای بتواند کاملاً کیفور شود.
امروز شنیدم ارتا فرانکلین سرطان دارد، اما همچنان حضورش در صحنه را حفظ کرده است. جراحی سختی کرده ولی گفته به زودی فعالیتهایش را از سر خواهد گرفت. به عنوان خواننده دوستش ندارم و هرگز نتوانستهام با صدایش ارتباط برقرار کنم. به نظرم زیادی داد و بیداد میکند. اما دوستش دارم، خودش را دوست دارم.
در دههی شصت که امواج مختلف دفاع از حقوق زنان امریکا را درمینوردید، همه جا صحبت از خاک بر سری (همان فرودستی و تبعیض و اینها) زنان بود، ارتا نشست پشت پیانو و به جای نالیدن از بدبختیها، از قدرت زنان سرود و خواند. یک چیزهایی را که لابه لای زمزمهی قارقاری زندگی یادشان رفته بود را به یادشان آورد...
.:: This Template By : web93.ir ::.